تسلیم و پذیرش
تسلیم و پذیرش
زمانی که در کلاسهای لایف کوچینگ یکی از اساتید انگیزشی و موفقیت شرکت کرده بودم، همیشه میشنیدم که بخواهید تا به شما داده شود.
فایلهای صوتی خیلی از استادان دیگر را هم شنیدهام و همه بر این نظر متفقالقول هستند که اگر بخواهید، به تمام خواستههاتون میرسید.
مدام در مورد اراده و خواستهی انسان در زندگی اغراق میشود و میگویند: به هر چیزی که بخواهی میرسی.
من همیشه با این جمله مشکل داشتم، مخصوصا زمانی که برای کاری، نهایت تلاشم را میکردم، هر روز خواستهام را مینوشتم و تمام وجودم فقط در اختیار آن خواسته بود.
ولی نمیشد و بارها خواستههایم محقق نشده.
همیشه در ذهنم این بود که شاید؛ درسهایم را خوب یاد نگرفتهام.
شاید بندهی خوب خدا نیستم.
شاید باید تلاشم را بیشتر کنم.
شاید واقعا بیعرضهام.
و در کنار این حرفها، خواستِ خدا معمولا مطرح نبوده است.
ولی امروز صحبتهای استادی را شنیدم که به دانستهها و اعتقادات خودم یقین پیدا کردم.
زمانی که ما را خلق کردند، اطمینان ندادند که همیشه، همه چیز آرام است .
چون این دنیا خانهی ما نیست بلکه مدرسهی ماست، محلی برای آموزش.
زندگی در جریان است چه ما باشیم چه نباشیم.
فرقی نمیکند که ما خوشحالیم یا ناراحت.
ما باید خودمان را با این سیستم بزرگ هماهنگ کنیم.
اما همیشه این هماهنگی محقق نمیشود، مگر با تسلیم و پذیرش.
کسی که فرزند معلول دارد، با این که خیلی سخت است ولی چارهای جز پذیرش ندارد.
تسلیم و پذیرش یک داروی فوقالعاده تلخ است ولی داروی بسیاری از دردهای درمان نشدنی است.
تسلیم به معنای ضعف نیست بلکه به معنای فهم ماست.
تسلیم به این معناست که تو درک درستی از خود و جایگاهت پیدا کردهای و فهمیدی همه چیز دستِ تو نیست.
بعضی وقتها تسلیم، راه چاره است.
وقتی مسائل زندگی ما را زیر مشت و لگد خود گرفته است، چیزی که تا حد زیادی ما را آرام میکند، تسلیم است.
گاهی اوقات اتفاق تلخی میافتد و آن چیزی که درد ما را دو چندان میکند، سوالهایی است که مدام از خود میپرسیم:
چرا این اتفاق افتاد؟
نباید اینطور میشد.
به این موقعیت دچار شدهام و میدانم پرسیدن این سوالات، دردی را درمان نمیکند فقط غم و غصههایمان را بیشتر خواهد کرد.
هیچ کسی به ما تعهد نداده که همیشه باید شاهد اتفاقات خوبی باشیم.
یادمان باشد که شادی و غم، راحتی و سختی و……. در کنار هم معنا پیدا میکنند.
تکنیکی که آقای تمسکی ارائه دادند این بود:
فرض کنید خداوند از من پرسیده است:
قراراست که ۸۰ سال عمر کنی.
ده سال از آن سالها فوق العاده شیرین و جذاب است،
۶۰ سال را خیلی معمولی سپری میکنی که بستگی به زشتی و زیبایی نگاهت دارد.
۱۰ سال دیگر هم به شدت سخت و تاریک است.
و به ۴۰ درصد آرزوهایت هم نمیرسی،
حالا حاضری که روی زمین زندگی کنی؟
میگویم: بله، چون میخواهم زندگی و بودن را تجربه کنم.
حالا وقتی روزهای سخت میآید و از قدرت و توان من خارج است،
به خودم میگویم: این جزء همان ده سال سخت و وحشتناک است که باید تحمل کنی و تسلیم باشی.
مریم جان چقدر زیبا نوشتی، امیدوارم من هم تسلیم و پذیرش را بیشتر بیاموزم. مرسی که ما رو هم در آموخته ات سهیم کردی.
زنده باشی معصومه جان. ممنونم که خوندی