کوچ من چند روز پیش دو جملهی قصار در مورد دوستی و عشق داده بود تا دربارهی آنها بنویسم.
سراغ تمریناتم را گرفت، گفتم؛ چون قبلاً در مورد دوستی نوشتم خیلی راغب به دوبارهنویسی نیستم.
در مورد عشق هم نمیتوانم بنویسم اصلا آن را درک نکردهام. میدانم طبق صحبتهای محمدرضا شعبانعلی باید در مورد آنچه مشکل دارم و درک نمیکنم، بنویسم اما اصلا به آن فکر نمیکنم و جز الویتهایم نیست.
دوستم گفت: چرا وقتی از عشق صحبت میشود، ذهن آدمها به سراغ عشق بین دو جنس مخالف میرود؟ عشقی که به فرزندانت، دوستانت و خانوادهات داری، به نوبهی خود عشق است. در مورد عشق مطالعه کن و بنویس. میدانم که در حال مطالعهی تفکر نقاد هستی و نمیخواهم افکارت منحرف شود ولی در اولین فرصت راجع به آن بنویس.
در جواب گفتم: من عشق به فرزندانم و دیگران را درک میکنم. به اطرافیانم عشق میورزم، اطرافیان هم به من عشق میدهند این روابط دو طرفه است حتی حس شفقتورزی در من بسیار پررنگ شده است که فکر میکنم بالاتر از عشق است. هر کاری که بتوانم برای دیگران انجام میدهم و اگر کاری انجام دهم فقط از روی عشق و محبت و همدلی است و حس معاملهگری در من وجود ندارد. اما احساس میکنم در جنبههایی از زندگی خصوصی کمبود عشق دارم.
دوستم گفت: هر آدمی به عشق نیاز دارد. اما تو چون آن عشق را دریافت نکردهای، شفقتورزی در وجودت رشد کرده و این خیلی ارزشمند است. دلیل آن که این حس در وجودت رشد کرده میتواند به خاطر کتابهایی باشد که خواندهای. کسانی که اهل مطالعهی درست و منظم باشند، شفقت در وجودشان رشد میکند و دیگر این که چون احساس میکنی مورد عشق واقع نشدهای و میدانی که این یک نیاز ضروری است به همین خاطر به دیگران عشق میورزی.
اگر کمی در مورد عشق مطالعه کنی بهتر میتوانی طرف مقابلت را درک کنی. بعضی افراد عشق و محبت را به زبان نمیآورند چون میترسند مورد تمسخر واقع شوند یا شاید اصلا بلد نیستند.
بعضی افراد هم آنقدر بی عشقی و بیمحبتی در خانواده دیدهاند که انگار سبک زندگیشان شده است . تو باید تمرکزت روی عشق درونی خودت باشد و همینطور شفقتورزی به خودت و دیگران.