من با خودم در تعارضم. من عظیمم. من شامل چندینم. والت ویتمن
من با خودم در تعارضم
قبل از این که به سراغ این جمله برویم، بیاییم معنای دو کلمه را مشخص کنیم. تعارض به معنای؛ کشمکش، اختلاف و ناسازگاری است.
خود؛ مجموعهی تصورات ما از تواناییها، رفتار، اندیشهها و ویژگیهای منحصر به فرد خودمان است.
آیا شما با خود در تعارض هستید یا در صلح به سر میبرید؟
به تصور من، کسی که خود را به اندازهی کافی بشناسد، خود را دوست داشته باشد، توانمندیهایش را باور داشته باشد و به اندیشههایش آگاه باشد با خود کمتر سرِ ناسازگاری دارد.
اگر با دقت به خود و آدمهای پیرامونمان نگاه کنیم میبینیم که؛
اغلب نقاب بر چهره داریم. رفتار و گفتارمان همراستا نیست. افکار و ایدههایمان فراوانند اما اغلب آنها به بار نمینشینند. دربارهی یک موضوع گاهی منطقی و گاهی احساساتی عمل میکنیم. گاهی با وجدان و گاهی بیوجدان هستیم. گاهی همدل و گاهی سنگدلترین موجود روی زمینیم. خصلتهای ناخوشایند را در زیر لایههای وجودمان پنهان میکنیم و خصلتهای نداشته را، به اجبار از آنِ خود میکنیم. قضاوتگر و تفسیرگر هستیم و خود را کافی نمیدانیم.
این تعارضات ما را دچار بحران میکند و اینگونه است که حالمان خوب نیست. اغلب انسانها نمیتوانند دقایقی را به تنهایی با خود سپری کنند زیرا تحمل خود را ندارند.
چگونه دست از تعارض برداریم و با خود به صلح برسیم؟
به نظر من اولین گام برای صلح با خود پذیرش است. پذیرش یعنی؛ شرایط و موقعیتهای خود را در دورههای مختلف زندگی درک کنیم و بپذیریم. بپذیریم ما همان انسانی هستیم که باید باشیم و این نقطه همان مکانی است که باید در آن باشیم. بپذیریم که باید پای تعهد و انتخاب هایمان بایستیم. پذیرش بعضی از مسائل بسیار دشوار است اما اگر از این مرحله گذر کنیم، راهمان هموار میگردد.
پذیرش به معنای منفعل بودن نیست. بلکه به معنای این است که ضعفهای خود را بپذیریم تا بتوانیم در جهت اصلاح آن گام برداریم.
تعارض با خود، ما را دچار احساسات منفی میکند، آشفته و پریشانحال میکند، ناامیدی به بار میآورد و در نهایت ما را به بیراهه میکشاند.
اما صلح با خود، احساسات مثبتی را ایجاد میکند. احساسات خوب با خود انگیزه و انرژی سرشاری را به همراه میاورند در نتیجه سوخت لازم برای رویارویی با چالشهای زندگی را مهیا میکنند.
من عظیمم.
هر یک از ما نسخهی فشردهی جهان بیرونی هستیم. مانند هستهی انگور که نسخهی فشردهی درخت انگور است. جهان درون ما جهان عظیمی است .همه چیز در درون خود ماست. بهترین هدایتگر در وجود خود ماست. اما ما همه چیز را در بیرون از خود جستوجو میکنیم زیرا اندیشیدن را جدی نمیگیریم.
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
در خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی
سقراط و روش سقراطی را همه میشناسیم. سقراط بیشتر وقت خود را در کوچه و خیابان بین مردم میگذراند. او به هر کسی برخورد میکرد، سوالی میپرسید و وانمود میکرد که پاسخ سوال را نمیداند ولی گفتگو را طوری پیش میبرد که طرف مقابل درست و غلط استدلالهای خود را میفهمید و به درک درستی میرسید. سقراط میگفت: آگاهی واقعی از درون میآید. او به مردم کمک میکرد اندیشیدن را بیاموزند تا به دانش حقیقی دست پیدا کنند.
من شامل چندینم.
همهی ما گاهی تمایل داریم به دوران کودکی بازگردیم. گاهی تشنهی محبت و نوازش اطرافیان هستیم. دلمان میخواهد شاد و سرخوش باشیم. لباسهای رنگارنگ و کودکانه بپوشیم و بیمحابا مانند بچهها حرف بزنیم. سرشار از انرژی و انگیزه هستیم و آرزوهای بیشماری در سر میپرورانیم. در این مواقع خود را رها میکنیم و هیچ هراسی از قضاوتها و نگاههای اطرافیان نداریم.
گاهی در جایگاه والدین مینشینیم. دستور میدهیم. پرخاش میکنیم. اندرز میدهیم. سرزنش میکنیم و حتا گاهی سرِ خود را به نشانهی افسوس تکان میدهیم که یعنی تو بعدن میفهمی که من امروز چه گفتم و خود را دانای کل میدانیم.
گاهی هم در جایگاه افراد تحلیلگر مینشینیم. مسائل اجتماعی را با باریکبینی تجزیه و تحلیل میکنیم، مورد بررسی قرار میدهیم، بحث و گفتوگو میکنیم و طرحهای مهمی میریزیم. گاهی آموزش میدهیم و گاهی دانشاموز میشویم. گاهی در مقام رئیس ظاهر میشویم و گاهی در جایگاه ارباب رجوع.
تامس ای هریس در کتاب وضعیت آخر به تفصیل در اینباره صحبت میکند. او شخصیت انسان را به سه دوره تقسیم میکند. والد، بالغ و کودک.
ما انسانها در دورهها و شرایط مختلف زندگی نقشهای متفاوتی را بازی میکنیم. هر نقشی روی ما تاثیر میگذارد. ما تغییر میکنیم. ما همانی نیستیم که از ابتدا بودیم.
کارل اوه کناسگور نویسندهی سوئدی میگوید: آیا داشتن یک نام در تمام طول عمر کاری عاقلانه است؟ او با نگاه به عکس کودکی خودش از خود میپرسد که این کودک با این نویسنده و پدر چهل ساله یا با پیرمرد رنگپریدهی چهل سال بعد واقعن چه ربطی دارد؟
اما من میگویم تغییر نام لازم نیست. فقط کافیست دستِ آدمهای متفاوت درونمان را به گرمی بفشاریم و هر کدام را همانطور که هست پذیرا باشیم.
متاسفانه انسان های بدطینت، بسیاری قواعد ساده رو بهم زدند
حل مسائل به راحتی این متن نیست
بله درست میفرمایید. دنیای غریبی است. بالاخره برای هر چیزی باید گام اولی وجود داشته باشد که به نظر من نکتههایی بود که گفتم.