کهنالگوی معصوم
کهنالگوی یتیم، جستجوگر، جنگجو و حامی را پشت سر گذاشتیم و اینک به معصوم رسیدیم، معصوم بالغ.
ما قبل از شروع سفر قهرمانی در دنیای معصومیت زندگی میکردیم، دنیای پاک کودکانه. دنیایی سرشار از امنیت، عشق و توجه. معصوم بالغ هم تا وقتی از معصومیت نیفتاده باشد یعنی درد و رنجی به او نرسیده باشد و سفر قهرمانیاش را شروع نکرده باشد همین احوالات را تجربه میکند. اما ما برای بزرگ شدن نیاز داریم چیزهای دیگری را هم تجربه کنیم چیزهایی مانند؛ ناکامی، ناامیدی، خیانت، طرد شدن و هر چیزی که ما را بسازد.
کمی به عقب بازمیگردیم تا موضوع برایمان شفافتر شود.
وقتی یتیم هستیم، نمیتوانیم با خداوند ارتباط برقرار کنیم چون بابت رنجهایی که به ما رسیده از او گلهمند هستیم. از همه گلهمند هستیم. گاهی با خود میگوییم: اصلا خدا وجود دارد؟ چرا ما را نمیبیند؟
به عنوان جستجوگر میخواهیم تنها باشیم، از همه میگریزیم تا خود را پیدا کنیم.
به عنوان جنگجو برای رسیدن به اهدافمان میجنگیم، میخواهیم خود را ثابت کنیم و از حد و مرزهایمان محافظت کنیم.
به عنوان حامی تلاش میکنیم تا با فداکاری و ازخودگذشتگی در خلق دنیای بهتر مشارکت داشته باشیم.
اگر تمام این مراحل را پیش رفته باشیم یعنی یک دایرهی تکاملی را طی کردهایم. از صفر شروع کردهایم و به نقطهی صد رسیدهایم و این جا در نقطهی صد، معصوم دوباره به دنیا میآید اما معصوم بالغ و دانا.
معصوم دانا چه کسی است؟
معصوم دانا کسی است که میگوید: من میتوانم دنیای خودم را خلق کنم. او آنچه را که میخواهد تصور میکند و بعد اقدام میکند.
معصوم دانا میداند که نگرش او به اتفاقات مهم است نه اتفاقی که رخ داده است.
معصوم دانا میداند که نمیتواند تمام رویدادها را کنترل کند اما میتواند از طریق تفسیر درست، جهانی را که در آن زندگی میکند، انتخاب کند.
معصوم دانا میداند که قلبش همه چیز را میداند بنابراین از ندای درونیاش پیروی میکند.
معصوم دانا میداند وقتی اتفاقی میافتد نباید دنبال مقصر بگردد بلکه در پسِ هر اتفاقی با خود میگوید: من از این تجربه چه چیزی باید یاد بگیرم؟
معصوم دانا میداند زندگی برد و باخت دارد اما پیش میرود و از شکست نمیهراسد.
معصوم دانا میداند که کاملگرایی میتواند او را از سفر قهرمانی بازدارد پس به راه میافتد.
معصوم دانا میداند که نباید تغییرات اجتماعی را بر دیگران تحمیل کند زیرا تشخیص میدهد که افراد باید سفر قهرمانیشان را طی کرده باشند.
معصوم دانا میداند که باید مسئولیت زندگیاش را به عهده بگیرد.
آیا معصومیت میتواند از مسیر خودش خارج شود؟
بله. زمانی که ما به خود اعتماد نکنیم و به دنبال اهداف و علاقهمندی خود نرویم و ایدههای دیگران را زندگی کنیم.
زمانی که فکر کنیم دنیا باید سراسر امنیت باشد فارغ از هر درد و رنجی.
زمانی که به واسطهی شکستناپذیری هیچ اقدامی نکنیم و همچنان نظارهگر باشیم.
زمانی که به واسطهی تخریب خویشتن اصالتمان را از دست بدهیم.
آیا بازگشت به معصوم به معنای پایان مشکلات است؟
خیر. بیماری، ناکامی، مرگ، ناامیدی و شکست جزیی جداییناپذیر از زندگی انسان است ولی ایمان و اعتماد معصوم به خود و جهان هستی و درسهایی که در طی مسیر فراگرفته، تحمل این مسائل را آسانتر میکند.
بعد از بازگشت چه پاداشی در انتظار قهرمان است؟
او گنج را پیدا میکند. گنج؛ همان لذت و آرامشی است که در طی سفر ظاهر میشود. گنج، همان خودشناسی است. گنج، همان است که میگوییم: آهان، فهمیدم. گنج آن است که بفهمیم کیستیم و در کدام نقطه از جهان هستی ایستادهایم. بعد در طی مسیر به بازبینی راه رفتهی خود بپردازیم و انتخاب کنیم که در چه جهانی زندگی کنیم و اگر ثابتقدم باشیم بتدریج نقاط ضعف خود را اصلاح میکنیم و ظرف درونی خود را سرشار از آگاهی، پذیرفتن عمیق خود، احترام به خود و دیگران، اعتماد به نفس و عزتنفس خواهیم کرد.
کهنالگوی معصوم چه کمکی به ما میکند؟
به ما کمک میکند تا عینک خوشبینی به چشمانمان بزنیم و جهان را طور دیگری ببینیم.
به ما کمک میکند به شادی و خوشبختی دست پیدا کنیم حتی اگر هنوز به آنچه که میخواهیم نرسیده باشیم.
برای خلق زندگی بهتر چه کارهایی میتوانیم انجام دهیم؟
۱
شکرگزاری بابت داشتهها.
۲
استفاده کردن از جملات تاکیدی به زمان حال.
استفاده از این جملات در این منزل کمک کننده است اما وقتی کسی هنوز سفر قهرمانی را شروع نکرده، جملات تاکیدی فقط جملاتی سرگرم کننده است. چون منفعلانه منتظریم که این جملات تمام آنچه که باید انجام دهیم را برایمان انجام دهند.
۳
بدانیم و تمرین کنیم، فشارهایی که در زندگی بر ما وارد میشوند هیچ قدرت و تسلطی بر ما ندارند.
۴
به تجربیاتمان به عنوان ماجراجویی نگاه کنیم نه آنچه که الزاماً باید یاد بگیریم.
و در نهایت قهرمان، سفر قهرمانی را طی میکند تا به بهشت برسد. میرود و میرود و میرود تا یک روز میفهمد که همهچیز در درون خود اوست. بهشت همانجاست.
چقدر کیف میکنم، با نثری روان و ساده این مفهوم عمیق را مینویسی. دمت گرم مریم جان. عالی بود.
ممنونم از همراهیتون گلی جان♥️
فوقالعاده بود مریم جانم، خیلی چسبید رفیق، راوی، آن هم با این قلم ظریف 🕊️
هرچه این سفر پیش رفت، آن آیین کهن خودشناسی اهمیتش را بیشتر نشان داد.
بخش آخر مقالهات این بیت را در من جاری و یادآوری کرد:
تو هنوز ناپدیدی
ز درون خود چه دیدی
سحری چو آفتابی
ز درون خود درآیی
مریم عزیزم بسیار سپاسِ اینهمه قلمزنی ظریف و هنرمندانه 🌹🌟
ممنونم که تا این مرحله از سفر همراهم بودی و چقدر این بیت رو دوست دارم که،
تو هنوز ناپدیدی، ز درون خود چه دیدی.
سپاس فراوان