معرفی کتاب

تصورات باطل نکنید/چهار میثاق

میثاق سوم:
تصورات باطل نکنید.

ما آدمها مدام در مورد مسائل مختلف، تصوراتی را در ذهن خود ایجاد می‌کنیم، تعبیر می‌کنیم،
همه چیز را به خود می‌گیریم،
غیبت می‌کنیم و از کاه، کوه می سازیم و در نتیجه زهر را وارد وجودمان و روابطمان می‌کنیم.

این تصورات ذهنی؛
در روابط خانوادگی، روابط دوستانه، روابط شغلی بسیار دردسر ساز و مشکل آفرین است.

اگر یک شبانه روز از زندگی خود را صادقانه و به دقت زیر نظر بگیریم، دائم در حال تصورات ذهنی هستیم.

در بعضی افراد این مسئله؛ ضعیف و در بعضی‌ دیگر به شدت وجود دارد ولی هیچکس بطور کامل بری از این خصوصیت نیست.

با چند مثال از زندگی روزمره موضوع را روشن‌تر می‌کنم.

-گاهی تصور می‌کنیم همسرمان باید همه چیز را بداند و نیازی نیست چیزی به او بگوییم؛ بعد وقتی او نمی‌داند و کاری که مورد نظر ماست انجام نمی‌دهد، ناراحت می‌شویم و می‌گوییم تو ؛ خودت باید می‌فهمیدی.
و این تصورات اشتباه، باعث تنش در روابط زناشویی می‌شود.

-فرزندی تصمیم می‌گیرد به دیدن مادر مسنش برود؛
قبل از حرکت و خیلی تصادفی، متوجه می‌شود که برادرش هم همین قصد را دارد .
خیلی سریع هماهنگ می‌شوند و بدون برنامه‌ریزی قبلی به سمت منزل مادر حرکت می‌کنند.
در حال گفتگو و خنده و شادی هستند که فرزند سوم، به مادر زنگ میزند تا از احوالش جویا شود.
متوجه می‌شود که خواهر و برادرش آن‌جا هستند.
دلخور شده و تصور می‌کند که مادرش خواسته در غیاب او، فرزندان دیگرش را ببیند و همین تصور غلط، باعث بد اخلاقی و رفتار تندش با مادر می‌شود و با لحن بدی می‌گوید:
[ فقط من اونجا زیادی بودم؟
چرا منو دعوت نکردی]؟

با خودش می‌گوید: شاید می‌خواستند حرفی بزنند که من نباید حضور می‌داشتم و خیلی واگویه‌های دیگر.

یک برداشت غلط، باعث کدورت مادر شده و دلخوری به وجود میآورد.
روابط خانوادگی را خدشه دار
و یک روز شاد را از بین می‌برد.

– این مورد را زیاد شنیده‌ایم که در مهمانی یا در پارک و یا حتی فروشگاه؛
پسری، دختر جوانی را می‌بیند و ناخودآگاه لبخندی بر لبش می‌نشیند، آن دختر انقدر با خودش فکر می‌کند و تصورات گوناگون به سراغش میاد که او را از یک لبخند تا سفره‌ی عقد می‌کشاند؛ در صورتی که این‌ها فقط تصورات و خیالات اوست و پسر جوان روحش هم بی خبر از این داستان است.

– گاهی برای دوستی در تلگرام، کامنت می‌گذاریم و او شاید تا چند روز فرصت نکند، کامنت ما را ببیند، ناراحت می‌شویم و با خودمان‌می‌گوییم:
[چی شده؟
نکنه دیگه از من خوشش نمیاد؟
شاید چیزی گفتم و از من دلخور شده]؟

آیا می‌دانید بهترین راه برای احتراز از تصورات چیست؟
پرسش کردن.

هر چه را متوجه نمی‌شویم، بپرسیم تا مسائل برایمان شفاف شود.

فرض کنید در خیابان؛
به دوستی، سلام می‌کنیم ولی جواب سلامی نمی‌‌آید.
به جای این که، کلی فکر کنیم که چرا جواب سلامم را نداد و………
از دوستمان بپرسیم: دوست عزیزم، اتفاقی افتاده؟
از من ناراحتید؟

و او دلیل ناراحتیش را برایمان توضیح می‌دهد.
اینگونه، از افکار و تصورات اضافی رها می‌شویم.

– این داستان را از دوستی شنیدم که می‌گفت:
یک روز در بارگاه حضرت سلیمان، مردی نشسته بود.
عزرائیل از در وارد شد و با سلیمان خوش و بش کرد؛
ناگهان مردی را دید که گوشه‌ای نشسته است و با تعجب او را نگاه کرد.
وقتی عزرائیل از بارگاه سلیمان خارج شد، آن مرد پرسید: یا سلیمان چرا حضرت عزرائیل اینقدر چپ‌چپ مرا نگاه می‌کرد؟
لطفا به قالیچه‌ات دستور بده، مرا به هندوستان برساند تا از چشمِ عزرائیل دور باشم.
حضرت سلیمان همان کار را برای مرد انجام داد.
بار دیگر که عزرائیل به خدمت سلیمان می‌آید،
سلیمان می‌پرسد: چرا آن روز به آن مرد چپ‌چپ نگاه می‌کردی؟
عزرائیل گفت: من با تعجب نگاه کردم، نه چپ‌چپ.
چون در دفترم اسمش ثبت شده بود و باید بعد از ظهر همان روز در هندوستان جانش را می‌گرفتم، تعجب کردم که در بارگاه تو چه می‌کند؟

ببینید یک سوء برداشت از نگاه یک نفر و تصورات غلط ذهنی، او را به کجا رساند.

شهامت داشته باشیم و هر چه را نمی دانیم بپرسیم، اگر باز هم متوجه نشدیم، دوباره بپرسیم تا نیازی به تصور کردن نداشته باشیم.

-چندی پیش به منزل دوستم تلفن کردم و بعد از احوالپرسی قرار بر این شد که برای شب نشینی به منزلشان برویم.

در حال آماده شدن بودیم که باران تندی، باریدن گرفت.
همسرم گفت: [زنگ بزن بگو نمی‌تونیم بیاییم].
من گفتم، کمی صبر می‌کنیم تا باران بند بیاید.
خلاصه باران بند آمد و ما با یک ساعت تاخیر به منزل دوستم رسیدیم.
همه ناراحت و دمغ بودند و کسی حرفی نمی‌زد، احساس کردم که فضا خیلی سنگین شده است.
گفتم:[ ببخشید، می‌تونم بپرسم چرا ناراحتید؟
چرا حوصله ندارید]؟
دوستم گفت: شما دیر کردید و ما بی‌حوصله شدیم، از خانه‌ی شما تا این جا ده دقیقه بیشتر راه نیست چرا این همه تاخیر؟
گفتم: شما متوجه بارش باران نشدید؟ صبر کردیم تا باران بند بیاید، بعد راه بیفتیم.
دوستم گفت: مگر باران می بارید؟
پنجره‌های ما طوری ساخته شده که از اوضاع جوی بیرون معمولا بی‌خبر می‌مانیم‌.

با همین پرسش ساده، اوضاع خانه تغییر کرد و از تصورات بیهوده پیشگیری شد.

ما خیلی ساده و راحت می‌گوییم،
چیزی را به خود نگیرید و تصورات باطل نکنید؛
ولی این کار بسیار دشوار است، بسیار دشوار.

تمام مطالبی که می‌دانیم؛
مانند بذری در ذهن ما کاشته شده است ولی تا این بذر مرتب آبیاری نشود، محصولی نخواهد داد.
باید عمل کرد، با تکرار و تمرین فراوان.

کاش روزی بیاید که از این تصورات ذهنی رها شویم،
آن‌وقت خواهیم دید که چقدر زندگی زیباتر شده و آزاد و رها خواهیم شد.

هدف سرخپوستان تولتک این است.
تسلط بر نیت،
تسلط بر جان،
تسلط بر عشق،
تسلط بر سپاس،
که بر تسلط زندگی می‌انجامد.
این راهی است که به آزادی شخصی منجر می‌شود.

بعد از این مطلب، چهارمین میثاق، همیشه بیشترین تلاشتان را بکنید را مطالعه بفرمایید.

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن