و باز هم از همدلی و شفقت مینویسم.
امروز کتاب مامان و معنی زندگی از اروین یالوم را آغاز کردم. این کتاب حاوی شش داستان است که چهار داستان ابتدایی آن واقعی و دو داستان بعدی تخیلی هستند. پیشتر، کتاب وقتی نیچهگریست از این نویسنده را خوانده بودم. به قلم زیبا و جذاب این نویسنده علاقهی بسیاری دارم.
در داستان اول، یالوم در قالب یک رویا از ارتباطش با مادرش مینویسد.
بعد از خواندن داستان با خودم گفتم: چقدر نقش گفتوگو در زندگی آدمها مهم است. چیزی که مدتهاست به دست فراموشی سپردهایم و هر کدام سر در لاک خود فرو بردهایم. هر عمل یا سخنی را به نوبهی خود تفسیر میکنیم و به حدی تفسیرهای خود را مهم و خود را محق میدانیم که حتی به آنها شک هم نمیکنیم.
هیچ وقت از خودمان نمیپرسیم که چرا فلانی این رفتار ناپسند را از خود نشان داد، چرا همیشه عبوس و نچسب است و چرا همیشه خشم در چهرهاش موج میزند، چرا؟ فقط در مقابلش جبهه میگیریم و به جای این که از رنجهایی که بر او گذشته جویا شویم همگان را تحلیل میکنیم.
وقتی فرصتی دست میدهد و پای سخنان ادمها مینشینیم، دنیا و زندگی نزیستهشان را از چشمانداز خودشان میبینیم وقتی زخم های درونشان را کشف میکنیم و سرخوردگیها و عقدههایشان را مییابیم آن وقت تازه انها را میفهمیم و اینجاست که حس همدلی و شفقت در وجودمان جوانه میزند.
ما به شفقت و همدلی نیازمندیم برای درک خودمان و درک دیگران.
ما بیشتر اوقات خود را هم درک نمیکنیم. سخنان ناروا به خودمان نسبت میدهیم. خود را سرزنش میکنیم. ما باید با خودمان هم گفتوگو کنیم. بنویسیم. بنویسیم که چرا در مورد خودم اینگونه فکر میکنم؟ چه عاملی باعث شده که تا این اندازه با خودم نامهربان باشم؟
نوشتن به همه چیز شفافیت میدهد و هر چه در نوشتن پیش میرویم چراغها یکی پس از دیگری در ذهنمان روشن میشود و ریشه های این بدرفتاری با خود را پیدا میکنیم. آن وقت مهربانانهتر و همدلانهتر با خود برخورد میکنیم. ما فقط با فهمیدن ریشهی واقعیتهاست که میتوانیم همدلی را تجربه کرده و با خود و دیگران به صلح برسیم.