یادداشت نویسی روزانه

آشتی با یک دوست قدیمی

آشتی با یک دوست قدیمی

یکی از اقوام همسرم برای یادبود برادرش، مراسمی را تدارک دیده بود و دوستان و فامیل نزدیک را دعوت کرده بود. قرار بود در این مجلس، سوره‌ی انعام تلاوت شود و با دادن خیراتی، موجبات شادی روح متوفی را فراهم کند.

از پاندمی کرونا به بعد، این مجالس تقریبا تعطیل شده بود و هر کسی، عزیز از دست رفته‌اش را با چند نفر از افراد نزدیک تشییع می‌کرد و از این مراسم خبری نبود.

در جریان کرونا خیلی از باورها تضعیف شد. مردم به وضوح دیدند که پزشکان، پرستاران، داروها و کلا مراکز درمانی؛ کارایی و اهمیت بیشتری نسبت به روحانیون، مساجد و ادعیه‌ها دارند.

اکثر مردم به این درک رسیدند که دولت باید ساختن مراکز درمانی را جایگزین ساختن امامزاده‌ها و مساجد بی‌شماری کند که سودمند نیستند و در ضمن باید قدر و قیمت پزشکان و پرستاران بیش از گذشته دانسته شود.

البته کرونا با این که جان بسیاری از مردم را گرفت و تعداد کثیری را سوگوار کرد، دستاوردهایی هم داشت از جمله باعث شد؛ مردم با یکدیگر مهربان‌تر باشند، ارزش چیزهایی را که زمانی به آسانی در دسترس بود درک کنند و بهداشت فردی را بیشتر رعایت کنند.

القصه، من هم مانند بسیاری از مردم از کتاب قرآن و باورهایی که برایم ارزشمند بودند، دور شده بودم. تا چند سال پیش کتاب قرآن، مونس همیشگی‌ام بود. همان‌طور که دلبسته‌ی حافظ بودم، قرآن هم برایم جایگاه ویژه‌ای داشت.

یادم می‌آید چه‌ تلاشی می‌کردم تا ترتیل خوانی را بیاموزم بلکه بتوانم حین خواندن، حق مطلب را خوب ادا کنم.

همراه خواهرم برای شرکت در مراسم حرکت کردیم. برای اولین بار بود که به منزل جدید ایشان می‌رفتیم. مقابل یک ساختمان نوساز و بسیار زیبا از ماشین پیاده شدیم. چند پله را طی کردیم تا زنگ آپارتمان را بفشاریم. با باز شدن درب چوبی وارد لابی ساختمان شدیم. رو‌به‌روی درب ورودی، میز حراست قرار داشت و مرد جوانی پشت آن نشسته بود تا مراقب رفت‌و‌آمد افراد باشد.

میزبان، استقبال گرم و دلچسبی از ما کرد. اکثر مهمان‌ها آمده بودند و ما نفرات آخر بودیم. دو صندلی خالی پیدا کردیم و نشستیم.

مداح تازه شروع به صحبت کرده بود. حوصله‌ی شنیدن حرفهای مداح را نداشتم اما کمی که گوش کردم دیدم حرف‌هایش خیلی هم بی‌ربط و شعاری نیست.

بعد از کمی صحبت، سوره‌ی انعام را آغاز کرد. بعد از این که چند نفری خواندند، میزبان به من اشاره کرد که بخوانم. من همیشه در این مراسم، کتابم را که با رسم‌الخط عثمان طه‌ست و علاقه‌ی بسیاری به آن دارم، با خود می‌برم.

همین که گفتم؛ اعوذ بالله من‌ال……. مداح گفت:[ به‌به چه صدایی! این صدا از کجا داره میاد]؟

همه برگشتند و به من نگاه کردند. من و مداح با فاصله‌ی زیادی از هم نشسته بودیم و من در دایره‌ی نگاهش نبودم. البته همان لحظه سخنش را نشنیدم فقط مکثی کردم و ادامه دادم.

با تلاوت قرآن حس می‌کردم مدتهاست که از همنشینی با یک دوست محروم مانده‌ام. هنگام تلاوت قرآن فقط خودم و آن کلام زیبا را می‌دیدم و دیگر هیچ. حس و حالی که همیشه در این لحظات داشتم دوباره به سراغم آمده بود.

انگار مجلس آشتی‌کنان بود. البته او بود که دست مهرجویانه‌اش را به سویم دراز کرده بود. آرامش غیر قابل وصفی وجودم را همچون گذشته در بر گرفت و من هم دست او را به گرمی فشردم و پذیرایش شدم.

تصور می‌کنم می‌توانیم به قرآن، مانند یک کتاب مفید نگاه کنیم همچون کتاب‌های کتابخانه‌‌مان بدون آن که نگاهی مذهبی و عقیدتی به آن داشته باشیم.

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

10 دیدگاه

    1. من بعد از فوت دخترم روزهای سختی را گذراندم. با وجود اختلافات خانوادگی تنها مایه‌ی آرامش من قرآن بود. آن روزها بماند. بیتا جان در انتهای متن گفتم: میشه به عنوان یک کتاب مفید مانند دیگر کتاب‌های کتابخانه به آن نگاه کنیم، آیا کتاب‌هایی که می‌خوانیم همه‌ی مطالبش را بی‌برو برگرد قبول داریم؟

  1. تو کامنت قبلی که براتون گذاشته بودم تو پست آقای قائدی، بنا به دلایلی اصلن دوست نداشتم آدرس سایتم رو بگذارم. این پستتون جرات این رو داد بهم که آدرسم رو بگذارم.
    البته دلیلم دور از ذهن نیست، میتونم اشاره کنم به یکی از کامنتهای همین پستتون.

    1. سپیده جان ، دوست عزیزم امیدوارم در مسیری که قدم‌گذاشتی موفق باشی. امیدوارم حال دلت خوب باشه. خوشحالم که سایت منو قابل دونستی و مطالبم رو خوندی.♥️♥️♥️♥️♥️♥️🙏🙏🙏

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن