دلایلی برای زندگی کردن
تا ندانیم چرا نباید خودکشی کنیم، نمیدانیم چرا باید زندگی کنیم.
رضا بابایی
تازه قلم به دست گرفته بودم تا در مورد جملهشکافی امروز بنویسم که رادیو فردا، خبر ناگواری را پخش کرد.
خبر خودکشی شش دانشآموز در رامهرمز خوزستان.
دختر ۱۵ ساله، پسر ۱۱ ساله،…
اشک در چشمانم حلقه زد و اعصاب و روانم را به هم ریخت.
در گوگل سرچ کردم تا مطلب را کامل مطالعه کنم؛
یکی از سایتها علت خودکشی را،
دسترسی نداشتن به تلفن همراه، برای آموزش آنلاین در زمان شیوع کرونا،
به عنوان یکی از دلایل اقدام به خودکشی در میان دانش آموزان مطرح کرده بود.
و باز هم فقر و همچنان فقر حادثه میآفریند.………
گاهی اوقات احساس میکنیم که قادر به ادامهی زندگی نیستیم.
هر گونه انگیزه و اشتیاقی از وجودمان رخت بر بسته است.
فکر میکنیم به آخر خط رسیدهایم.
و برای عدهای تنها راهی که میماند؛ پایان دادن به زندگیست؛
مانند دانش آموزان رامهرمزی.
وقتی مدرسهای در کار نیست.
وقتی باید در قرنطینه باشی و چشم به دیوارهای سفید خانه بدوزی؛
وقتی از گردش در طبیعت و دور همیهای خانوادگی محروم هستی؛
وقتی حتی یک گوشی نداری که در کلاسهای آنلاین مدرسه شرکت کنی،
دیگر چه انگیزه و اشتیاقی باقی میماند؟
قبل از کرونا هم درگیر مشکلات اقتصادی بودهایم، ولی کرونا معضلات اجتماعی را افزایش داده و چندین برابر کرده است.
تعطیل کردن مغازهها بدون هیچ دلگرمی مالی، برای فروکش کردن این بیماری عجیب، راهکاریست که دولت ارائه داده است.
ولی آیا واقعا مثمر ثمر است؟ آیا نتیجه بخش است؟
به قول همسرم: مغازه ها را تعطیل کردهاند ولی بانک ها باز است و چک ها باید سر موعد مقرر پاس شود، چگونه؟
وقتی درآمدی وجود ندارد و پولی در بساط نیست.
و این راهکار به مراتب، تبعاتی را در اجتماع و خانواده به همراه خواهد داشت.
در شرایطی که زندگی به بنبست میرسد و فکر میکنی دیگر نمیتوانی ادامه دهی، فقط یک چیز میتواند نجاتبخش باشد.
زمانی که جملهی قصار رضا بابایی(روحش شاد) را خواندم، بلافاصله کتاب انسان در جستجوی معنا در نظرم مجسم شد.
در این کتاب به مکتبی به نام معنا درمانی یا لوگوتراپی اشاره شده است.
اگر برای زندگی خود معنایی متصور شویم؛
این تصور در شرایط سخت به یاری ما آمده و ادامه دادن به راه را برایمان الزامی می سازد.
هر شخصی باید معنای زندگی خویش را بیابد و این معنا برای هر کسی متفاوت است.
معنای زندگی یک مادر؛ شاید فقط عشق به فرزندانش باشد که باعث میشود او را سرِ پا نگه داشته و دوام بیاورد.
معنای زندگی دیگری، شاید اهداف و استعدادش، شاید خاطرات قشنگ گذشته و………………..باشد.
زندگی هر چقدر سخت باشد، باید بتوانیم با پیدا کردن رگههای باریک، به آن معنا و مفهوم ببخشیم،
آن وقت با قدم های استوار پیش میرویم.
شاید بارها زمین بخوریم ولی به پشتوانهی معنایی که برای خود تعریف کردهایم، قدرتمندتر بلند خواهیم شد.
ویکتور فرانکل برای معنا بخشیدن به زندگی، سه راه را بیان میکند.
۱- انجام دادن کاری ارزشمند، خلق کردن، ارزش آفرینی.
انسان زنده، باید کار و تلاش کند.
آن جایی که انسان از تلاش کردن میایستد، مرگ و ناامیدی آغاز میشود.
باید بهترین کار خود را ارائه دهیم، شاید یک انسان معمولی باشیم و نتوانیم دنیایی را تکان دهیم ولی میتوانیم آن را به سمت بهتر شدن پیش ببریم.
۲- با تجربهی یک ارزش والا؛ مانند عشق.
عشق به مادر؛
عشق به فرزند،
عشق به همسر؛
عشق به همنوع،
عشق به کودکان کار
و……..
نیازی نیست کار خیلی بزرگی انجام دهیم،
خریدن یک خوراکی کوچک برای کودکان کار،
گرفتن دست پیرزن یا پیرمردی برای گذراندن از خیابان،
میتواند عشق به زندگی کردن را در خودمان و دیگران تازه کند.
۳- با تحمل درد و رنج.
با درد و رنجهایمان چه برخوردی داریم؟
چه راهی را انتخاب میکنیم؟
اگر با یک سرنوشت غیر قابل تغییر رو به رو شویم، چه کار میکنیم؟
اینها سوالاتی است که باید از خود بپرسیم.
وقتی با دردی غیر قابل علاج یا مرگ عزیزترین فرد زندگی یا مسائل ناگوار رو به رو میشویم، چارهای جز تغییر خود نداریم.
در این حالت، پذیرش شرایط و درس گرفتن از دردها و رنجها؛
سبب معنا یافتن رنج؛
و باعث رشد و بلوغ ما میشود.
یاد داستان چهار شمع افتادم و بخاطر آوردم که؛
هرگاه شمع صلح و ایمان و عشق خاموش شود،
شمعِ امید، قادر به برافروختن شعله ی عشق و ایمان و صلح خواهد بود.
نور امید نباید هرگز از زندگی بیرون رود.
زندگی زیباست، زندگی موهبت خدادادیست ؛
باید شکرگزار خداوند مهربان باشیم.
زندگی ارزش تجربه کردن را دارد، هر چقدر هم سخت باشد؛
البته نمیدانم هنوز هم به این جمله اعتقاد دارم یا نه؟
زندگی خیلی پیچیده و دور از فهم و غیر قابل دسترس نیست، بلکه چیزی است بسیار واقعی و قابل لمس.
ممنونم مریم جان. خیلی دقیق و دلنشین جملهی ابتدای مطلب رو تحلیل کردی. قلمت توانا. پاینده باشی
ممنونم چقدر خوشحال شدم که خوندی، مرسی بیتا جون