سیر کتابخوانی من
سیر کتابخوانی من.
کتاب خواندن یک مهارت است. مانند هر مهارت دیگری باید آن را آموخت و در این مسیر مصمم و جدی بود.
خانهی پدریام، بسیار کوچک و نقلی بود. یک خانهی سه طبقه که هر طبقه شامل یک اتاق و یک پاگرد بود. طبقهی سوم به برادر بزرگم تعلق داشت.
اگر یادتان باشد خانههای قدیمی رف داشت؛ طاقچههای باریکی که در سرتا سر دیوار اتاق با گچ درست میکردند و روی آن قاب عکس یا آینه و شمعدان قرار میدادند.
یادم میآید کلاس سوم دبستان، بابت ممتاز شدن، لوح تقدیر قاب شدهای به من داده بودند که تا سالها حتی بعد از ازدواجم روی طاقچهی خانهی مادربزرگم بود.
برادرم بالای طاقچهی اتاقش، طبقات شیشهای نصب کرده بود و کتابهایش را در آن چیده بود تا از فضای کوچک اتاق، بیشترین بهره را ببرد.
او کتابهای خوبی داشت. کتابهایی از اخوان ثالث، شاملو، صادق هدایت، نیما یوشیج، رومن رولان، تولستوی، بزرگ علوی و بسیاری از رمانهای برتر ایران و جهان.
همیشه من و خواهرم و دو برادر دیگرم را به خواندن کتابهای خوب دعوت میکرد. اگر زمانی کتابهای کم عمق و بااصطلاح بازاری را دستمان میدید، کلی دربارهی مشخصات یک کتاب خوب برایمان صحبت میکرد.
از کودکی، چشمان من به دیدن کتاب در خانه عادت کرده بود. بطوریکه آن را جزیی از اعضای خانه میدانستم.
برادرم وقتی دوران تحصیلش را مرور میکرد همیشه از معلم ادبیاتی سخن میگفت که او و دوستانش را به سمت کتاب سوق داده بود.
فیل جکسون که سرمربی تیم بسکتبال بود میگفت: من کتاب خواندن را مدیون مادرم هستم. عشقی که مادرم الهامبخش آن بود و با مرور زمان رشد کرد و جان گرفت.
و من برای کتابخوانی، سپاسگزار برادرم هستم که با کتابهایش، عشق به خواندن را در وجود من پرورش داد.
برادرم مهندس نقشهکشی بود. محل کارش به خانه دور بود و شبها دیر به خانه میرسید. اما با وجود خستگی وقتی به رختخواب میرفت حتما چند صفحهای مطالعه میکرد و بعد میخوابید.
اما کتابهایش در آن زمان، برای من سنگین و تا حدودی غیرقابل درک و کسلکننده بود و توان خواندنش را نداشتم.
بنابراین کتابهایی با توجه به سن و سالم میخواندم و بیشتر قصدم از کتابخوانی، لذت بردن و پر کردن وقت بود.
بعد از گذر زمان وقتی کتاب خواندن برایم جدیتر شد، سلیقهی کتابخوانیام تغییر کرد. دوست داشتم کتابهایی بخوانم که برایم پیامی داشته باشد.
اما در این میان مشکلی وجود داشت، وقتی کتابها را میخواندم بعد از مدت کوتاهی فراموش میکردم.
البته لزومی ندارد و اصلا امکان پذیر نیست که تمام مطالب یادمان بماند در واقع هنر یک فرد کتابخوان در این است که بداند از مطالب کتاب چه چیزی را باید به خاطر بسپارد.
تا این که مرورنویسی را آموختم. یاد گرفتم برای کتابهایی که میخوانم مرور بنویسم. با این روش کتابها بیشتر در خاطرم میماند.
با خواندن کتاب «چگونه کتاب بخوانیم» کمکم خواندن اصولی، یادداشتبرداری، حاشیهنویسی و خط کشیدن زیر جملات مهم به جریان کتابخوانیام افزوده شد.
بعد از آن کتاب فوق العادهی «بخوان برای زندگی» نیز، نوری شد که مرا پیش از پیش مشتاق کتاب خواندن کرد.
اما مدتیست احساس میکنم که راکد ماندهام و تمایل زیادی دارم که کمی فراتر بروم و نقد کتاب را بیاموزم که البته کاری تخصصی است.
نقد کردن نیاز به تفکر نقادانه دارد. باید این مهارت را در خودم پرورش دهم. باید بتوانم مطالب کتاب را از چند زاویه تحلیل و بررسی کنم. البته شاید در مسیر و با مطالعهی زیاد آن را بیاموزم. اما احساس میکنم برای دستیابی به این مهارت نیاز به یک کوچ دارم. کسی که بتواند در این راه همراهیم کند.
خب کمی به عقب برگردیم گفتم که؛
اوایل برای لذت، کتاب میخواندم و وقتی پیشتر رفتم کتابهایی میخواندم که پیامی برایم داشته باشد.
الان چگونهام؟
قبل از ادامهی روند کتابخوانی، ابتدا مطلبی را بگویم.
تقریبا نزدیک به دو سال پیش در یک گروه کتابخوانی، ادمین بودم. مدیر گروه آقای نوری بسیار دانا، اهل مطالعه و با معلومات بود. کتابی هم از جوجو مویز ترجمه کرده بود و اشعار حافظ، مولانا و شاعران دیگر را بسیار زیبا میخواند و تقریبا برای هر سوالی، پاسخی داشت. یکبار به او گفتم: من کتاب میخوانم تا پیامش را درک کنم. او میگفت: من بیشتر به جمله بندی و طرز نگارش نویسنده دقت میکنم. ولی من چون هنوز به آن مرحله نرسیده بودم جوابش برایم قانع کننده نبود.
وقتی در مطالعه جلوتر رفتم حس کردم که دیگر لذت بردن و درک پیام کتاب، مرا راضی نمیکند. به مرحلهای رسیده بودم که دوست داشتم کتابهایی انتخاب کنم که نثر زیبایی داشته باشند تا بتوانم جمله بندی و کاربرد کلمات را ببینم و در نوشتن از آنها تاثیر بگیرم.
اکنون و در این لحظه کتابها را به سه منظور میخوانم. برای لذت بردن، درک پیام کتاب و دقت به کلمات و طرز نگارش نویسنده.
وقتی کتابی با نثر زیبا میخوانم، متوجه میشوم که نوشتهام تغییر میکند.
وقتی کتاب روزها در راه را میخواندم نثر زیبا، تشبیهات و استعاراتش مرا شیفتهی خود میکرد.
کمی که پیشتر رفتم با خواندن کتابهای مختلف و نثرهای زیبا که معمولا غیرداستانی بودند حس کردم به یاداشت نویسی روزانه علاقهمندم.
بارها این کار را شروع کردم ولی چون دقیقا نمیدانستم یادداشتنویسی روزانه به چه صورت است، خسته و دلزده میشدم و آن را کنار میگذاشتم.
وقتی کتاب روزها در راه، نون نوشتن و مقالات دیگری راجع به یادداشتنویسی روزانه خواندم به نوشتن آن ترغیب شدم.
کتابهای خوب اثرات ماندگاری از خود به جای میگذارند. کتاب روزها در راه، درهای بسیاری را برای من گشود. سبک نوشتنم و سلیقهی کتابخوانیام را پیدا کردم ولی فعلا اول مسیرم و راه درازی در پیش دارم.
شاهین کلانتری میگوید: هر کاری را که میخواهید بیاموزید مدتی روی آن تمرکز کنید.
در این میان کسی که سبک نوشتارش یادداشتنویسی است و در ضمن نوشته هایش را دوست دارم، ناهید عبدی است. به همان سبکی که در سایت، تلگرام و کتاب رازهای بزرگسالی نوشته است.
بنابراین تصمیم گرفتم مدتی دنبال کنندهی ایشان در سایت و تلگرام باشم و از نوشتههایشان الگوبرداری کنم.
زمانی که این تصمیم را گرفتم، فردای آن روز در کتاب، بنویس! ساعت پاکنویس، مطلبی را خواندم بدین مضمون؛ اگر نویسندهای را دوست دارید ازاو کپی نکنید بلکه در جهانش زندگی کنید. دقیقا قصد من هم همین بود.
خواندن مرا به سوی نوشتن سوق داد. مطالعه، گام اول بسیاری از کارهاست.
اگر میخواهی میلیاردر شوی
اگر میخواهی عارف شوی
اگر میخواهی نویسنده شوی
اگر میخواهی اهل تفکر شوی
اگر میخواهی صبور و خویشتندار شوی
و
و
باید به طور مرتب و حرفهای مطالعه کنی.
اکنون یادداشت نویسی روزانه را با کیفیت بهتری انجام میدهم. در هر حالتی مینویسم چه در شادی چه در غم.
اوقاتی که بسیار ناراحت و دلمردهام مینویسم و بعد از نوشتن یا آن را پاره میکنم یا نگه میدارم. چون دیوار موش دارد و موش هم گوش دارد. گاهی همه چیز را نباید مکتوب کرد باید در صندوقچهی دل بماند.
دفتر یادداشت روزانه ام همیشه روی میز باز است و مداد و پاک کن در کنارش قرار دارد. در روز چندین و چند بار به آن سر میزنم و اتفاقات روزمره و احساساتم را ثبت میکنم.
این دفتر همیشه برای خدمترسانی به من آمادهاست. هر آنچه را که مینویسم با جان و دل پذیرا میشود.
یادداشتنویسی روزانه فواید بسیار زیادی دارد و بارها در مورد آن نوشتهام و باز هم خواهم نوشت. همان قدر بس، که بنجامین هاردی میگوید: یادداشت نویسی روزانه نویسندهی درون شما را آزاد میکند.
اعتقاد من اینست، کتابهای خوبی که میخوانیم و کلماتی که در ذهن نگاه میداریم جایی در زندگی بیرون خواهد آمد و هدایتگر ما و دیگری خواهد شد. یقین بدانید. بنابراین مشتاقانه بخوانید.
خیلی قشنگ بود تمام خاطرات بچگیمون پیش چشمم زنده شد ❤️
برای خودمم همینطور بود، ممنون که خوندی
خواهر عزیزم نوشته هات خیلی زیبا ودلنشینه 👌👌🌹🌹
ممنونم که باعث دلگرمی هستی♥️
خواهش میکنم ❤️
♥️♥️♥️♥️
فوق العاده بود، من رو بردی به دوران بچگیم، و خاطراتی که با تک تک اعضای خانوادت داشتم، مامان، بابا، برادرها، خودت و بیشتر از همه زری
ممنونم که خوندی مهناز جان، خیلی لطف کردی.♥️♥️♥️