اندیشیدن به یک پرسش
چندین روز متوالی است که ذهنم درگیرِ یافتن مهمترین پرسش زندگی و اندیشیدن به آن میباشد؛ پرسشی که بتواند عقدهای را بگشاید و به ادامهیِ راه وضوح بیشتری ببخشد.
به همین منظور کاغذ و قلم را برداشتم و سوال پشتِ سوال نوشتم تا از این طریق به پرسش مهم و اساسی برسم.
وقتی سوالاتم را بررسی کردم متوجه شدم که پاسخ تمام آنها در یک سوال پنهان شده است و با تمرکز بر همان سوال به پاسخ تمامی آنها خواهم رسید.
و سوال این است: من میخواهم چگونه انسانی باشم؟
ما دائم از خود میپرسیم: من چه کسی هستم، از کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود؟
من در ابتدای نیمهی دوم عمرم هستم و احساس میکنم دیگر برایم مهم نیست از کجا آمدهام، از چه کسی زاده شدهام و چگونه پرورش یافتهام. گزینش این موارد در اراده و اختیار من نبوده است اما اکنون قدرتِ انتخاب دارم که چگونه انسانی باشم.
اینک با تمرکز بر رفتار، گفتار و خواستههایم، میخواهم ببینم در چه جایگاهی ایستادهام و چه اصلاحاتی را باید انجام دهم.
• میخواهم با خودم و دیگران رفتاری هوشمندانه و خردمندانه داشته باشم.
• میخواهم کنار مشکلاتم بایستم و برای آنها چارهای بیابم.
•میخواهم زندگیام را تمام و کمال زندگی کنم تا نزیستههایم را بر فرزندانم تحمیل نکنم.
•همیشه کوشیدهام صفر تا صد مسئولیت کارهایم را به عهده بگیرم.
•میکوشم از اندرزگویی به دیگران بپرهیزم زیرا رابطهها را نابود میکند مگر این که در محیطی کاملا دوستانه و با عملگرایی باشد.
•برای دستیابی به آرامش و آسایشِ خیال، میکوشم تا حرفها و رفتارهای دیگران را تفسیر نکنم.
•میکوشم عشقورزی و مهربانی را مشروط به رفتار دیگران نکنم.
•باید برای تندرستی و شادمانیام وقت بگذارم تا در دوران سالمندی باری بر دوش اطرافیان نباشم.
•میخواهم انسانی قاطع، استوار انعطافپذیر، تابآور و صبور باشم.
•میخواهم در مقابل رفتارهای ناخوشایند، رویکردی عاقلانه در پیش بگیرم نه تلافی جویانه.
•میخواهم نقطهی اتکایی برای اطرافیانم باشم.
•میکوشم روزهایم پرثمر باشند تا اگر بنا شد یک روزْ از زندگیم را برای کسی شرح دهم، با سرافرازی این کار را انجام دهم.
•میکوشم با همسر و فرزندانم آن طور که شایسته است رفتار کنم.
•میکوشم تا از عمق وجودم، خودم و توانمندیهایم را باور داشته باشم.
•میکوشم اطرافیانم را به کتابخوانی علاقهمند کنم چون در طی این سالها، دوست و همنشینی بهتر از کتاب نیافتم.
•میخواهم آنچه را که خواندهام به کار بگیرم تا شاهد تغییر و تحولات فردی باشم زیرا میدانم رشد فردی، تحولات اجتماعی را در پی خواهد داشت.
•میخواهم بر خوبیها بیفزایم و بدیها را کاهش دهم.
•میخواهم در شرایط بحرانی، بهترین عملکرد را داشته باشم.
•میکوشم تا هر کاری را به سرانجام برسانم.
•میکوشم تا نقاط تاریک و سایههای وجودم را بشناسم و آنها را بپذیرم تا بتوانم از نور وجودم بر آنها بتابانم و شخصیتی یکپارچه بسازم.
•میخواهم آنچه را که آموختهام سخاوتمندانه در اختیار دیگران قرار دهم.
•میکوشم تا با هدف گرفتن ترسهایم، آنها را بیاعتبار کنم.
•باید گهگاه در اندیشههایم بازنگری کنم و باورهای فسخ شده را دور بریزم و باورهای جدید را جایگزین کنم
و
بیشمار خواستههای مطلوبی که اینجا مجال گفتنش نیست.
از آنچه گفتهام، برخی را با موفقیت طی کردهام. برخی را تا میانهی راه رفتهام و برای دستیابی به برخی دیگر باید با تمام توان بکوشم و قطعا راه خودسازی هیچگاه به پایان نخواهد رسید مگر با ترک این دنیای فانی.
هنگامی که به چگونه بودنِ خود آگاه باشیم، راهمان روشنتر و هموارتر میشود. آن وقت بارهای زائد را از کولهبار خود بر زمین میگذاریم و فقط آنچه را که برای ادامهی راه ضروری است با خود برمیداریم و سبکبارتر در مسیر حرکت میکنیم.
و نکتهی پایانی؛ برای انسانی بهتر شدن و برای تغییر و تحول هیچگاه دیر نیست فقط باید بتوانیم فعل خواستن را با تلاش و پشتکار خود صرف کنیم.
احسنت به شما
سپاسگزارم🌹
تا حدودی خوندن متنتون من یاد شعر زیبای مولوی میندازه:
ز کجا آمدهآم آمدنم بهر چه بود؟
به کجا میروم آخر، بنمایی وطنم…
ممنونم اقای محمدیان که افتخار دادید و مطالعه کردید. ☘️
بله همینطوره که میفرمایید.
اکثر انسانها حتی برای یک بار هم که شده از خود پرسیدهاند که از کجا آمدهام، امدنم بهر چه بود؟
اما من احساس میکنم دیگر مهم نیست که از کجا آمدهام. ولی مهم است که آمدنم بهر چه بود.
مهم است که بدانم از زندگی چه میخواهم و چگونه انسانی باید باشم تا امدنم در این دنیا بهرهای داشته باشد هم برای خودم و هم برای دیگران.