کمی دربارۀ خودمراقبتی، کلمۀ سال ۱۴۰۳
نویسندگانِ کتاب «کلمهای که زندگی شما را تغییر میدهد» پیشنهاد میکنند که به جای نوشتن فهرست رنگارنگی از اهداف سالانه، بهترین کار این است که فقط یک واژه را به عنوان نوک پیکان اهداف سال در نظر بگیریم و تمام سال را حول محور همان واژه پیش ببریم.
این واژه را روی صفحۀ موبایل خود یا روی یک کاغذ بنویسید و به دیوار اتاقتان یا روی میز کارتان بچسبانید تا مقابل چشمانتان باشد. تاثیر آن فوقالعاده است. شش سال مداوم آن را انجام دادهام. اگر تابهحال امتحان نکردهاید پیشنهاد میکنم امسال این کار را انجام دهید.
در آستانۀ سال ۱۴۰۳، با تامل و دقت، کلمۀ «خودمراقبتی» را به عنوان کلمۀ سال خود برگزیدم. این انتخاب بیدلیل نبود. مدتها بود که کمخوابی، سلامت روانم را تحتالشعاع قرار داده بود. فعالیت بدنیام به حداقل رسیده بود، روابط اجتماعیام محدود و فاقد عمق و رضایت بودند و از همه بدتر، «خوددوستی» را به فراموشی سپرده بودم. بار مسئولیت همه چیز را به گردن میگرفتم و این فشار مضاعف، سلامت جسم و روحم را تهدید میکرد.
تصمیم گرفتم ورق را برگردانم و توجه بیشتری به خودم داشته باشم. از پذیرفتن تمام مسئولیتها سر باز زنم و این فرصت را به دیگران نیز بدهم. یاد بگیرم برای هر چیزی حدومرزی قائل شوم تا از آسیبهای روحی و جسمی آتی جلوگیری کنم.
چندی پس از این انتخاب، بیتا کیهانی، دوست دیرینهام، پوستری از اینستاگرام برایم فرستاد که در واقع یک نقشۀ راه برای خودمراقبتی بود. این پوستر ابعاد گوناگون خودمراقبتی را به تصویر میکشید:
• ورزش
• تغذیۀ سالم
• خواب کافی
معنای دیگر خودمراقبتی:
• توجه به میزان استفاده از شبکههای اجتماعی
• مطالعه و یادگیری مستمر
• تعیین حدومرز در روابط،
• شبکهسازی
• اختصاص زمان به استراحت و سرگرمی
• مدیریت مالی
• رشد عاطفی و ذهنی و کنترل احساسات
• تمرکز بر اهداف برای خودشکوفایی.
و…
نخستین گام در این مسیر، مطالعۀ کتاب «تنگسیر» بود. سفر قهرمانی زارمحمد، مرا به فکر فرو برد. از خود پرسیدم: آیا من نیز سفر قهرمانی خود را آغاز کردهام؟
و اگر نه، آیا زندگیام نیازمند یک بازبینی اساسی است؟
و اگر آری، در کدام مرحله از این سفر قرار دارم؟
این پرسشها و افکار، مرا به سوی کتاب «نقشه راه» از کارول.اس.پیرسون هدایت کرد.
کتاب «نقشۀ راه» از کارل.اس.پیرسون را شروع کردم. به مدت سه ماه روی این کتاب ماندم، کاری که تابهحال برای هیچ کتابی انجام ندادهام. با دوستم مریم آزادمنش همراه شدیم کهنالگوها را از یتیم، جستجوگر، جنگجو، حامی، معصوم بالغ تا جادوگر را به دقت خواندیم و با خواندن هر کهنالگو به سراغ تجربۀ زیستهمان رفتیم تا درک بهتری از منزلگاهها داشته باشیم. زیرا بدون بازنگری در زندگی، درک کهنالگوها دشوار خواهد بود.
اینک تجربۀ شخصی من از این کتاب که آوردۀ ارزشمندی برایم داشت:
وقتی در سوگ عزیزترین فرد زندگیام یتیم شدم، این یتیمی سیزده سال به طول انجامید. اما بعد از آن دریچهای باز شد و نوری به زندگیام تابید و من در صدد یافتن علاقهمندیها و نیازهای روحیام برآمدم و فهمیدم که خواندن و نوشتن کاری است که میتواند مرا به شدت خشنود کند. اما همیشه خودم را شماتت میکردم که چرا اینقدر دیر راهم را پیدا کردم و ای کاش زودتر این اتفاق رخ میداد.
اما این کتاب به من گفت: تو جوان و ناآگاه بودی، خودت را گم کرده بودی، راهنما نداشتی، چطور میتوانستی به سرعت راهت را پیدا کنی؟
بعد از یافتن خواستههایم کوشیدم تا به آنها نزدیک شوم، مبارزه کردم و هرگاه بازدارندۀ جدی مقابلم ظاهر میشد، ناگزیر میایستادم، راه دیگری را برمیگزیدم و دوباره بازدارنده، دوباره ایستادن و دوباره شروع و باز هم خودسرزنشی.
با خودم میگفتم: من آدم ناتوانی هستم که نمیتوانم به هر قیمتی کاری را که میخواهم انجام دهم.
اما این کتاب به من گفت: زندگی که میدان جنگ نیست. نمیشود همیشه مبارزه کرد، نمیشود همیشه در جستجو بود. وقتی که میبینی راه بسته است، مسیرت را تغییر بده. وقتی شناخت پیدا کنی، دیگر راه باز است؛ از جنگجو خسته شدی، حامی شو. جستجوگر شو.
به حامی رسیدم. زمانی که سوگوار شدم دلم میخواست حامی شوم. اما نشد و باز هم شماتت.
اما این کتاب به من گفت: تو خودت سرگردان بودی، نمیدانستی کیستی و چیستی، چطور میخواستی به دیگران کمک کنی؟ تو هر چقدر هم عشق میدادی و فداکاری میکردی سودی نداشت چون تو فقط میخواستی زندگی سرد و تهی خودت را معنا دهی.
به معصوم بالغ رسیدم تا چندین روز پریشانحال بودم، چون فهمیدم که ضعفم در این منزلگاه است.
معصوم بالغ آینهای شد تا خودم را بهتر ببینم. دیدم که زیاد فکر میکنم اما اقدام نمیکنم. پاهایم را از دایرۀ امن خودم بیرون نمیگذارم، چون از شکست میترسم. دنیا را پر از صلح و آرامش میخواهم و از درد و رنج فراری هستم و…
این کتاب فوقالعاده برای همیشه مرا از خودسرزنشی نجات داد و گرههای ذهنیام را باز کرد، اما این کافی نبود باید کاری میکردم.
در این راستا دو اقدام مهم انجام دادم.
۱- راهاندازی کانال تلگرام که مدتها بود بهش فکر میکردم.
۲-همراه شدن با مائده حوایی، کوچ خلاقیت؛ چون طی کردن این مسیر به تنهایی برایم امکانپذیر نبود.
راهاندازی کانال تلگرام باعث شد دوستان خوبی پیدا کنم و روابط اجتماعیام گسترده شود. نوشتن روزانه نثرم را صیقل داد. ذهنم را از افکار مزاحم رها کرد و باعث شد برای خودم حدومرزی قائل شوم و روابطم را با آدمهای غیرضروری زندگیام کمرنگ یا قطع کنم.
همراهی با مائده حوایی، کوچ خلاقیت، و خواندن کتاب «راه هنرمند» نقطۀ عطفی در زندگی من بود. در این سفر، با منِ درونم آشتی کردم، ترسم از حیوانات از بین رفت و با سگِ خواهرم رفیق شدم. شمال راستینم را پیدا کردم؛ فهمیدم که تمام اهدافم، به ویژه نوشتن، در جهت یافتن جسارت و شجاعت درونی است. این کشف برایم بسیار ارزشمند بود، چون چرایی زندگیام را پیدا کردم و به دستاوردهای بیشمار دیگری هم رسیدم.
سالها با سردردهای میگرنی شدید دستوپنجه نرم میکردم، هر حمله سه تا چهار روز زندگیام را مختل میکرد. از طرفی، در کنترل احساساتم ناتوان بودم و درست در لحظاتی که باید قوی و محکم ظاهر میشدم و صحبت میکردم، اشکهایم سرازیر میشد. در این موقعیت به شدت احساس ضعف میکردم. دکتر مغز و اعصاب، این سردردها و احساسات افسارگسیخته را ناشی از افسردگی شدید تشخیص داد و با دارو، این مشکلات به طرز چشمگیری برطرف شدند. به یاد دارم وقتی بعد از دو هفته مصرف داروها، توانستم بدون اشک و به راحتی در مورد موضوعی صحبت کنم، چه احساس غرور و قدرتی داشتم.
در مسیر بهبود سبک زندگی، به تغذیهام توجه ویژهای کردم و تا به امروز چهارده کیلو وزن کم کردهام و این مسیر همچنان ادامه دارد.
و آخرین اقدام مهم من، یک چکاپ کامل بود. راستش را بخواهید، این چکاپ به جای اینکه سالیانه باشد، بعد از هفت، هشت سال انجام شد و در نهایت به جراحی و یک سری اقدامات ریز و درشت دیگر ختم شد.
اینها مهمترین اقداماتی بودند که در سال گذشته انجام دادم. نوشتن بعضی از این تجربیات اصلاً آسان نبود، اما دلم میخواست از تأثیر انتخاب کلمۀ سال برایتان بگویم. به زندگی خودتان نگاه کنید، ببینید به چه چیزی نیاز دارید و میخواهید کدام جنبه از زندگیتان رشد کند. آنوقت با دقت و تامل، کلمۀ سال را انتخاب کنید.
من برای سال ۱۴۰۴ هم خودمراقبتی را برمیگزینم.