باغ گیاهشناسی ملی ایران
باغ گیاهشناسی ملی ایران
روزی بسیار زیبا و به یاد ماندنی که
تا مدتها باعث شادی و انبساط خاطر من شده بود.
روزی پر از رنگ و نور.
با وجودیکه جزئیات آن روز خیلی در خاطرم نیست ولی دوست دارم تا جایی که حافظهام یاری میکند، آن را ثبت کنم.
اواخر مهرماه سال ۱۳۹۷ بود که از طرف دوستِ عزیزی به باغ گیاهشناسی ملی ایران دعوت شدیم و چون تا به حال به این مکان نرفته بودیم با آغوش باز پذیرا شدیم.
این باغ در یکی از غربیترین نقاط شهر تهران در منطقهی چیتگر قرار دارد.
من و پسر کوچکم همراه با دوستانمان صبح زود به راهافتادیم.
پس از پارک کردن ماشین در محوطهی پارکینگ اختصاصی مجموعه؛ وسایل را برداشتیم و پیاده به راه افتادیم.
در ابتدای باغ، بلیتهای اینترنتی را تایید کردیم و وارد شدیم.
سمت چپ کنار در ورودی، غرفههایی بر پا شده بود که در آن محصولاتی مانند:
رب انار، سرکهی بالزامیک، انواع عرقیات، صنایع دستی و محصولات دیگری را می فروختند. تصمیم گرفتیم که هنگام برگشت، به این غرفهها سری بزنیم و خرید کنیم.
اولین بخشی که در محوطهی بهشت دیدیم، گیاهان دارویی بود. گیاهانی مانند بهلیمو، اسطوخودوس، رازیانه، بو مادران و گیاهان دیگری که تا به حال فقط اسمشان را شنیده و خشک شدهی آنها را در عطاری دیده بودیم ولی آن روز برگها و گلهای خوشرنگ و بوی آنان را بر روی بوته ها مشاهده میکردیم که برایمان بسیار لذتبخش بود.
در ادامهی مسیر، به جنگلهای هیرکانی رسیدیم آبشار بسیار زیبا و گیاهان گوناگونی را دیدیم که از مناطق مختلف در آنجا شبیهسازی کرده بودند.
به قسمتی رسیدیم که گیاهان آن مکان مانند جنگلهای آمازون، بسیار انبوه و متراکم بود و ما از میان دالانی از شاخه های درختان عبور کردیم.
فوارههای روشن در حال شستوشوی برگهای درختان بودند و به علت وجود قطرات ریز آب، چندین رنگین کمان زیبا در لابهلای گیاهان درست شده بود که فوق العاده زیبا بود.کنار رنگینکمان عکسهای قشنگی را به یادگار ثبت کردیم.
در قسمتهای مختلفی از باغ، چند دریاچهی کوچک و بزرگ وجود داشت که نیلوفرهای زیبایی بر روی آنها جلوه گری می کردند.
نماز ظهر را در پیاده رو زیر سقف آسمان و نور خورشید تابان ادا کردیم. حس خیلی خوبی بود و نماز عید فطر را برایمان تداعی میکرد. اشک شوق در چشمانم حلقه زده بود، خودم را در حلقهی شکرگزاری هزاران موجود زندهی زیبا میدیدم و احساس میکردم که نجوای عاشقانهی من به صدای تسبیح گلها گره خورده و زودتر به آستان خداوند مهربانم میرسد.
به دریاچه قشنگی رسیدیم و چون بسیار گرسنه شده بودیم ترجیح دادیم در همان مکان زیبا جایی برای نشستن پیدا کنیم و ناهارمان را نوش جان کنیم. دوست عزیزم ساندویچهای خوشمزهای درست کرده بود که بعد از آن راهپیمایی طولانی بسیار چسبید و انرژی تازهای را به ما تزریق کرد.
از چمنزارهای آمریکا، باغ اروپایی، چشماندازهای طبیعی از کوههای زاگرس، البرز، هیمالیا و…… دیدن کردیم.
دریاچهی زیبای دیگری در مسیرمان قرار داشت که پر از ماهیهای قزلآلا و ماهی های قرمز بزرگ بود که وقتی نان خشک را برایشان میریختیم همه دهانشان را باز میکردند و به سمت نان هجوم میآوردند.
دشتی وسیع پر از گلهای داوودی دیدیم، در انواع رنگهای چشم نواز.
از موزهی حشرات دیدن کردیم که پروانههای قشنگی در آن قرار داشت. تابلوهای رنگین و بسیار زیبایی از پروانههای ایرانی به در و دیوار آویخته بودند. حتی مجموعهی حشرات و سوسکها هم بسیار جالب بود.
مسجد قشنگی با معماری بینظیر و سقف بلند در آنجا وجود داشت که به خاطر شکل خاص پنجره هایش گویی بازی نور و سایه در آن جریان داشت و همسر دوستم نمازش را در آنجا ادا کرد.
از سنجاب قشنگی که در برگشت به سمت در ورودی دیدیم برایتان بگویم.
نشسته بودیم تا کمی استراحت کنیم که سنجاب خوشگلی را بالای درخت دیدیم که بلوطی کَنده بود و از درخت پایین میآمد گوشهای از زمین را میکَند و بلوطش را پنهان میکرد و این کار را چندین بار انجام داد و هر بار هم نگاهی به سمت ما میانداخت و هر بار هم بلوطش را در جای دیگری مخفی میکرد و نگران نبود که شاید دوباره آن را پیدا نکند. نمیدانم چه مدت محو تماشای حرکات سنجاب شده بودیم.
به سمت در ورودی رفتیم. از غرفهها خریدهای لازم را انجام دادیم و به سمت خانه راه افتادیم.
روزی که با احساس پرواز به سوی بهشت آغاز شد در پایان نیز با یک دنیا حس خوب، شامهای پر از عطر گلها، چشمانی رنگآمیزی شده با رنگهای آسمانی، سبز، قرمز و صورتی ؛ گوشهایی پر از صدای آبشار و موسیقی آب و آواز پرندگان وصدای خندهی فرزند نازنینم به پایان رسید. احساس میکردم تمام حواس پنجگانهام؛ بینایی، شنوایی؛ بویایی، لامسه و ادراکاتم زنده شدهاند.
خدا رو شکر کردم به خاطر این همه احساس خوب و سپاس از دوست عزیزم که مرا به بهشتِ خدا دعوت کرد.