بازیگران متن من

یازدهمین تمرین افزایش دایره‌ی لغات

بازی با کلمات و عبارات

شاهین کلانتری در پست بازیگران متن‌های ما می‌نویسد: فیلمسازان، برای ساختن فیلم باید گروهی از بازیگران را انتخاب کنند. بعضی از آن‌ها نقش‌های اصلی را بازی می‌کنند و بعضی نقش‌های فرعی. نوشتن نیز همینطور است. واژگان بازیگران متن ما هستند بعضی اصلی، بعضی فرعی و مکمل.

کلمات هایلایت شده زیر بازیگران متن من هستند. با وجود بازیگران از پیش تعیین شده، نوشتن شیرین‌تر می‌شود.

متن من:

زمانی که سنگلاخ های زندگی او را از تکاپو می‌انداخت و آرام و قرارش را می‌گرفت به قبرستان می‌رفت.

جایی که سرشار از سکوت و تامل بود. اهل قبور را می‌دید که در آرامشی ناب غنوده‌اند..

با نگاه اندیشناک به گورسنگ مردگان نظر می‌افکند و تمام نوشته‌های حک شده بر روی آن‌ها را می‌خواند. بارها از بزرگترها شنیده بود که خواندن سنگ مزار حافظه را کم می‌کند ولی توجهی نمی‌کرد.

او در جای همیشگی خود در کنج خلوت گاه‌های سایه گستر روی بوریا پهن می‌شد و حرف‌های دلش مانند دمل چرکی سر باز می‌کرد.

حرف‌دلهایی که از ژرفا می‌جوشید و تنها تسلی‌بخش ندامت های دیرین بود.

پیرامون خود را تماشا می‌کرد.

گل‌های شکوفان و رقصانی را در میان بلوار می‌دید که گویی همواره شوق شکفتن دارند برخلاف مردگانی که نبضشان با نبض بی‌طپش خاک درآمیخته است.

بعد از ساعاتی که احساس سبکی می‌کرد، بند و بساطش را جمع کرده، سوار ماشین می‌شد و راه می‌افتاد.

از در گورستان که بیرون می‌رفت انگار دوباره این سرزمین پرازدحام محنت‌زده بر سرش آوار می‌شد، بغض گلویش را می‌گرفت، تردید احاطه‌اش می‌کرد و او را در شوراب ژرف مشکلاتش فرو می‌برد. در عذاب از پندارهای تیره و تار مسیر را طی می‌کرد انگار نه انگار ساعاتی را برای بازیابی خود در سکوت سپری کرده بود. گویی آرامش، فقط مختص مردگان است و بس. اما چاره‌ای نبود باید می‌رفت. نمی‌شد که زندگی‌اش را با مردگان گره بزند.

در جاده از کنار دشت‌های وسیع و مزارع کوچک که می‌گذشت به‌ ناگاه چشمانش به مردان و زنانی افتاد که مشغول کار بودند. بچه‌های کوچکی را دید که با جثه‌‌های ضعیف  بسته‌های هیمه و بافه را بر پشت خود انداخته و با وجود سنگینی و دشواری کار، شعر می‌خواندند و می‌خندیدند و راه پر از خاک و شن و ماسه را طی می‌کردند.

دید که این آدمها چگونه با زیستنی شادمانه، شادمانه زیستن را به دیگران هدیه می‌دهند و این خوشی را فراگیر می‌کنند.

شعری به خاطرش آمد و با خود زمزمه کرد:

دلتنگ رهایی‌ام

دلتنگ نوشیدن خورشید

بوسیدن خاک

لمس آب

در من یک محکوم به حبس ابد

پیر و خمیده

با ذره‌بینی در دست

نقشه‌های فرار را مرور می‌کند.

 

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن
دکمه بازگشت به بالا
بستن