
چرا نویسندهی بزرگی نشدم کتابی است به قلم بهار رهادوست؛ یک بانوی کتابدار، شاعر و نویسندهی ایرانی.
عنوان این کتاب هر فرد عاشق نوشتن را جذب خود میکند و میخواهد بداند که علت ناکامی نویسنده چه بوده تا با بهرهگیری از تجربیات او، راهی برای موفقیت خود باز کند.
نوشتن، کاری بسیار دشوار است و رسیدن به قلهی موفقیت و آنچیزی که مد نظر نویسنده است، تلاش و استمرار میطلبد که در توان انسانهای عجول نیست.
باری؛ نویسنده در بخش ابتدایی کتاب زندگی نویسندگی خود را روایت میکند. گاهی به زندگی خصوصی خود هم گریزی میزند اما قصدش زندگینامهنویسی نیست با این حال میگوید: هیچ زندگینامهنویسی نیست که بعضی چیزها را به جای نوشتن روی کاغذ با خودش به گور نبرده باشد.
او برای روایت زندگی نویسندگی خویش از روش فرهنگ نگاری روایی استفاده میکند به این صورت که راوی به مشاهدهی خویشتن و خوداندیشی میپردازد و با نوشتن تجربیات زیستهاش و تحلیل و تفسیر روایت خویش میکوشد تا بین تجربیات شخص خویش و معناهای برخاستهی فرهنگی، اجتماعی و سیاسی دیگران در جامعه پل و پیوند بزند. پژوهشگر از این روش برای فهم فرهنگی خویش و دیگران استفاده میکند.
او از زمانی که خواندن و نوشتن را فرا میگیرد همیشه این دو دوست دیرینه را با عشق در کنار خود نگهمیدارد.
در ابتدا به گفتهی خودش؛ رویای نویسنده شدنش ناب نبود و به دنبال شهرت و مقبولیت بود.
البته گاهی بسیار پرکار است، شعر و داستان مینویسد و گاهی از نوشتن کناره میگیرد. او هرگاه که به دلایلی از نوشتن دور میافتاد با تلنگری دوباره به مسیر برمیگشت.
به عنوان مثال روزی در کتابی میخواند ریلکه به جوانی که از او برای موفقیت در زندگی راهنمایی خواسته بود میگفت: باید ببینی بدون نوشتن میتوانی زندگی کنی یا نه؟ این است شرط اصلی نویسنده شدن. بعد از خواندن این مطلب تصمیم میگیرد بیشتر بخواند و بنویسد.
بار دیگر در یک سمینار کتابداری شرکت میکند و به یکی از دوستانش از دلتنگیاش به ادبیات میگوید و از این که زمان زیادی را از دست داده است و سر از کتابداری در آورده است. دوستش داستان مردی را برای او تعریف میکند که تنها ده دقیقهی آخر عمرش را زندگی کرد و در واقع چکیدهی سخنش این جملهی فروغ بود که؛ عشق اگر عشق باشد، زمان حرف احمقانهای است. و با این اتفاق دوباره به ادبیات وصل میشود.
بعد از نگارش بخش اول به تفسیر و تحلیل آنچه که بر او گذشته میپردازد و تجربیات زیستهی چندین سالهی خود را در اختیار خواننده قرار میدهد.
در جایی میگوید: آیا میتوان به گذشتههای دور بازگشت بدون دلتنگی و افسوس؟ قطعا نه. مگر این که از این روزهای از دست رفته که هیچ شدهاند، چیزی بسازم. مادهی خامی برای انجام کاری، تحقق رویایی یا رسیدن به هدفی. این چنین شد که برمیگردد و زندگی خود را تحلیل میکند.
سوالات بسیاری را مطرح میکند و میکوشد تا پاسخ آنها را بیابد. همینطور که شاهین کلانتری میگوید: میدانید نوشتن چه میکند؟
طرح پرسش، پرسش و پرسش و پرسش. هر چه بیشتر مینویسی سؤالهایت افزونتر میشود، هم دربارهی خود نوشتن، هم دربارهی هزار چیز زندگی و هر کسی توان رگبار سؤالها را ندارد. نویسنده کسی است که حوصلهی مواجهه با انبوه پرسشها را دارد.
از دوستانی که در مسیر نوشتن هستند بسیار شنیدهام که میگویند: نمیدانیم در چه قالبی بنویسیم؟ داستانی یا غیر داستانی؟
بهار رهادوست در این مورد هم از تجربهاش مینویسد که؛ آنچه اهمیت دارد سرشاری زندگیست و این سرشاری زمانی رخ میدهد که ناگفتهای را بگویی، نادیدهای را ببینی و نشان دهی، ناشنیدهای را بشنوی، نامحسوسی را محسوس کنی، راه نرفتهای را بپیمایی. بر نقطهی تاریکی چراغی بیفروزی. چیزی به این جهان بیفزایی، تغییر دهی، تحول ایجاد کنی و تاثیر بگذاری.
او یکی از ناکامیهای خود را در مسیر نویسنده بزرگی شدن آموزش نامناسب میداند. واقعیتی را که من مدتهاست به آن رسیدهام بهار رهادوست بسیار زیبا بیان میکند، مینویسد: این که میگویند هر کتابی به یکبار خواندنش میارزد در واقع تشویق به لاابالیگری و یکی از اسیبرسانترین اموزههاست. هنر انسان اهل مطالعه این است که بداند چه چیزی را بخواند و از خواندن چه چیزی بپرهیزد.
نمونهی بارز آموزش نامناسب مدارس هستند. ما این جمله را بسیار شنیدهایم که مدارس بچهها را برای زندگی آماده میکنند. ولی آموزشهای مدرسه همیشه باری بر حافظه بودهاند. طبق گفتهی جان دیویی: آموزش باید خود زندگی باشد نه فرآیند آماده شدن برای زندگی.
از نقد آثارش و اندیشیدن انتقادی میگوید که با آغوش باز انتقادهای درست را پذیرا میشده است.
من چندین کتاب در مورد خواندن و اندیشیدن تحلیلی را مطالعه کردهام ولی احساس میکنم که هنوز در اول راهم. و نویسندهی با تجربهای مانند خانم رهادوست در مورد اندیشیدن انتقادی میگوید: نه آسان است و نه ساده و ملازم گوش دادن و خواندن انتقادی است. شاید عمری باید طی شود تا از این مهارت برخوردار شوی و بتوانی اطلاعاتی را که با مشاهده و تجربه و تامل به دست آوردهای دریابی و بهکار ببندی تا از عهدهی تحلیل و ترکیب و ارزشیابی آن برآیی.
او دلیل خود را برای اندیشیدن انتقادی اینگونه بیان میکند؛ میگوید: برای بارورسازی زندگی. اگر فکر تربیت نشود و به اندیشهورزی نینجامد هرز میرود و نه تنها فضای آفرینشگری را از بین میبرد حیات آدمی را هم به اتلاف میکشاند.
با خواندن این مطلب، کتاب را بستم و با خودم گفتم:
چرا راههای رفته را بارها و بارها تکرار میکنی؟
آیا تکرار کارهای زائد آن هم در سالهای متوالی پذیرفتنیست؟
چرا وقت ارزشمندت را برای کارهایی تلف میکنی که بعدها تو را دچار افسوس میکند؟
چرا اندیشهات را به کار نمیگیری؟
چرا گاهی نمیایستی و راه رفتهات را تحلیل نمیکنی؟
او با اندیشیدن و تحلیل کردن به کشف هایی رسید که برای خوانندگان بسیار مفید است و برای خودش نیز دستاوردی محسوب میشود.
چقدر خوب است که گاهی از آنچه که در زندگی برایمان ضرورتی نداشته ولی انجام دادهایم بگوییم تا آینهای برای دیگران شود بلکه جهان بهتری بسازیم.
بعضی از موارد مهمی را که بانو رهادوست باعث شده در مسیر نویسندگی؛ وقت، نیرو و زندگیش هدر برود، تیتروار مینویسم:
•سالها نخواندن قصه
•خواندنهای بیربط، ناقص، نامناسب و بد آموز
•و بعد پرخوانیهای دیوانهوار
•آموزههای غلط مدرسه و برخی کتابهای تاریخ ادبیات.
•پاک کردن ذهن از خواندههای مسموم و عادتهای بد ریشهدار( مانند نوشتن دلنوشته)
•مصیبتها و گرفتاریهای نشر
و در آخر تعریف جامعی از یک نویسندهی بزرگ بودن ارائه میدهد.
نویسندهی بزرگ انسان خلاقی است که در چند چیز به مرحلهی استادی رسیده است.
۱- استادی در زبان. یعنی رمز و راز فنون ادبیاش را میداند.
۲– استادی در شناخت انسان. او انسان و واکنشهای طبیعی و غیرطبیعیاش را میفهمد و همین بصیرت عمیق روانشناختی موجب میشود در خلق شخصیتها و تنظیم روابط آنها موفق باشد و فضاهایی بیافریند که برای خواننده باورپذیر است.
۳- استادی در یافتن فلسفه و جهانبینی خویش.بداند که چشماندازش چیست، کجا ایستاده است و چه تعاملی با درون و بیرون جهان خودش دارد.
۴- استادی در روایت. توانایی قصهگویی داشته باشد به طوری که خواننده را مشتاق و شیفتهی خواندن نگه دارد.
۵- هوش ادبی. بداند در کجا و از چه فرم ادبی بهره بگیرد و چگونه با موانعی که جامعه در برابرش قرار میدهد روبهرو شود.
این کتاب میتواند پاسخگوی بسیاری از سوالات نویسندگان باشد. تجربیات او میتواند چراغی باشد که راه نویسندگان را روشن کند و به آنها بیاموزد که طی کردن این مسیر پشتکار و صبوری بسیار میخواهد. استمرار و استمرار و استمرار میطلبد و باید که در عین ناامیدی پیش بروی و بنویسی.
از همه مهمتر نوشتن، عشق میخواهد و عشق همیشه برنده است.
اسم خودم را در گوگل سذچ کردم و در کمال تعجب این صفحهی شما هم جز یافتهها بود که منجر به خواندن مطلب خوبت شد. ولی این تصادف و اسم کتاب کمی برام ناامیدکننده بود…
سلام زهرا جان.
نوشتن مسیر سختی است و باید که تاب بیاوری. اگر که عشق به نوشتن در وجودت شعلهور باشد این مسیر در عین دشواری برایت شیرین و لذتبخش است. هیچگاه ناامید نشو عزیزم. مطمئن باش که موفق میشوی.