معرفی کتاب

گیلگمش

کهن‌ترین حماسه‌ی بشری

تاریخچه‌ی پیدایش افسانه‌ی گیلگمش

‌در سال ۱۸۴۹ سراوستن هنری لایارد؛ جهانگرد و باستان‌شناس انگلیسی در عراق کنونی، بزرگترین قصر نینوا را که آشور بانیپال در آن سلطنت می‌کرد از زیر خاک بیرون کشید.

مهم‌ترین چیزی که لایارد در قصر نینوا کشف کرد، کتابخانه‌ی بزرگی بود که بیش از سی هزار لوح گِلی نگاشته شده، در آن وجود داشت. در این کتابخانه الواحی کشف شد که از نظر ادبی ارزش بسیاری داشتند و متعلق به دوره‌ی سومریان بودند.

سومریان اولین مردمانی بودند که حدود ۵۰۰۰ سال پیش بین رودهای دجله و فرات ساکن شدند و اولین تمدن انسانی را به وجود آوردند. سومریان خط میخی را اختراع کردند و بدین ترتیب اندیشه‌ها و نگرش خود را در جهان گسترش دادند.

جورج اسمیت اولین‌ کسی بود که خواندنِ الواح گلی را آغاز کرد. او هنگام خواندن الواح به روایتِ طوفان بزرگی رسید که شباهت بسیاری به طوفان نوح در تورات دارد که اعلام این موضوع، شور و هیجانی را در محافل علمی برانگیخت به طوری که تصمیم گرفتند تا مابقی الواح را بیابند. او بعد از مطالعه‌ی الواح کشف شده‌ی دیگر به این نتیجه رسید که داستان طوفانِ بزرگ، مربوط به منظومه‌ی مفصلی است که آن را گیلگمش می‌خواندند.

این مجموعه‌ی منظوم در دوازده لوح گلی نگاشته شده بود که هر لوح شامل سیصد سطر بود که البته بعضی از الواح در قسمت‌هایی آسیب دیده بودند که خوانش آن‌ها ممکن نبود.

جورج اسمیت اولین ترجمه را ده تا پانزده سال بعد منتشر کرد و زیباترین و‌ کهن‌ترین حماسه‌ی بشری را در اختیار جهانیان قرار داد. اینک این الواح در موزه‌ی انگلستان نگهداری می‌شود.

چکیده‌ی افسانه‌ی گیلگمش

گیلگمش، پهلوان و خداوندگاری است که یک سوم او آدمی است و دو سوم او خداگونه‌ است. گیلگمش دریاها را درنوردیده، همه چیز را به خود دیده و رازها و دانایی‌های بسیاری بر او آشکار گشته است. گیلگمش خستگی ندارد و از سختی‌ها شادتر می‌شود.

گیلگمش بر شهر اوروک فرمانروایی می‌کند. شهر اوروک بین دجله و فرات قرار دارد که با دیوار‌های بلندی محصور شده است و سربازان شبانه‌روز بالای دیوارها  نگهبانی می‌دهند. گیلگمش فقط به عظمت اوروک می‌اندیشد به همین سبب قوانین سختی را ایجاد کرده است که کمر مردم زیر آن قوانین خم شده است.

بنابراین مردم از آنو، خدایِ آسمان خواستند که هماوردی برای‌ گیلگمش بیاورد تا او را از میان بردارد. خدایان درخواست مردم را شنیدند و اجابت کردند و انکیدو را خلق کردند.

انکیدو ابتدا در دشت و با حیوانات زندگی می‌کرد اما بعد به فرمان گیلگمش یکی از دختران زیباروی پرستشگاه ایشتر، زیبایی و راز زنانه را بر او آشکار کرد و از زندگی شهری و گیلگمش برای او گفت و سرانجام او را با خود به شهر آورد. این‌چنین شد که انکیدو پا در مسیر جدیدی گذاشت.

وقتی انکیدو و گیلگمش با هم رو‌به‌رو شدند مبارزه‌ی تنگاتنگی بین‌شان آغاز شد، گیلگمش بر انکیدو چیره گشت و سرانجام با وساطت ریشاتْ، مادر گیلگمش پیوند برادری بین آن دو منعقد گردید.

گیلگمش از انکیدو خواست دوشادوش او و طبق خواسته‌ی شَمَشْ، خدای آفتاب به جنگل سدر بروند و خومبابا، دشمن خدایان و مردم را از سر راه بردارند.

اما انکیدو هوای دشت را در سر دارد به همین خاطر بی‌درنگ سر به کوه و دشت می‌گذارد اما دیگر حیوانات و طبیعت او را که خوی آدمی پیدا کرده به خود راه نمی‌دهند.

انکیدو با شمش، خدای آفتاب راز و نیاز می‌کند و همه را از الهه‌ی ایشتر تا دیگران نفرین می‌کند. اما شمش به او می‌گوید: این مسیری است که باید طی می‌کردی تا بودن در کنار انسان‌ها را تجربه کنی.

گیلگمش به راه می‌افتد تا یارش انکیدو را بیابد. انکیدو که اینک آرام شده با گیلگمش به شهر باز‌می‌گردد.آن‌ها با بزرگان شهر اوروک وداع می‌کنند و براه می‌افتند.

از سختی‌های بسیاری گذر می‌کنند و تسلیم نمی‌شوند و سرانجام خدای جنگل سدر را از بین می‌برند. بعد از ان به جنگ با گاو وحشی آسمان می‌روند. سر از تنش جدا می‌کنند و شاخ بزرگش را برای معبد هدیه می‌آورند.

بعد از دلاوری‌ها و رشادت‌های بسیار، انکیدو ناخوش می‌شود و تبْ بدن او را فرا می‌گیرد. انکیدو چندین روز در بستر از تب می‌سوزد تا این که آرام‌ می‌گیرد، به خوابی عمیق فرو می‌رود و گیلگمش را تنها می‌گذارد.

گیلگمش بسیار شیون و زاری می‌کند. او تا هفت روز انکیدو را در خانه نگه می‌دارد تا این که کرم‌هایی بر بدن او نمودار می‌شوند و بناچار او را به خاک می‌سپارد.

گیلگمش تنها مانده است. نمی‌خواهد بمیرد بنابراین تصمیم می‌گیرد نزد اوت‌ ناپیشتیم دور برود تا راز جاودانگی را از او بیاموزد‌. روزهای بسیاری راه می‌رود از کو‌ه‌ها و دریاها می‌گذرد سختی‌ها را به جان می‌خرد تا به اوت‌‌ناپیشتیم دور می‌رسد.

بعد از این همه مشقت، اوت‌ناپیشتیم دور به او می‌گوید: تو از آدمیان هستی، نمی‌توانی جاودانه شوی. گیلگمش می‌پرسد: پس تو چطور توانسته‌ای؟اوت‌ناپیشتیم دور جریان یک طوفان سترگ را که باعث جاودانگی او شده است برایش تعریف می‌کند و اما باز هم اوت‌ناپیشتیم دور یک فرصت برای جاودانگی به او می‌دهد که گیلگمش بر اثر غفلتی کوتاه آن را از دست میدهد.

گیلگمش دلتنگ انکیدو است، می‌خواهد او را ببیند اما امکان‌پذیر نیست بنابراین گیلگمش سر به سرنوشت می‌سپارد تا… .

من و داستان اساطیری گیلگمش

افسانه‌ی گیلگمش برایم بسیار جذاب و زیبا بود و شاید یکی از دلایلش این باشد که کهن‌ترین داستانی است که نوشته شده است، به طوری که من آن را بی‌وقفه خواندم.

در این داستان درباره‌ی مرگ، زندگی در لحظه، جاودانگی، تعهد، برادری، جنگاوری و بسیاری مطالب دیگر صحبت شده است.

داستان‌ها و افسانه‌ها اطلاعات بسیاری از نویسندگان و شرایط زندگی دورانشان به ما می‌دهند. داستان گیلگمش هم نشان می‌دهد که اجدادمان چگونه فکر می‌کردند؟ چه باورهایی داشتند؟ با بانوان چگونه برخورد می‌کردند؟ چه چیزهایی را مقدس می‌شماردند؟ و درباره‌ی خواب و تعبیر خواب چه اعتقاداتی داشتند؟

آن‌ها خدایان بی‌شماری داشتند مانند؛ شَمَشْ خدایِ آفتاب، مامتومْ خدایِ سرنوشت، ایرکالا خدایِ زیر خاک، اَدَدْ خدایِ رعد و برق و… . خدایانی که نماد انسانی داشتند و به صورت انسان توصیف می‌شدند.

آن‌ها معابد و پرستشگاه‌هایی داشتند که معمولا دختران یعنی الهه‌های عشق و شادی در آن‌جا ساکن می‌شدند.

داستان نشان می‌دهد که زنان از جایگاه والایی برخوردار بودند با خدایان گفت‌و‌گو می‌کردند حتی بعضی از خدایان، زن بودند و در انجام کارهای مهم مشارکت داشتند.

هرگاه از شمش، خدای آفتاب، تقاضایی داشتند به بلندترین مکانی که در دسترس بود می‌رفتند. بهترین لباس‌هایشان را می‌پوشیدند، خود را به زیورآلات می‌آراستند، پیاله‌ی آبی به دست می‌گرفتند و بر زمین می‌پاشیدند، فضا را عطرآگین می‌کردند، گندم نذر می‌کردند و بر زمین می‌پاشیدند و درخواست خود را مطرح می‌کردند.

پیمان برادری‌‌شان محکم و استوار بود و خیانت در آن راهی نداشت.

جاودانگی برای انسان‌ها همیشه مهم بوده و هست. انسان‌ها از همان ابتدا در جستجوی جاودانگی بودند و اکنون نیز به دلایل گوناگون به دنبال کشف رازهای جاودانگی هستند.

این داستان بار دیگر اهمیت مکتوب کردن را یادآوری می‌کند. اگر سومریان این داستان را بر الواح گلی نمی‌نگاشتند ما از چه موهبتی محروم می‌شدیم؟

این افسانه با چندین ترجمه موجود است. اولین ترجمه متعلق به دکتر داود منشی‌زاده است که در ۱۱۰ صفحه و توسط نشر اختران به چاپ رسیده است که زیبا و موجز ترجمه کرده‌اند و تاکید کرده‌اند که تمام تلاشم این بود که مطلب و قالب با هم تطبیق کنند.

یکی دیگر از ترجمه‌‌ها متعلق به احمد شاملو می‌باشد که توصیفات بیشتری از داستان، حوادث و شخصیت‌ها ارائه کرده است که بیش از ۳۰۰ صفحه است و توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

4 دیدگاه

  1. مریم بانو اول گِله کنم که دلم می‌خواست بیشتر می‌نوشتی بس که برایم تازگی و کنجکاوی به‌همراه داشت. که آخرینش می‌شد اینکه: چگونه گیلگمش فرصت جاودانگی را از دست داد؟

    همیشه منتظرم مقالات زیبایت را پیرامون کتاب‌هایی که هرگز نخوانده‌ام بخوانم و می‌دانم پیرامون کتاب‌ها نوشتن اصلا کار ساده‌ای نیست. بلکه هنری است که ذوق و صبر را کنار هم می‌طلبد. و هردو در بانو نیکومنش عزیز به زیبایی عیان است.

    ذوق و صبرت افزون بانوی کتاب‌ها

      1. کاملا موافقم مریم جان. همین علامت سوال‌ها و رفتن دنبالش جذابه. کارت درسته مریم جان و دقیقا در جاهای حساس و نکته‌دار این حالت را ایجاد می‌کنی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن