یادداشت نویسی روزانه

آنجا ایستاده بود در غباری از زمان

توصیفی کوتاه از یک تصویر

توصیفی کوتاه از یک تصویر

آن‌جا ایستاده بود در غباری از زمان.

شاید ایستاده است تا برای آخرین بار، آن‌چه را که از او دریغ شده باز پس گیرد.

با نگاهی پر از خشم، استیصال و سر‌خوردگی؛ با دست‌هایی گره کرده؛ که هر آن می‌پنداری رگ و پی آن از هم می‌گسلد.

در انتظار به سر می‌برد؛ در انتظار کسی که تمام خاطرات تلخ و شیرینش به دستان او زنجیر شده است.

تمام آرزوهایش به تاراج رفته و زندگانیش را از دست رفته می‌بیند؛

دیگر صدایی از گلویش بیرون نمی‌آید و اشکی برایش نمانده است.

با چین‌های نقش بسته در جبین؛ چهره‌اش سرد و بی روح و خالی از هرگونه احساسی است؛

چهره‌ای غوطه‌ور در نا‌امیدی مطلق.

او در مکانی هول‌انگیز و دهشت‌آور ایستاده، تنهای تنها؛

و چیزی در درونش شکسته است؛ شاید غرورش.

و اندیشه‌ی ما را می‌برد به سوی زندانهای کثیف که مملو از سلول‌‌های تاریک و نمور است.

در انتظار است؛

با گردنی کشیده به فراسوی زمان می‌نگرد؛

شاید بیاید؛

شاید.

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن