رمان خداحافظ شهر من اثری از آلکساندرا ریپلی
رمان خداحافظ شهر من اثریست از الکساندرا ریپلی
نویسنده آمریکایی، متولد شهر چارلستون؛ که با نوشتن رمان “اسکارلت” در سال ۱۹۹۱ به شهرت رسید.
این داستان در “مِلکِ بارونی اَشلی” با عروسی مارگارت و استوارت آغاز میشود.
مارگارت، دختری بسیار سادهلوح و سطحی از خانوادهای اصیل، که تازه پا به ۱۶ سالگی گذاشته است. دنیای او خلاصه شده در لباسهای شب، درخواست برای رقص، دعوتنامههایی به افتخار همنشینی……….و بدون اینها مارگارت خسته و بیحوصله بود.
به دلیل سیر اتفاقات و عزاداریها در خانوادهی همسر؛ مجالی برای این برنامهها نداشت و کمبودهای زیادی را احساس میکرد.
مارگارت صاحب سه فرزند شد.
استوارت، پگی و گاردن و اما گاردن……
داستان کتاب حول محور زندگی گاردن میگردد. دختری که فقط یاد گرفته بود در خانه، مدرسه و فضاهای مختلف ساکت بنشیند و همچون آینه با تماشای رفتار دیگران همان کارها را تقلید کند. او رنگ و بوی محیطش را به خود میگرفت و هرگز به ذهنش خطور نمیکرد که شاید اطرافیانش رفتار و منش درستی نداشته باشند.
از زمانی که مارگارت کشف کرد که گاردن دختر بسیار زیبایی خواهد شد به شدت به ظاهر او رسیدگی میکرد تا همسری شایسته برایش پیدا کند. مارگارت بعد از فوت همسرش با فرزندانش به شهر چارلستون، یکی از مهمترین شهرهای آمریکای جنوبی میرود؛ شهری متمدن و اصیل. شهری که در آن احترام، وظیفه، مسئولیت، اعتبار و عزتنفس از ارزش حقیقی برخوردارند.
گاردن با “اسکایلر هریس” ازدواج میکند. مادر اسکایلر با پدر گاردن خصومتی دیرینه دارد ولی گاردن و اسکای از آن بیخبرند. او تمام تلاشش را میکند تا با نقشهها و دسیسههای پنهانیاش گاردن را به ورطهی نابودی اندازد.
اما دست سرنوشت، گاردن را با کسی آشنا میکند که افکار و اعمال او را بشدت تغییر میدهد.
او اصولی را به گاردن آموزش میدهد که هر زنی باید بلد باشد اول این که یادگیری اساس جذابیت است و اما بعد؛ کتاب بخواند و با افراد کتابخوان معاشرت داشته باشد. در طبیعت قدم بزند و همه چیز را با دقت ببینید. از تنها ماندن نترسد و از آن لذت ببرد. آموخت که دربارهی آنچه که خوانده و اندیشیده با دیگران گفتگو کند.
گاردن بعد از این آشنایی، از یک شخصیت منفعل، به یک شخصیت زنده و پویا تبدیل شد. یاد گرفت همه چیز را از دریچهی چشم خود ببیند، بیندیشد و تصمیم بگیرد. آموخت که در ناامیدترین لحظات زندگی با واقعیتها روبه رو شود و اگر نمیتواند آنها را تغییر دهد، لااقل بپذیرد.
سالهاست که کتابهای جدی میخوانم و همیشه تصور میکردم که آنها در رشد و پیشرفت من موثرتر خواهند بود ولی حقیقت این است که داستانها و رمانهای اصیل ما را در بطن زندگی قرار میدهند و به هنگام دستمان را میگیرند.
این کتاب، زندگی دختری را برای ما شرح میدهد که مشکلاتش را با درایت حل میکند. این رمان به زیبایی نشان میدهد که هر عملی، عکسالعملی دارد و ما نتیجهی کارهایمان را در همین دنیا مشاهده خواهیم کرد.
به وضوح دیدم، کینه و نفرت چه بر سر جسم و روح انسانها میآورد و باز هم به گفتار سعدی، حافظ و مولانا… ایمان آوردم؛که اصل بد نیکو نگردد، چون که بنیادش بد است.
و این که هر فردی باید در زندگی راه و روش خودش را پیش بگیرد و هیچ کس نمیتواند برای زندگی فرد دیگری نسخه بپیچد.
این رمان ۹۱۲ صفحهای، حرفهای زیادی برای گفتن دارد ولی اینجا مجالی برای بیان همهی آنها نیست.
این رمان واقعا زیباست و درسهای فراوانی برای آموختن به زنان و دختران ما دارد بخوانید و لذت ببرید و بیاموزید.
این کتاب توسط خانم فرشته مرادی ترجمه شده است.