معرفی کتاب

ابله اثر داستایوسکی

هیچ وقت در مخیله‌ام نمی‌گنجید که کتاب ابله را بخوانم نه به خاطر حجیم بودن آن، زیرا کتاب‌های حجیم مانند خداحافظ شهر من را خوانده‌ بودم به این علت که شنیده بودم بسیار کسل‌کننده است و وقتی در کتاب روزها در راه از شاهرخ مسکوب خواندم که؛ ابله داستایوفسکی را نتوانستم تمام کنم، زیادی پرحرفی می‌کند، حوصله ام سر رفت؛ برایم مسلم شد که این کتاب، خواندنی نیست و برای همیشه آن را از لیست کتاب‌هایی که قرار است بخوانم، خارج کردم.

اما چون قرار شد کتاب را به صورت گروهی بخوانیم، من هم تسلیم شدم. دقیقا یک ماه طول کشید تا کتاب را تمام کنم. این اثر بی‌نهایت جذاب بود و از این که فرصت را مغتنم شمرده بودم خرسند بودم.

کتاب ابله دارای شخصیت‌های متعددی است ولی داستان حول محور یک شخصیت اصلی می‌گردد به نام پرنس میشگین.

او جوانی ۲۶ و ۲۷ ساله است که از بیماری صرع رنج می‌برد و از اوان کودکی یتیم شده است. او توسط مردی مهربان و خیرخواه به یک روستای کوهستانی در کشور سوئیس فرستاده می‌شود تا توسط پروفسور اشنایدر سوئیسی معالجه شود. بعد از چهار سال به خاطر دریافت ارثی که به او تعلق گرفته و اندکی بهبود یافته بود به کشورش بازمی‌گردد.

در راه بازگشت به طور اتفاقی با افرادی در قطار همسفر می‌شود که بر زندگی یکدیگر تاثیر می‌گذارند.

شخصیت اصلی کتاب از ابتدا توجه مرا به خود جلب کرد. ویژگیهای اخلاقی و رفتاری‌اش کاملا برایم آشنا و قابل درک بود و من می‌خواهم فقط به او بپردازم. 

پرنس میشکین در سوئیس با بچه‌ها بیشتر از بزرگسالان مراوده داشت چون از نظر او بچه‌ها بسیار صاف و بی شیله پیله هستند و در ضمن او خودش را هم بچه می‌دانست.

بسیار ساده و صادق است. دروغ نمی‌گوید. با اطرافیان بسیار همدلی می‌کند. موازین اخلاقی را رعایت می‌کند. برای دیگران احترام قائل است. کسی را قضاوت نمی‌کند. عذرخواهی دیگران را می‌پذیرد و کینه و نفرت در وجودش جایی ندارد‌. بسیار پاک‌طینت است.

می‌خواهد همه را راضی نگه دارد اما این شیوه‌ای که برای خودش در زندگی برگزیده است سبب می‌شود تا علاوه بر انرژی که صرف می‌کند مورد دلسوزی و تاثر دیگران هم قرار بگیرد.

حتی اگر در ماجرایی مقصر نباشد، حاضر است تقصیر را به گردن بگیرد و تاوان آن را بپردازد.

در بعضی مواقع انسان ساده‌لوح و احمقی به نظر می‌آید و گاهی متفکر و سخنرانی بی‌نظیر. به همین خاطر آدم‌ها را شگفت زده می‌کند نمی‌دانند واقعن احمق است یا خود را به حماقت می‌زند؟

پرنس در جایی از کتاب می‌گوید: آثار بیست سال بیماری پاک شدنی نیست. بنابراین بعضی از افکار بلند هستند که من نباید از آن‌ها صحبت کنم چون از نظر شما مضحک به نظر می‌رسد.

بسیار زود باور است. گاهی اطرافیان از راه نصیحت به او می‌گویند: انسان‌ دوستی، خوب است ولی زیادی آن باعث زحمت می‌شود.

گاهی به او لقب دلقک می‌دهند. بقدری  صاف و ساده است که کنایه‌ها را متوجه نمی‌شود و به دنبال معنا و مفهومی پشت حرف‌ها نمی‌گردد.

پرنس آدم اصیلی است. خود واقعی‌اش می‌باشد. او از هیچ کسی رنجش به دل نمی‌گیرد. تمسخر و شوخی را از هم تشخیص نمی‌دهد.

هیچ ارزشی برای خود قائل نیست حتی خود را خوار و خفیف می‌شمارد. اگلایا دختر خانواده‌ی یپانچین به او گلایه می‌کند که چرا اندکی غرور در شما نیست! چرا فضیلت‌های خود را زشت می‌شمارید و چرا خود را آنقدر حقیر می‌دانید؟

پرنس آداب معاشرت را نمی‌داند و در جمع دست‌پاچه می‌شود و حتما در این مواقع دسته گلی به آب می‌دهد.

برای مادیات ارزشی قائل نیست و خیلی راحت آن را حتی به دشمنان خود می‌بخشد.

بدی‌ها و ناراستی‌ها را نمی‌بیند چون بدی در وجودش راه ندارد و طبیعتن در دیگران هم بدی را تشخیص نمی‌دهد.

چنین آدمی با این اوصاف و احوالات در بین مردمانی قرار می‌گیرد که یا سودای ثروت و شهرت دارند یا دزد و آدمکش هستند یا آدمیانی متوهم و فرصت طلب.

او می‌خواهد طعم عشق و محبت و دوستی را بر قلب دیگران بچشاند. اما راهش را نمی‌داند به همین خاطر هم خودش و هم دیگران را به ورطه‌ی نابودی می‌کشاند.

او یکه و تنها در مقابل ظلمت و تباهی ایستاده است اما نمی‌تواند کاری از پیش ببرد. 

از ابتدای داستان شخصیت پرنس را تحسین می‌کردم و می‌توانستم رفتار او را درک کنم اما وقتی به انتهای کتاب رسیدم و نتیجه را دیدم فهمیدم که چرا باید این کتاب را می‌خواندم. زیرا معتقدم کتاب‌ها ما را انتخاب می‌کنند.

آدمی باید جانب تعادل را نگه دارد. هر چیزی به اندازه خوب است و هر چیزی در کنار ضدش معنا و اهمیت پیدا می‌کند. مهربانی و گاهی در مواقع لزوم نامهربانی. سازگار بودن و گاهی محکم و قاطع ایستادن.

همیشه خوب بودن، همیشه چشم‌پوشی کردن، همیشه همه را راضی نگه داشتن؛ ویرانی به بار می‌آورد همانطور که در انتهای کتاب دیدیم.

از طرفی افرادی مانند پرنس میشگین بسیار کمیابند و اگر هم کسی اندکی از خوی و خصلت او را داشته باشد مانند همین کتاب او را ابله، پپه یا ببو می‌خوانند. زیرا پاکی و صداقت اصیل در این دنیا جایگاهی ندارد و با چاپلوسی و چرب زبانی به غلط گرفته می‌شود.

پرنس میشگین مسیح‌وار زندگی می‌کند. خودش و قوانین زندگی‌اش، کاملن با دیگران متفاوت است.  

آن‌طور که در قسمت موخره‌ی کتاب گفته شده گویا شخصیت پرنس دقیقن خود داستایوفسکی است. داستایوفسکی هم از صرع رنج می‌برد و روایت‌هایی که در داستان نقل می‌شود معمولا برای خود یا در آن زمان اتفاق افتاده و او در رمانش به کار برده است.

 ابله اولین کتابی است که از داستایوسکی می‌خوانم و متاسفانه از افکار و سبک نگارشش چیز زیادی نمی‌دانم بنابراین نمی‌دانم حضور این شخصیت با این صفات مسیح‌گونه دقیقن به چه منظور بوده است اما من برداشت خودم را داشتم.

این رمان برایم بسیار دلچسب و‌گیرا بود و بار دیگر برایم یادآوری شد که سلیقه‌ی کتابخوانی افراد با یکدیگر متفاوت است و هر کسی با توجه به نیازهایش، کتابی برایش کسل‌کننده یا جذاب می‌شود.

به زعم من این کتاب باعث می‌شود تا خواننده در رفتار خود دقیق شود و ببیند شبیه کدام یک از آدم‌های قصه عمل می‌کند.

این کتاب در ۱۰۱۹ صفحه توسط نشر چشمه و با ترجمه‌ی روان و زیبای سروش حبیبی از روسی به فارسی برگردانده شده است. 

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

18 دیدگاه

  1. مریم جان، مرور جالبی بود! پیشنهاد می کنم قبل از خواندن بقیه آثار داستایفسکی کتاب “جدال شک و ایمان” نوشته ادوارد هلت کار رو بخونید. چون این کتاب شامل زندگی نامه و بررسی رمان‌های داستایفسکی است ودر درک بهتر آثار این نویسنده بزرگ روس کمک کننده است موفق باشید.

  2. البته اسم اصلی این کتاب هست ” داستایفسکی: جدال شک وایمان”.

  3. اگه همه مثل پرنس بودن زندگی کردن خیلی 0عالی میشد زندگی بدون دغل وبی ریا 👌👌👏

    1. البته اگر کسی رفتار پرنس را به ذات صاف و بی‌ریای او نسبت می‌داد نه به چاپلوسی و حیله‌گری، همه چیز عالی می‌شد.

  4. نام اصلی کتاب “داستایفسکی: جدال شک وایمان” است.

      1. ببخشید،فکر کردم پیامم براتون نیامده دوبارفرستادم.

  5. سلام مریم گلی❤️
    دستمریزاد چقدر عالی کتاب رو روایت کردی
    این جملتو دوست داشتم
    کتابها ما را انتخاب می‌کنند
    راستی با این جمله به دلم افتاد یه کتاب برات بفرستم🥰
    حق با توجه عزیزم، در کنار سازگاری باید راسخ بودن رو هم از خودمون نشون بدیم

  6. من این کتاب رو با ترجمه دل ناچسبی دارم 🙁 خیلی دلم میخواد بخونمش. صد صفحه ای ازش خوندم. ماجراش رو دوست داشتم اما … اما و اگر نداره. باید برم بخونمش با همون ترجمه دل ناچسب :))

  7. چه خوب که از تمارینی که انجام می‌دید برامون گفتید. و کتاب ابله و شخصیّت اصلی‌ش رو انقدر روان تعریف کردید.
    من نسخه صوتی کتاب رو گوش کردم و اوایلش لذّت بردم.

    قلم خیلی خوبی دارید. موفق باشید.

  8. مریم جان منم این کتاب رو همزمان با شما شروع کردم و تمومش کردم. از متن هم تا جایی که تونستم رونویسی کردم. عادت دارم کتاب هایی که میخونم رو توی وبلاگم معرفی کنم ولی نتونستم این رمان رو معرفی کنم. از خلاصه ای که شما این طور با دقت نوشته بودید خیلی لذت بردم. من قبلاً از داستایسفکی رمان بیچارگانش رو خونده بودم که فوق العاده دوستش داشتم و شیوه نامه نگاریش خیلی به دلم می نشست.

    1. ممنونم لیلا جان که قدم رنجه فرمودید و به سایتم سر زدید. برای من هم معرفی این کتاب سخت بود. چیزی که باعث شد بتونم بنویسم این بود که هر بار این کتاب رو می‌خوندم و نکته‌ای نظرم رو جلب می‌کرد در یادداشت روزانه‌م می‌نوشتم و بعد همه رو جمع‌آوری کردم و شد معرفی کتاب. باز هم سپاسگزارم♥️

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن