پنجرهی آشپزخانهی من
پنجرهی آشپزخانهی من
آشپزخانهی کوچک من، پنجرهای رو به حیاط دارد.
حیاطی با چند باغچهی کوچک و زیبا،
که پر است از گلهای رز، درختچههای سرسبز و یک درخت نارنج.
در پاییز درخت نارنج با میوههای خوشرنگ و عطر دلانگیزش؛
و در بهار و تابستان گلهای رز سفید، قرمز و صورتی؛
به حیاطمان لطف و صفای خاصی میبخشند و جلای دیگری میدهند.
میز آشپزخانهام روبهروی پنجره و مقابل درب پارکینگ قرار دارد؛
و از درب پارکینگ به خاطر ساختار ویژهاش، خیابان کاملا دیده میشود.
و من هنگامی که پشت میز نشستهام،
ناخواسته ناظر رفت و آمد رهگذران و عبور ماشینها هستم.
هنگام صبح با شنیدن آواز پرندگان و شیطنتهایشان،
هنگام پرواز از این درخت به آن درخت، پر از شور زندگی میشوم.
آنروزها که ویروس کرونا وجود نداشت و زندگی به روال عادی خود طی میشد؛
شاهد رفتن بچهها به مدرسه بودم؛ مدرسهای که در انتهای خیابان ما قرار دارد.
بچههای کوچکتر در حالی که با دستان مشتکرده،
چشمهای خود را میمالیدند، دست در دست والدین خود به مدرسه میرفتند.
بچههای بزرگتر به تنهایی و گاهی با دوستانشان،
با خنده و شادی رد میشدند و نسبت به کوچکترها حال و احوال بهتری داشتند.
تعدادی از عابران به سرعت میگذشتند،
تا زودتر به محل کارشان برسند.
بعضیها گوشی به دست و با چهرههای برافروخته و عصبانی،
مدام از این طرف به آن طرف میرفتند و در حال بحث و گفتگو بودند.
چند نفری هم با لباس ورزشی و در کمال آرامش،
در حالی که نان تازهای در دست داشتند، از مقابل چشمانم میگذشتند.
ولی دیگر در خیابان ما هیچ شور و نشاطی موج نمیزند،
حتی گلهای باغچه و درخت نارنج هم شاد نیستند.
مدرسهی انتهای خیابان تعطیل است، بچهها از مقابل درب پارکینگ نمیگذرند و به مدرسه نمیروند.
حتی کسی را نمیبینم که با لباس ورزشی از خیابان ما بگذرد.
همهی آدمها ماسک زده، با سرهایی که پایین انداختهاند،
بدون هیچ انگیزه و اشتیاقی رد میشوند،
و من مدتهاست که پردهی ضخیمی به پنجرهی آشپزخانه زدهام،
و دیگر شاهد هیچ رفت و آمدی نیستم.
چای میریزم و مشغول خوردن صبحانه میشوم.
لذت بخش ترین کار برایم همراه نوشیدن چای، خواندن چند صفحه کتاب است؛
خوانش صبحگاهی.
کتابم را باز میکنم و این جملات قشنگ، پیش چشمانم به رقص در میآیند.
[ تو باید رشد کنی و اوج گرفتن،
یکی از هوشمندانهترین راهها برای گذراندن باقی عمرت میباشد و رسیدن به پیشرفتهترین انسانی که هم اکنون هستی.
موانع ظاهر میشوند تا مشخص شود تو برای ارتقای شخصی خود حاضری چقدر بها بپردازی].
《انسان بهتری شو》
پیام بسیار قشنگی بود و مرا به فکر فرو برد.
با خودم مرور کردم که این روزها در حال انجام دادن چه کارهایی هستم.
کتاب میخوانم و هر روز با تعدادی از دوستان فعال، در سایت شخصی خود مطالب متفاوتی مینویسیم.
من؛ در مورد تجربیات وخاطرات شخصی و توسعهی فردی مینگارم و گاهی کتاب معرفی میکنم.
البته بعضی از روزها ایدهای برای نوشتن ندارم و نمیدانم چه کنم،
گاهی خسته میشوم و قلمم را بر زمین میگذارم؛
و گاهی سرسختانه پیش میروم و بالاخره بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم و کتابها،
ایدهای پیدا میکنم و به روی کاغذ میآورم، تا وقفهای در نظم شخصیام ایجاد نشود.
از طرفی مشغول نوشتن یک ایبوک در مورد زندگی خودم هستم،
و هنگام نوشتن آن با به یادآوری خاطرات شیرین دوران کودکی غرق در شادی میشوم.
نوشتن،
کار سختی است بسیار سخت ولی بسیار لذت بخش.
خدا را شکر میکنم که به قدر کافی سرگرم کارهای عالی و سودمند هستم و اوقاتم را به خوبی مدیریت میکنم.
با خواندن این چند خط از کتاب ، حال خیلی خوبی پیدا کردم.
انسانها و کتابهای خوب در حکم صدای زیبای پروردگار هستند،
و به موقع تلنگرهایی به ما میزنند و کمک میکنند تا ما آگاهانه زندگی کرده،
و از عمر گرانمایه به بهترین شکل استفاده کنیم.
سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست
در میان این و آن فرصت شمار امروز را
روان و دلنشین نوشتی مریم جان. اون قسمتی که از خلوتی کوچه و تعطیلی مدرسه نوشتی دلم گرفت. امیدوارم هر چه زودتر زندگی به روال عادی برگرده .
بیتا جونم ممنون که خوندی و باعث دلگرمی من هستی، عزیزم😘😘😘😘😘😘😘😘😘