یادداشت نویسی روزانه

ترس یا ایمان

مدت‌هاست مسئله‌ای فکر مرا به خود مشغول کرده است.

مسئله‌ای به نام ترس.

ذره‌بین به دست، از صبح تا شب تمام کارها و حرفهایم را زیر نظر گرفته‌ام و متاسفانه به این نتیجه رسیدم که چقدر ترس مرا از زندگی عقب انداخته است.

ترس چقدر عزت نفس مرا به باد داده و  اعتماد به نفسم را پایین آورده است.

امشب ویسی از مجتبی تمسکی شنیدم که دقیقا تمام دردها و مشکلات خودم و خیلی از آدم‌های اطرافم را به زبان آورد.

همه‌ی ما از این که حوادثی در زندگیمان رخ دهد، می‌ترسیم.

مبادا برای پدر و مادرمان اتفاقی بیفتد، مبادا همسرمان را از دست بدهیم، مبادا فرزندمان با دوست ناباب معاشرت کند.

وووووو………‌.

به خاطر این که مقابل اینگونه اتفاقات بایستیم و فضا را امن‌تر کنیم، به همسرمان اجازه نمی‌دهیم با دوستانش رابطه داشته باشد.

به فرزندمان اجازه نمی‌دهیم به باشگاه ورزشی برود و یا با دوستانش سفر مجردی را تجربه کند.

هر غذایی نمی‌خوریم و با هر کسی ارتباط نمی‌گیریم.

 دور خودمان دایره‌ای می‌کشیم و پا را از آن فراتر نمی‌گذاریم که به آن می‌گویند: دایره‌ی امن.

دایره‌ی امن جایی است که ما در آن امنیت و آسایش داریم.

با خیالی راحت و آسوده زندگی می‌کنیم و مطمئنیم که هیچ چیزی ما را تهدید نمی‌کند.

کارهایی را انجام‌ می‌دهیم که بارها و بارها انجام داده‌ایم.

ولی در این دایره‌ی امن؛

تجربه‌ی لذت‌بخش، ریسک مالی و هیچ هیجانی وجود ندارد.

زندگی بر اساس امنیت یعنی زندگی بر اساس ترس.

و هیچ چیزی بدتر از این نیست که تمام عمر با ترس زندگی کنیم.

چیزی که باعث شده ما هر روز در این دایره بیشتر گرفتار شویم، عدم آگاهی از یک راز بزرگ است.

و آن راز این است:

نقطه‌ی مقابل ترس، ایمان است نه امنیت.

هر چقدر دیوار امنیتت را بالا ببری، نمی‌توانی رو‌در‌روی حوادث بایستی.

اگر تمام روزنه‌هایی را که احتمال خطر می‌دهی را ببندی، باز هم روزنه‌هایی وجود دارد که تو از وجود آن‌ها بی‌خبری.

اگر تو به سمت حوادث حرکت نکنی، حوادث به سمت تو حرکت می‌کنند.

اگر تمام قوانین رانندگی را رعایت کنی، باز کسی پیدا می‌شود که با تو تصادف کند.

تو حتی نمی‌توانی یک ثانیه مرگ عزیزانت را به تعویق بیندازی.

تو نمی‌توانی مقابل هیچ اتفاقی بایستی.

فقط چیزی که می‌تواند میان این همه حوادث دلت را قرص نگه‌دارد، ایمان است.

ایمان به این که یک نفر هست که مرا بیشتر از خودم دوست دارد.

یک نفر هست که همزمان حواسش به من و فرزندانم می‌باشد.

یک نفر که با خیال راحت می‌توانم فرزندانم را به او بسپارم.

و آن یک نفر، خداوند است. صدای ایمان، صدای خداوند است که می‌گوید: جهاندار عالم منم، صاحب همه چیز منم، با سَر برو وسط زندگی، خودم هواتو دارم.

صدای ترس، صدای شیطان است که دائم می‌گوید: پول خرج نکن، فقیر می‌شوی. این کار را نکن، بدبخت می‌شوی و…..

درست است که در دایره‌ی امن احساس راحتی و آسایش داریم ولی آنجا جز حس بردگی و زندانی بودن، هیچ احساس دیگری وجود ندارد.

و اگر از دایره‌ی امن هم بیرون بیاییم دچار سختی و فشار می‌شویم ولی بیشتر رشد می‌کنیم، ریسک‌پذیرتر می‌شویم و از زندگی بیشتر لذت می‌بریم.

صدای ایمان و ترس در تمام طول روز درون قلب و مغز ما می‌پیچد و انتخاب با ماست که به کدام صدا گوش کنیم.

 

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن