برای آسانتر شدن زندگی، خُرده بهانهها را جدی بگیریم.
برای آسانتر شدن زندگی، خُرده بهانهها را جدی بگیریم.
به این فکر میکردم که چرا بعضی جوانها شاد نیستند، با این که میدانم همه چیز برایشان فراهم است.
چرا هیچ انگیزهای برای زندگی کردن ندارند؟
چرا همیشه کسل و بیحوصله هستند؟
و خیلی چراهای دیگر.
میدانم که همهی ما روزهای سختی را میگذرانیم، روزهای قرنطینه واقعا سخت و طاقتفرساست.
شنیدن خبرهای دردناک از آمار کرونا و از دست دادن تعداد زیادی از هموطنان، هنرمندان، دوستان و آشنایان.
روزهایی که بیشتر مغازهها طبق قانون دو هفتهای دولت، تعطیل کردهاند و مردها بالاجبار در خانه هستند و گاهی این شرایط، مشکلاتی را به وجود میآورد.
روزهای بیحوصلگی و کسالت، روزهایی که نظم و ترتیب همهچیز به هم خورده است، هیچ چیزی سر جای خودش نیست.
آنهایی که عادت دارند کارهایشان را طبق روالِ همیشه و به موقع انجام دهند، روزهای سخت و غیر قابل تحملی را میگذرانند.
اکثر مردم در خانههایشان کز کردهاند و هیچگونه روابطی وجود ندارد.
مدت زیادی است که دورهمیهای خانوادگی تشکیل نمیشود و دیداری تازه نمیگردد و همه دلتنگ یکدیگرند.
البته کسانی هم هستند که دوران کرونا و قبل از کرونا برایشان هیچ تفاوتی نکرده است.
اینروزها وقتی برای پیادهروی بیرون میروم؛
غم دیگری بر دلم مینشیند،
شهر تبدیل به شهر ارواح شده است.
قبلا وقتی در خیابان راه میرفتیم، گاهی با دیدن بچهای، پیرمردی و پیرزنی ناخودآگاه لبخندی بر لبانمان مینشست ودر جواب، لبخندی نثارمان میشد و تبادل انرژی صورت می گرفت،
ولی در این روزهای کرونایی، به واسطهی وجود ماسک بر صورتها، از دیدن لبخند همدیگر نیز محرومیم.
چهرههای ماسک زدهای که نه غم را نشان میدهد و نه شادی را، چهرههایی بیتفاوت و سرد.
ادمها، فقط به سرعت از کنار هم رد میشوند، حتی نیم نگاهی هم به یکدیگر نمیاندازند، همه از هم فراری هستند، کافیست که ناگهان در این گذر، تک سرفه و یا عطسهای هم بکنی.
دیدن جوانهای اطرافم که اینقدر بیانگیزه هستند، تاب و توانم را میگیرد و قلبم به درد میآید.
اوضاع اقتصادی، کمر خیلی از مردها را خم کرده و آنها را شرمندهی خانوادههایشان کرده است.
در این شرایط سخت، ادمهایی را میبینم که در رفاه هستند و این شرایط برایشان مشکلات زیادی به بار نیاورده، ولی شاد نیستند و حال خوبی ندارند،
ادمهایی، با لباسهای برند و ماشین مدل بالا که فقط برای لحظاتی خوشند و این خوشی برایشان پایدار نیست.
زندگی بسیار سخت شده و جهان اطرافمان بینهایت بد؛
ولی باز هم زندگی ارزش آن را دارد که برایش تلاش کرد .
این روزها نکات مثبتی را در خودم میبینم و بابت آن خدا را شاکرم.
همیشه بابت درونگراییام ناراحت بودم، دوست داشتم کمی بیشتر با دیگران بُر بخورم و شلوغکاری کنم ولی این روزها درونگرایی به یاریام امده و شرایط کرونا و قرنطینه را راحتتر سپری میکنم.
همیشه با چیزهای کوچک شاد میشدم و به آنچه که داشتم راضی بودم،
ولی این روزها؛
این مهارت، خودش را بیشتر نشان میدهد، حتی خریدن یک خودکار معمولی حال مرا خوب میکند.
امروز خیلی غصهدار بودم برای همهکس و همه چیز.
ولی با نوشتن احساساتم به روی کاغذ سفیدی که همراه همیشگی روزهای من است، خودم را ریکاوری کردم.
زندگی در جریان است و باید کاری کرد.
دست روی دست گذاشتن و بیهوده چرخیدن به دور خود، هیچ دردی را دوا نمیکند.
با خواندن چند صفحه کتاب، روزم را میسازم.
از این که مطلب جدیدی یاد میگیرم و به همراه دوستم جملات کوتاه و قصار میسازیم و آن را تبدیل به یک بازی شبانه کردهایم، به اوج شادی میرسم.
هدف داشتن، انگیزه و امید به زندگی، همیشه و مخصوصا در این روزها، بهترین گزینههاییست که میتواند حال خوب ما را تضمین کند.
طبیعی است که بعضی از روزها ناامید و خسته میشویم، گاهی چند قطره اشکی هم میریزیم، ولی به واسطهی هدف، انگیزه و اشتیاقی که داریم دوباره بلند شده و ادامهمیدهیم و زیاد در آنحال نمیمانیم و این مهمست.
این روزها زیاد شکرگزاری میکنم، برای همه دعا میکنم و شکرگزاری جریانی از انرژی را به وجودم سرازیر میکند که غیر قابل وصف است.
همه اذعان داریم که ادمی از یک ثانیه بعد خبر ندارد، البته در حرف نه در عمل.
اما در این برهه به خاطر کرونا واقعا به این حرف ایمان آوردهایم، هر چند که همیشه یا به گذشته وصلیم یا در آینده سیر میکنیم، ولی با تمام اینها سعی کنیم دم را غنیمت شماریم.
به قدر کافی این روزها اضطراب و نگرانی و استرس، مهمان دلهای همهی ما هست، پس با فکر کردن به آینده و گذشته، نگرانیهایمان را افزایش ندهیم.
در این روزها داشتن دوستان خوبی که با ما همفکر و همعقیده هستند، در ایجاد حالخوب بسیار موثر است.
دوستی دارم که این روزها فقط مشغول آشپزی برای افراد فامیل که کرونا گرفتهاند، میباشد.
میگوید: با این کار حالِ خوبی دارم چون با آنها همدلی کرده و باری از روی دوششان برمیدارم.
دوست دیگری دارم که او هم میگوید: در این سن(۵۰ و خوردهای)، برای خودم هیچ چیزی نمیخواهم و تنها چیزی که باعث خوشحالی من میشود، خوب کردن حال دیگران است، دوست دارم هر کاری از دستم برمیآید انجام دهم.
موارد زیادی هست که میتواند باعث شادی ما شود،
فقط باید چشمانمان را باز کرده خوب ببینیم، خوب بشنویم و حس کنیم.
بارانهای پاییزی
دیدن برگهای تازهی گلدانهای خانه
عطر غذای خانگی
خندهی بچهها
صدای زیبای مادر
صدای آوای پرندگان
و خیلی موارد دیگر……….
خیلی جالب بود
ممنونم آقای قائدی💐💐