آزادی
آزادی گوهری ازرشمند است.
یک مفهوم درونی میباشد که در وجود انسان به ودیعه گذاشته شده است.
بعضی از آدمها فکر میکنند همین که در شهر و دیار خود هستند و در خانههایشان در کنار بخاری و مبل راحتی نشستهاند، آزادند و آزادی همین است.
اینها مانند بردگانی هستند که به سختی کار میکنند و با ظلم و ستم ارباب خود کنار میآیند و با این حال ثناگوی او نیز هستند؛ در صورتی که همین ارباب با کوچکترین خطایی آنها را از بین میبرد.
تمام روزها و شبهای ما آکنده از غمها و نگرانیهای بیشماری است؛ ولی زمانی به راستی آزاد خواهیم بود که بتوانیم بر آنها غلبه کنیم.
زمانی میتوانیم این روزها و شبها را راحتتر سپری کنیم که غل و زنجیرها را در وجودمان پاره کرده باشیم.
این غل و زنجیرها چیست؟
ماندن در گذشته، اسیر سنتهای کهنه بودن، بندِ مذهب، بندِ ملیّت، بندِ خرافات، نژادپرستی و ………
اینها بندهایی هستند که یا خودمان آنها را بستهایم یا دیگران به ما بستهاند.
اگر میخواهیم قانون ظالمانهای را از میان برداریم، باید ابتدا عادت به ظلم را در خودمان از بین ببریم.
اگر میخواهیم جبار بیدادگری را از تختش به زیر بکشیم، باید ابتدا آن تخت را در وجود خود سرنگون کرده باشیم.
اگر میخواهیم ترس و هراسی را از خود دور کنیم، باید بدانیم که جایگاه آن ترس در دل ماست نه در دست آنکس که از او میترسیم.
پس اگر آزاد نیستیم، به خاطر این است که در قید و بند افکار خود گرفتاریم نه در چنگال ستمگران.
شما به راستی زمانی آزاد خواهید بود، که از آزادی به عنوان هدف و آرمان سخن نگویید؛ زیرا آزادی در درون ماست.
وقتی به دنبال آزادی در بیرون خود میگردیم، با قید و بندهای بیشتری مواجه میشویم.
انقلابهایی که در تمام دنیا برای آزادیخواهی رخ میدهد، انسانها را بیشتر در اسارت فرو میبرد. اگر کتاب قلعهی حیوانات اثر جورج اورول را خوانده باشید به مفهوم این جملات بیشتر پی خواهید برد.
آزادی یعنی رهایی، یعنی وارستگی.
و وارستگی یعنی بینیازی.
زمانی میتوانیم بینیاز باشیم که فقط بندهی خدا باشیم و افکار و عقاید دیگران تاثیری در زندگی ما نداشته باشد.
وقتی که آزاد شدید، معنای اسارت را میفهمید؛ زیرا هر چیزی با ضدش شناخته میشود.
اگر عاشق شدید، آنگاه معنای نفرت را در مییابید.
اگر به زندان افتادید، آنوقت قدر آسمان آبی و تنفس در هوای آزاد را میفهمید.
پس همانا همهی تضادها در وجود ما در جنبشند تا در کنار هم معنا پیدا کنند.