آیا باید لحظات دردناک را فراموش کرد؟
محض رضای خدا هرگز لحظات دردناکی را که به سر برده ای به فراموشی نسپار.
لئو تولستوی
جهان هستی بر پایهی تضادها بنا شده است.
غم و شادی
شب و روز
سیاه و سفید
بالا و پایین
.
.
.
و اینها هر دو با هم و در کنار هم معنا پیدا میکنند.
غم در کنار شادی و شادی در کنار غم.
جبران خلیل در کتاب پیامبر مینویسد:
شادیهای شما همان غمهای شماست که نقابش را برداشته است.
و چاهی که خندههایتان از آن میجوشد، همان است که از اشکهایتان پر شده است.
و چگونه جز این تواند بود؟
همهی انسانها در زندگی با فراز و نشیب های زیادی رو به رو هستند؛
و لحظات دردناک و دشواری را تجربه میکنند که برای هر کسی متفاوت است.
مادری، در سوگ فرزند از دست رفتهاش نشسته است؛
فرزندی، داغدار پدر و مادرش میباشد؛
سرمایهداری به خاطر ورشکستگی مالی دچار رنج و عذاب شده است؛
و عاشقی به خاطر شکست عشقی و………
همه به دنبال راهکاری هستند تا به نحوی خاطرات تلخ و دردناک را از ذهن خویش بزدایند.
وقتی به کتابها و منابع مراجعه میکنیم، افرادی را میبینیم که تلاش میکنند،
راههایی را نشان دهند، که ادمها به کمک آن بتوانند،
لحظات دردناک زندگی را به دست فراموشی بسپارند.
آیا امکان پذیر است؟
بعضی از دردها به قدری سنگین و عظیم است که نه فراموش شده و نه کمرنگ میشود؛
بلکه هر لحظه با ما و در کنار ماست.
بعضی از لحظات دردناک مثل،
اتفاقات ناگواری که برای اموال و سرمایهی ادمها میافتد،
شاید بعد از جبران خسارات وارد شده، تا حدودی از ذهن آدمی دور شود، ولی آن را هم نمیتوان به فراموشی سپرد.
در این بین، جملهای میخوانی از تولستوی، که التماسکنان میگوید:
لحظات دردناکت را به فراموشی نسپار؟
چرا؟
علت چیست؟
میدانیم که هر اتفاقی، درسی و تلنگری در خودش نهفته دارد و میخواهد به ما چیزی را بفهماند.
اگر متوجه شویم و درس آن اتفاق را بیاموزیم، شاید دیگر تکرار نشود.
ولی اگر درسی که لازم بوده را فرا نگیریم، باز هم باید در جایی دیگر و توسط شخصی دیگر آن را تجربه کنیم.
سالها پیش در کتابی مطلبی خواندم که هنوز در ذهنم طنینانداز است.
این رسم زندگی است.
ابتدا به ما تلنگری میزند که در واقع یک نوع هشدار محسوب میشود وقتی آن تلنگر را نادیده بگیریم،
با آجر به سرمان میکوبد و اگر باز هم عبرت نگیریم،
این بار نوبت تخته سنگ است.
اگر صادقانه به گذشتهی خود نگاه کنیم،
نشانههای هشدار دهندهی زیادی را پیدا میکنیم که با بی توجهی از کنارشان گذشتیم و باز با گستاخی میگوییم: چرا من؟
فکر کنم منظور تولستوی این است که لحظات دردناک اگر فراموش شوند، درس های آن نیز فراموش شده و دوباره مجبور هستید که از نو آن را تجربه کنید.
چندین بار مسئلهی ناراحت کنندهای برایم پیش آمد که تا مدتها روح و روان مرا به هم ریخته بود،
بار اول درس آن را نگرفتم و متوجه نشدم.
چند ماه بعد باز تکرار شد و من مدام با خودم فکر میکردم که چرا باید این اتفاق بیفتد، چه اشتباهی از من سر زده است؟
هر چه بیشتر کند و کاو کردم، کمتر به نتیجه رسیدم.
وقتی برای بار سوم تکرار شد، متوجه شدم که؛
باید روی عزت نفسم کار کنم،
باید بیشتر مطالعه کرده و آدمها را بهتر بشناسم،
باید از حقم دفاع کنم چون حق گرفتنی است نه دادنی.
از طرفی درد ها و رنجهایی که متحمل میشویم باعث رشد و شکوفایی ما میشود.
هیچ کسی تمایل ندارد درد و رنج را تجربه کند ولی داستان زندگی همین است.
و باز هم به قول جبران خلیل جبران:
رنجها، شربت تلخی است که طبیب درونتان برای نفس بیمار شما تجویز میکند.
از این رو به طبیب اطمینان کنید و داروی شفابخش را در سکوت و ارامش بنوشید.
در این دنیا هیچ شر و بدی وجود ندارد.
این دنیا و آفرینندهاش سراسر خیر و برکت است و اگر اتفاقی دردناک برایمان میافتد،
حتما خیری در آن نهفته است و باید ارتقا پیدا کنیم،
هر چند که درک وپذیرش این موضوع برای همه دشوار است.
شاید هیچ وقت درس یک اتفاق دردناک را متوجه نشویم؛
اتفاقی که از دست ما خارج بوده است؛
پس باید صبر کرد.
همانطور که شب پایدار نیست و بالاخره روز پدیدار میشود؛
حکمت این اتفاقات هم روزی روشن خواهد شد.