گفتوگویی با یک دوست
بارها یادداشتنویسی روزانه را آغاز کردم و با شکست مواجه شدم. نمیدانستم چگونه باید بنویسم.
نوشتن از این که صبح از خواب بیدار شدم، صبحانه خوردم، خانه را تمیز کردم، نهار پختم و…………. بسیار خستهکننده و کسالت بار بود.
تا این که با خواندن یادداشتهای روزانهی شاهرخ مسکوب و محمود دولت آبادی موضوع برایم روشن شد.
امروز یک دفتر صد برگ تمام کردم. دفتری که مخصوص یادداشتهای روزانهام بود. از روز اول فروردین شروع کردم و تا امروز ۲۰ خرداد بی وقفه نوشتم.
همیشه دوست داشتم نوشتن یادداشت روزانه جز عادتهایم باشد به همین خاطر امروز این مطلب را نوشتم تا موفقیتم را ثبت کنم و همچنان ادامه دهم.
در یادداشتهایم تمام اتفاقات روزانهام را نوشتهام. این اتفاقات شامل:
✓نکات مهم لایو صبحگاهی شاهین کلانتری که هر روز راس ساعت ۷ صبح برگزار میشود.
✓از کارهای روزمره مثل: خوردن صبحانه گرفته تا پخت و پز و رفت و روب خانه
✓از خریدهایی که انجام دادهام.
✓از کتابهایی که خواندهام و نکاتی که دوست داشتم دوباره برایم تکرار شود.
✓ از احساساتی که تجربه کردهام. شادی و غم، خشم و ارامش، آشفتگی و پریشان حالی.
✓ از دلخوریهایم نوشتم. گاهی این دلخوریها بیپایه و اساس بود و وقتی صادقانه با خودم روبهرو میشدم، حل میشد و گاهی بهجا بود که با نوشتن آنها به راهحل منطقی میرسیدم.
✓ از روند تمریناتم نوشتم.
✓از نکاتی که باید به خودم یادآوری کنم.
✓گفتوگوهای ارزشمندم را ثبت کردم.
✓ تلاش کردم تا هر روز سه موفقیت روزانهام را بیابم و در انتهای یادداشت هر روز بنویسم.
و خلاصه هر چیزی را که لازم بود تا نوشته شود، نوشتم.
یکی از گفتوگوهایم با دوستی ارزشمند
دیروز با شیرین یکی از دوستان قدیمیام قرار گذاشته بودم تا در پارک نزدیک خانه همدیگر را ببینیم.
شیرین به تازگی از سفر بازگشته است. همسرش سفیر است و برای ماموریت کاری، چهار سال همراه با همسر و فرزندش به کشور اکوادور رفته بودند.
اکوادور در شمال غربی آمریکای جنوبی است و پایتخت آن کیتو نام دارد.
چون سفارت ایران در کیتو قرار دارد، آنها هم در پایتخت مستقر شده بودند.
برایم تعریف کرد که؛
[خانهای بسیار زیبا با امکانات کامل در اختیارمان قرار داده بودند. تمام جشنها از جمله عید نوروز را مفصل تر از آنچه در ایران بود، برگزار میکردیم. سفیران کشورهای دیگر را با خانواده هایشان دعوت میکردیم که در جشن حضور داشته باشند. تلاش میکردم تا سنت و فرهنگ کشورم را ترویج کنم. در مراسم مختلف لباسهای سنتی و اصیل کشورم را میپوشیدم. سفرههای هفت سین بسیار زیبایی میچیدم به طوریکه مدعوین، محو این همه زیبایی میشدند].
از مردم اکوادور برایم گفت:
[مردم اکوادور بسیار خونگرم و مهمان نواز هستند با اینکه کشور جهان سومی و فقیری هستند، خیلی دغدغهی پیشرفت ندارند. در لحظه زندگی میکنند و انسانهای شادی هستند.
اقتصاد کشور اکوادور با کشاورزی و توریسم اداره میشود و صادرات اصلی انها؛ موز، اناناس، ماهی، میگو، گل و میوه های استوایی است].
از روابطش با خانوادههای سفیران و اتفاقات و ماجراهای جالبی که داشت برایم تعریف کرد.
از تنشها و اضطرابی که در برخورد با افراد خارجی احساس میکرد و تلاش میکرد تا مهارشان کند برایم سخن گفت.
یک ساعت و نیم با هم گفتوگوی دلچسبی داشتیم. مطالب تازهای میشنیدم و برایم لذتبخش بود.
البته طبیعی است که خاطرات ۴ سال را نمیشد در این زمان کم خلاصه کرد.
در خلال صحبتها از او پرسیدم: آیا اتفاقات و ماجراهایی را که از سر گذراندی یادداشت کردهای؟
گفت: نوشتم ولی فهرستوار و خیلی کلی. مثلاً امروز این جا رفتم ، فلانی را دیدم، در همین حد.
گفتم: همین! حیف این اتفاقات ناب و بکر نبود که ننوشتی. کلیگویی به چه کار میآید.
از آنجایی که همیشه به دنبال ایده برای نوشتن میگردم افسوس خوردم و به او گفتم: من حتی ۳۵ دقیقه پیادهروی معمولی در پارک نزدیک خانه را مینویسم بعد تو از آن همه اتفاقات و خاطرات قشنگ که برای هر کسی پیش نمیاید، هیچ ننوشتهای؟
گفت: خوشبختانه عکس گرفتهام و با دیدن هر عکس میتوانم در موردش بنویسم.
گفتم: درست است که میتوانی بنویسی ولی الان دیگر تبدیل به خاطره شده است و نمیتوانی دقیقا احساساتی که آن روز تجربه کردهای را روی کاغذ بیاوری.
تو میتوانستی جریانات این ۴ سال را به عنوان (خانم سفیر ایران در اکوادور) ثبت کنی. کتاب خواندنی و جذابی میشد، مگر چند نفر چنین تجربیاتی دارند؟
و در آخر به خاطر اصرار من به طنز گفت: من میگویم تو بنویس.
یادداشت نویسی روزانه، به علت ثبت خاطرات، احساسات و تمام وقایعی که رخ داده حافظه را تقویت کرده و اندیشه را ورزیده میکند.
سلام دوست عزیز
چقدر خوب گفتید مگر چند نفر شانس این رو دارند که همسر سفیر اکوادور شوند،چقدر خوب که از هر بهانه کوچک و بزرگی ایده ای برای نوشتن داشته باشیم و دیگری رو از تجربیاتمون مستفیذ.
لذت دارد خواندن اینگونه مطالب.
ممنونم سپیده جان که مطلبم رو خوندی♥️
چقدر جالب بود. بهتون تبریک میگم.واقعا حیف این ۴ سال که دوستتون ننوشته وگرنه کتاب جالبی میشد.
ممنونم خانم طوسی عزیز♥️
مطلبی خواندنی و پُرکشش بود. ممنونم
ممنونم بینایی عزیزم ♥️
بسیار جالب. بود به نظر من حتما خاطرات شیرین خانم را گوش کن وبنویس حتما گفتنی های زیادی دارد موفق باشی 👏👌
بله حتما