توجه، هر موجودی را چه جاندار، چه غیر جاندار شکوفا میکند
“توجه” هر موجودی را چه جاندار و چه غیر جاندار شکوفا میکند.
امروز باید برای خرید کتاب و چند خرید جزیی دیگر، از خانه خارج میشدم.
تصمیم گرفتم هندزفری را برای گوش دادن موزیک با خودم نبرم،
و به جای این که در افکارم غرق شده یا به نقطهی خاصی خیره شوم،
بیشتر به اطرافم توجه کنم.
ساعت حوالی ۳ بعد از ظهر بود که از خانه بیرون آمدم،
و به همین خاطر ماشینها به ندرت در حال تردد بودند.
خیابان ابن سینا را، که یکی از زیباترین خیابانهای فرعی یوسف آباد است،
به سمت میدان فرهنگ پیش گرفتم.
هوا بسیار عالی بود و نسیم ملایمی میوزید.
صدای آواز قشنگ پرندگان با صدای زیبای آب جوی در هم آمیخته بود.
یک وانتی از مقابلم به آرامی رد شد و بلندگویش را به صدا در آورد:
لوله، اتصالات، آهنآلات، وسایل کهنه خریداریم.
از کنار نانوایی گذشتم و بوی خوش نان سنگک، مشامم را پر کرد،
ولی به قدری شلوغ بود که فرصت ایستادن در صف و تهیهی نان را نداشتم.
سرم را بلند کردم و به مجتمعها و آپارتمانها نگاه کردم.
بعضی از آنها نمای خیلی قشنگ و تمیزی داشتند؛
از جنس سنگ مرمر سفید، سنگ گرانیت، آجر سه سانتی و…….
من نمای آجر سه سانتی را از تمام نماها بیشتر میپسندم.
بعضی از طبقات، گلدانهای زیبایی پشت پنجره گذاشته بودند،
که تعدادی از آنها سرحال و شاداب بودند،
و تعدادی زرد و پژمرده، که خبر از حال صاحبخانه میدادند.
بعضی از پردهها خیلی مرتب و منظم پشت پنجرهها آویخته بود،
و در بعضی، پردهها کج و کوله و نامرتب بود که نمای آپارتمان را به هم میریخت.
خانمی با دختر کوچولو و زیبایش، با خنده و شادی از کنارم گذشتند.
عدهای هم بدون هیچ نشانهای از شور زندگی و بیهدف عبور میکردند.
کامیون حامل محصولات کاله، مقابل یک فروشگاه ایستاد،
شیر؛ دوغ، ماست و چند سبد دیگر را از سردخانهی کامیون خارج کرد و به داخل فروشگاه برد.
به میدان فرهنگ رسیدم، داخل کتابفروشی شدم،
و کتابهایی که روز پیش سفارش داده بودم، تحویل گرفتم.
از نوشتن اثر فرشته مولوی
مدیریت استرس اثر آلن آلکین
از خیابان اصلی به سمت خانه حرکت کردم،
لیست خریدم را در دست گرفتم تا چیزی از قلم نیفتد.
هنگام برگشت با خودم فکر میکردم که چقدر خوب شد،
که امروز هندزفری برنداشتم و غرق در خیالات و اوهام نشدم،
و در عوض مناظر اطراف را به خوبی نگاه کردم،
لذت بردم و چیزهایی را در محلهمان دیدم که در این چند سال ندیده بودم.
نمیدانم جملهای که ابتدای متن نوشتم از چه کسی است،
ولی کاملا درست است، دقت و توجه لازمهی یک زندگی خلاقانه است.
از آنجایی که میخواهم به طور جدی برای نوشتن وقت بگذارم باید دقتم را بالا ببرم.
برای شکار ایدهها و ایجاد خلاقیت، چه در نوشتن و چه در کسب و کار،
باید با دقت به محیط اطرافم نگاه کنم و تمام جزییات را زیر نظر بگیرم.
البته منظورم از جزئیات، در نظر گرفتن چیزهای مهم و ضروری است نه هر چیزی.
نوشتن یادداشت روزانه هم برای بالا بردن دقت و توجه بسیار موثر و کمک کننده است.
گاهی گفتگوی دو نفر در مترو یا اتوبوس یا در خیابان میتواند،
ایدهی خوبی برای نوشتن یا پاسخی برای سوالات ما و یا نشانهای برای نقشهی راهمان باشد.
البته منظورم کنجکاوی کردن در کارها و حرفهای مردم نیست.
پائولو کوئلیو در کتاب کیمیاگر مینویسد:
در زندگی همه چیز نشانه است.کیهان با زبانی خلق شده است که همهی موجودات میفهمند.
واضح است، کسانی که به محیط اطرافشان دقیق هستند،
خوب میبینند و خوب گوش میدهند، چندین قدم از دیگران جلوترند.
و باز هم در کیمیاگر، ملکیصدق برای سانتیاگو داستان زیبایی تعریف میکند که بیربط به موضوع ما نیست.
پسر جوانی برای پیدا کردن راز خوشبختی به نزد تاجری میرود.
تاجر به او قاشقی که حاوی دو قطره روغن است میدهد و میگوید:
برو در خانه بگرد و همه چیز را ببین، اما حواست به قاشق باشد که روغن نریزد.
پسر بعد از دو ساعت برمیگردد، تاجر میپرسد:
فرش های ایرانی درون تالار غذاخوری را دیدی؟
پوست نبشتههای زیبای کتابخانهام را دیدی؟
پسرک شرمزده میگوید: من فقط حواسم به قاشق بود که روغن نریزد.
تاجر میگوید برگرد و با دقت ببین.
پسر رفت و بعد از ساعاتی برگشت و همه چیز را با جزئیات تعریف کرد.
تاجر گفت: پس روغن کو؟
پسر نگاه کرد و دید روغن ریخته است.
تاجر به او گفت:
پس این است یگانه پندی که میتوانم به تو بدهم:
راز خوشبختی در این است که همهی شگفتیهای جهان را بنگری و هرگز آن دو قطره روغن درون قاشق را از یاد نبری.