جنایت و مکافات اثری از داستایوفسکی
جنایت و مکافات اثری به قلم فئودور داستایوفسکی
رادیون رومانوویچ راسکلنیکف شخصیت اصلی داستان است. او برای ادامۀ تحصیلاتش در رشتۀ حقوق به شهر سن پترزبورگ آمده است. در شرایط بسیار فقیرانه و در اتاقی کوچک و کم ارتفاع زندگی میکند. تنها دارایی او از دنیا، مادر و خواهری هستند که از ناتوانی خود در کمک مالی به آنها غمگین و آشفته است.
نزدیک محل سکونتش، پیرزنی نزولخوار زندگی میکند که در ازای گرو گذاشتن اشیاء قیمتی، به افراد نیازمند وام میدهد. اگر بدهکاران نتوانند پول را در زمان مقرر بازپرداخت کنند، پیرزن اشیاء آنها را میفروشد یا برای مقاصد دیگر استفاده میکند. این پیرزن که مورد نفرت همه است، خواهری دارد که به شدت تحت کنترل اوست.
مدتی بود که راسکلنیکف به فکر کشتن پیرزن نزولخوار افتاده بود. با این حال، هیچ برنامه یا نقشۀ خاصی نداشت. تا اینکه یک روز صبح، تبر سرایدار را برداشت و با یک گرویی به خانۀ پیرزن رفت. بدون هیچ مانعی وارد شد و در فرصت مناسب پیرزن را کشت. درست در همان لحظه، خواهر پیرزن سر رسید و راسکلنیکف ناچار شد او را هم بکشد. او پس از برداشتن پولها و اشیاء قیمتی، آنها را در مکانی دور از خانه زیر یک سنگ پنهان کرد، اما با وجود فقر شدید، هیچگاه به آنها دست نزد.
پس از ارتکاب جنایت، راسکلنیکف دیگر نتوانست به زندگی عادی بازگردد. او مدام بیمار بود، دچار هذیان میشد، تب داشت و گاهی بیهوش میافتاد. رفتارهای غیرعادی او و مقالهای که چندین سال پیش دربارۀ جنایت نوشته بود، موجب شد پلیس و برخی از اطرافیان به او مشکوک شوند. چندین بار مورد بازجویی قرار گرفت، اما به دلیل نداشتن مدرک کافی، نتوانستند او را محکوم کنند.
راسکلنیکف دوران دشواری را سپری میکرد تا اینکه با دختری به نام سونیا آشنا شد. سونیا به دلیل فقر و برای حمایت از خانوادهاش ناچار به تنفروشی شده بود، و این باعث شد راسکلنیکف احساس کند که وجه مشترکی با او دارد و میتواند رازهایش را با او در میان بگذارد. با اینکه سونیا به کار نامشروعی مشغول بود، اما به خدا ایمان داشت و تلاش میکرد راسکلنیکف را به سمت ایمان به خدا، دعا و مسیح هدایت کند و او را به اعتراف وادار سازد.
در نهایت، راسکلنیکف تصمیم میگیرد به نزد پلیس برود و تمام حقایق را بدون هیچ کموکاستی بازگو کند. علائم بیماری روانی، صداقت در اعتراف و استفاده نکردن از پولها و اشیاء مسروقه باعث شد که قضات برایش تخفیف قائل شوند. بدین ترتیب، او به هشت سال زندان با اعمال شاقۀ درجه دو محکوم شد. او را به سیبری تبعید کردند و سونیا نیز همراه او رفت.
راسکلنیکف در سال اول تبعید خود مکرر بیمار میشد. او بابت غذای بد، کار سخت و خوابگاه نامناسب هیچ اعتراضی نمیکرد. آنچه بیشتر از همه آزارش میداد، عدم پذیرش و درک جنایتی بود که مرتکب شده بود. این درگیری درونی باعث میشد روزهای طاقتفرسایی را در سیبری بگذراند.
راسکلنیکف به پیرزن نزولخوار نه به عنوان یک انسان، بلکه به عنوان شپش بیفایده و مضر نگاه میکرد. او از کشتن پیرزن پشیمان نبود، چرا که اعتقاد داشت که او یک اصل را کشته است: اصل نزولخواری. در مقالهای که قبلاً نوشته بود و بعدها مورد استناد پلیس قرار گرفت، او بر این باور بود که هر فردی طبق وجدان خویش میتواند روی برخی موانع قدم بگذارد به ویژه اگر دلایل او برای این اقدام، نجات نوع بشر باشد.
و در آخر به سونیا اعتراف کرد که نه به خاطر فشار مالی، نه به خاطر کمک به مادر و خواهر بلکه به خاطر خودش این کار را انجام داده است. میخواست ببیند آیا او هم مانند پیرزن یک شپش است؟ آیا میتواند جسارت به خرج دهد و آنچه را که میخواهد خم شود و بردارد یا هنوز همان موجود ترسو و بزدل است. او فقط میخواست جرأت به خرج دهد، همین. اما به مرور که شرایط زندگی دشوارتر میشد میدید که او خودش را کشته است نه پیرزن را.
و در نهایت چیزی که توانست او را نجات دهد و به زندگی بازگرداند عشق به سونیا بود که بعد از گذران چند سال از تبعیدش به دست آمد.
داستایوفسکی بسیار زیبا حالت روحی و روانی راسکلنیکف را در طول جنایتش به تصویر میکشد. او به خواننده اجازه میدهد تا عمیقاً درون ذهن و احساسات شخصیتها فرو برود و با مصائب و تردیدهای آنها آشنا شود. این توانایی او ناشی از تجربیات شخصی و حوادث زمانهاش است.
با اینکه داستایوفسکی گاهی دچار زیادهگویی میشود، اما آثارش به دلیل عمق فکری و اجتماعی بودنش حائز اهمیت هستند. خواندن نوشتههای او به درک بهتر انسانیت کمک میکند. خواندن آثار او ضروری هستند و دریچهای به دنیای درون انسان و بحرانهای آن میگشایند.
این کتاب توسط مهری آهی از روسی به فارسی برگردانده شده و نشر خوارزمی آن را در ۷۷۷ صفحه چاپ کرده است.