چالش ۱۲ ساعت نوشتن در روز
چهارم بهمن ماه چالشِ ۱۲ ساعت نوشتن در روز داشتیم. تا بهحال چنین چیزی را تجربه نکرده بودم و فکر میکردم که باید چالش سختی باشد.
صبح که از خواب بیدار شدم، با خودم گفتم: [ آخه چی بنویسم؟ مگه من چقدر حرف برای نوشتن دارم].
بالاخره تصمیم گرفتم و ساعت ۹/۱۵ دقیقه شروع کردم هر بار یک پومودورو، کمی استراحت و پومودورو بعدی……
همینطور که با خودم درگیر بودم که چگونه شروع کنم، چشمم به ویترین و وسایل تزیینی آن افتاد و جرقهای در ذهنم روشن شد.
یادم آمد که ۲۶ سال پیش زمانی که تازه ازدواج کرده بودم، به وسایل تزیینی علاقهی زیادی داشتم. دوست داشتم وسیلهای هر چند کوچک بخرم که نمای سالن پذیراییام را کمی تغییر دهد.
با دوستم به میدان ولیعصر رفتیم و بعد از کمی جستجو، یک گلدان پر از گلهای مصنوعی طرحِ آبشاری خریدیم ولی چون پول کافی همراهم نبود، نتوانستم میزِ زیر گلدان را بخرم.
با خودم گفتم: اشکالی ندارد این گلدان را بالای ویترین میگذارم تا گلهایش به یک سمت ریزش کند تا بعد…..
شب که همسرم به منزل رسید، از دیدن گلدان قیافهاش در هم رفت و به من گفت: [اگر تو نباشی کی این جنسهای بنجل رو میخره؟ آخه این جا برای گلدان مناسب است]؟
بعد از کمی اوقات تلخی، گلدان من پس فرستاده شد. هر وقت یاد آن روز میافتم دلگیر میشوم.
اولین بار بود که در این مورد مینوشتم، ناگهان با خودم گفتم: [ خب به جای این همه اوقات تلخی و پس دادن گلدان، همسرم میتوانست میزِ زیر گلدان را برایم بخرد هم دلم را شاد کند، هم گوشهی خانهام را زیبا.
این موضوع مرا به نتیجهی جالبی رساند، این که نوشتن از مشکلات و مسائل باعث میشود ذهن ما از افکار درهم و برهم تخلیه شده، بهتر فکر کنیم و در نهایت به راهحلهای بهتری دست پیدا کنیم.
هر آنچه را که به ذهنم میرسید بدون وقفه مینوشتم.
در این فاصله خاطراتی به ذهنم رسید و کسانی را به یاد آوردم که کارها و خدماتی را برایم انجام داده بودند و من با حسی خوب، حین نوشتن از آنها سپاسگزاری میکردم.
به یاد لحظات سخت و دشوار زندگی افتادم، لحظاتی که فکر میکردم هیچوقت تمام نخواهد شد ولی تمام شده بود.
به یاد روزهای سرخوشی و شادمانی میافتادم، روزهایی که حس میکردم همیشگی است ولی آن هم تمام شده بود.
برایم یادآوری شد که با غمها خودم را نابود نکنم و با شادیها از خودبیخود نشوم زیرا هر دو گذرا هستند. تنها چیزی که پایدار است، ناپایداری است.
وقتی بعضی اتفاقات را مانند پازل کنار هم قرار دادم باز هم برایم ثابت شد که هیچ اتفاقی، اتفاقی، اتفاق نمیافتد و خداوند حواسش به همه چیز است.
هفت پومودورو نوشتم و چقدر در طول نوشتن شاکر و سپاسگزار بودم. حس و حال خوبی داشتم و ذهنم تا حدودی از افکار بیهوده تخلیه شده بود.
گاهی باید بایستی، برگردی و به پشتِ سرت و مسیری که طی کردهای نگاه کنی و ببینی که چه کردهای؟اشتباهاتت کجا بوده و موفقیتهایت کجا؟ و از آنها برای ادامهی راه درس بگیری. نوشتن ۱۲ ساعته، این فرصت را برای من مهیا کرد.
این چالش برایم حکم مدیتیشن را داشت، یک مراقبهی عالی.
مراقبه فقط این نیست که گوشهای بنشینیم و دستهایمان را روی رانمان قرار داده و چشمانمان را ببندیم بلکه، خواندن و نوشتن نیز نوعی از مراقبه است.
دقیقا کاری که نوشتن صفحات صبحگاهی انجام میدهد. صفحات صبحگاهی به ما دید تازهای میدهد و میتوانیم با استمرار در آن، دگرگونیهایی را در زندگی خود ایجاد کنیم.
وقتی که ذهنمان را تا حد زیادی با شبکههای مجازی مشغول کردهایم، خواندن و نوشتن نوعی مراقبهی عالی به حساب میآید.
شاهین کلانتری میگوید: تکرار واژهها روی کاغذ، مثل ذکر گفتن با قلم است و حسی از مراقبه را با خود به همراه دارد.
تنها چیزی کا پایدار است ناپایداری است. خیلی خوب بود مریم جان
ممنونم بیتای عزیزم