مادام بواری، شاهکار گوستاو فلوبر را با دو مقدمهی مفصل و ترجمهی محمد قاضی خواندم.
وقتی اولین بار این کتاب را در بساط دستفروشهای خیابان انقلاب دیدم احساس کردم رمانی است مانند بسیاری از رمانهایی که ارزش خواندن و وقت گذاشتن ندارد.
وقتی چندی پیش کتاب روزها در راه شاهرخ مسکوب را مطالعه میکردم در یکی از یادداشتهایش نوشته بود: مادام بواری را تمام کردم هر چند نتوانستم ولی دلم میخواست گریه کنم. وقتی در احوالات شخصیتهای داستان غور کردم دیدم که چقدر سرنوشت دیگران به ما مربوط است و در عین بیگانگی از ما و در ماست. چقدر حق داشت فلوبر که میگفت: مادام بواری منم.
با خواندن این یادداشت فهمیدم که با یک رمان شاهکار رو به رو هستم نه یک رمان مبتذل.
حین خواندن این اثر، یادداشتی از مصطفی رحیمی در کتاب یاس فلسفی با عنوان (فلوبر و مادام بواری) خواندم که اهمیت این رمان را یادآوری میکرد.
این اثر داستان زنی را روایت میکند که همسری بسیار مهربان دارد. همسری که او را تا سر حد جان دوست دارد و میپرستد. اما مادام بواری از زندگی راضی نیست. احساس میکند عشق در زندگیش جریان ندارد بنابراین در بیرون از خانه به دنبال آن میگردد. او عشق را با هوس اشتباه گرفته است.
مادام بواری عاشق زندگی تجملاتی است. بسیار ولخرجی میکند و مبالغ زیادی را صرف عیاشیها و هرزگیهایش میکند و حساب دخل و خرجش را نگه نمیدارد. مدام مقروض است و سفتههای امضا شده را تمدید میکند.
مادام بواری از زندگی معمولی و روزمره دلزده شده است، هیاهو و هیجان میخواهد و راهی را برمیگزیند تا به خواستهی دلش برسد اما راهش به بیراهه میرود.
مادام بواری همسر پزشکش را لایق خود نمیبیند. از این که جز پزشکی هیچ هنر دیگری ندارد او را حقیر و بیارزش میداند و به فرزندش هم توجهی ندارد.
این داستان، زندگی یک دسته از آدمهای مبتذل را به تصویر میکشد.
یکی برای سود بیشتر نزول میدهد. یکی برای بدست آوردن شهرت به شایعه پراکنی و دروغ متوسل میشود. و هوسرانهایی که برای خاموش کردن آتش امیال خود، مادام بواری را که زن زیبایی بود هدف قرار میدهند. البته او ابتدا تلاش میکند تا این امیال را در خودش سرکوب کند و تا حدودی موفق میشود اما چون بر اثر خواندن رمانهای مبتذل عشقی در خیالات و اوهام فرو رفته بود یارای مقاومت نداشت و تسلیم شد.
مادام بواری تصور میکند با فاسقان خود میتواند تا ابد زندگی عاشقانهای داشته باشد اما نمیداند که آنها بعد از بهرهگیری، مانند دستمالی چرکین او را به دور میاندازند. او به قدری در هوی و هوس هایش غرق شده که واقعیت را نمیبیند و همچنان پیش میرود و در هرزگی به منتهای درجهی خود میرسد.
در مقدمه نوشته شده بود که؛ گوستاو فلوبر بابت نوشتن این رمان که ۴ سال به طول انجامیده تحت تعقیب و بازجویی قرار گرفته و دادگاهی شده است به این علت که اثرش دختران و زنان را از راه بدر میکند.
اما در واقع اینطور نیست. این کتاب میتواند درس عبرتی برای بانوان باشد که بخوانند و ببینند انتهای این نوع به اصطلاح عاشقانهها، سرابی بیش نیست.
به نظر من، اگر عشقی در زندگی نیست یا باید به جدایی تن داد یا اگر زندگی ارزش ادامهدادن دارد باید عشق را در چیزهای دیگری جستجو کرد.
بسیاری از انسانهای پیرامونم را میبینم که کوشیدهاند عشق را درعشق ورزیدن به فرزندان خود با مطالعه کردن کتابهای خوب با انجام کارهای هنری و مصاحبت با انسانهای ارزشمند بیابند و در نهایت با رفتن در مسیر درست، زندگی خود را معنا بخشیدهاند.
مادام بواری؛ زندگی بیمعنا، مبتذل و خامی را برای خود رقم زد و زمانی به این نتیجه رسید که تمام راهها به کوچههای بنبست ختم شد بنابراین چارهای جز تمام کردن خود ندید و بالطبع زندگی همسر و فرزندش را هم به ناکجاآباد کشاند.
طبق شواهد این اثر واقعی است. فقط نام شخصیتها و مکانها تغییر کرده است.
ممنون از معرفی کتاب خیلی خوب بود 👌🙏
متشکرم
مادام بورای رو سالها پیش خوندم. ولی با مرور کوتاهی که ازش نوشتی یاد این رمان رو در من زنده کردی. پاینده باشی.
ممنونم که خوندی بیتا جان
سایت خوبی دارید.ترغیب شدم کتاب مادام بواری رو بخونم. موفق باشید
خوشحالم که ترغیب کننده بوده براتون