دلیل بودنمان در این دنیا چیست؟
آیا دلیل بودن خود را در این دنیا میدانید؟
آیا احساس رضایت درونی دارید؟
آیا چیزی در اختیار دارید که در وقت ناامیدی و کلافگی، پناه امنی برایتان باشد؟
شاید ما از آن دسته آدمهایی باشیم که در ظاهر هیچ مشکلی نداشته باشیم و همه چیز در زندگی، عالی و طبق روال باشد اما وقتی به قلبمان رجوع میکنیم، ته وجودمان احساس کمبود و نارضایتی از زندگی داریم چون به آرزوها و رویاهایمان دست نیافتهایم. علت بسیاری از افسردگیها و ناکامیها این است که روح خود را نادیده گرفتهایم و فقط به جسممان پر و بال دادهایم.
چرا به رویاهایمان نمیرسیم؟
✓ گاهی ترس و خودکمبینی مانع بزرگی برای دستیابی به رویاها است. فکر میکنیم از عهدهی تحقق رویاهایمان برنمیآییم و استعداد رسیدن به آنها را نداریم.
✓ گاهی نمیخواهیم متحمل رنج و سختی شویم. ولی برای دستیابی به آرزوها چارهای جز تاباوردن در برابر دشواریها را نداریم. برای تجلی آرزوهایمان باید جنگجو باشیم. با نشستن، تجسم کردن، خیالبافی و دعا کردن هیچ رویایی به واقعیت مبدل نمیشود.
علاوه بر این هر کدام از ما رسالتی در زندگی داریم و بیهوده پا به عرصهی حیات نگذاشتهایم. شاید رسالتمان این است که نویسنده، موسیقیدان، خیاط یا یک آشپز حرفهای باشیم. شاید باید کاری برای بهبود حال مردم انجام دهیم.
امیل سیوران میگوید:
انسانی که برای آفریدن فراخوانده شده یا خیلی ساده، حرفی برای گفتن دارد؛ دیگر شب و روز در مورد قابلیتهای خویش و ماهیت و حدود آنها فکر نمیکند بلکه به پیش میتازد.
زمانی که تصمیم میگیریم برای آرزوهایمان قدمی برداریم تمام چیزهایی که نیاز داریم سر راهمان قرار میگیرد؛ اعم از ادمها، امکانات و ایدهها.
تو پـای به راه در نــه و هیـــچ مـپرس خـود راه بگویدت که چـون باید رفت
اگر نمیدانیم چه رسالتی داریم بر احوالات، رفتار و افکار خود تمرکز کنیم و ببینیم چه چیزی برایمان رضایت درونی به همراه دارد حتی اگر آوردهی مالی نداشته باشد.
دبی فورد در کتاب نیمهی تاریک وجود مینویسد: هنگامی که میدانید باید کاری را انجام دهید ولی پیوسته کار دیگری میکنید، روح خود را خفه و جوهر وجودتان را انکار میکنید.