آیا سفر انسانها را تغییر میدهد؟
آیا سفر انسانها را تغییر میدهد؟
همیشه تصور میکردم که سفر باید انسانها را تغییر دهد.
با دیدن اطرافیانم این سوال در ذهنم نقش میبست که؛ چرا وقتی آنها به سفر میروند و با آدمها، سنتها و دیدگاههای مختلف روبهرو میشوند چیزی نمیآموزند؟ چرا هیچ تغییری در اخلاق و نگرش آنها دیده نمیشود؟ چرا همانگونه که رفتهاند باز میگردند؟ ولی هیچگاه به دنبال پاسخ روشنی برای سوالم نرفتم.
تا این که مقالهای به نام نکوهش سفر را در سایت ترجمان دیدم. با بیاعتمادیِ محض سطر به سطر مقاله را خواندم چون تمام باورهای مرا نقض میکرد. اما با توجه به این که نویسندهی مقاله، استاد فلسفه بود و نظرات فلاسفهی سرشناسی از جمله سقراط و ایمانوئل کانت و چند تن دیگر را در نکوهش سفر گفته بود، موجب شد بایستم و قدری بیشتر تأمل کنم.
فراناندو پسوآ- نویسندهی پرتغالی- در نکوهش سفر میگوید: از صورتهای جدید زندگی و از مکانهای ناآشنا متنفرم. از فکر سفر تهوع میگیرم…آه، سفر کردن ارزانی آنهایی که از هستی بیبهرهاند! سفر به درد آنهایی میخورد که از حس کردن عاجزند… . فقط فقدان بیحد تخیل است که لزوم جابهجایی برای حس کردن را موجه جلوه میدهد.
طبق تجربهی من؛
• سفر تاثیرات مثبتی دارد و تغییراتی هم ایجاد میکند ولی معمولن این تغییرات، ظاهری است نه عمیق و پایدار. چون وقتی سفرکنندگان به خانه بازمیگردند، دوباره در همان قالب پیشین خود فرو میروند، گویی نه خانی آمده و نه خانی رفته.
•سفر، موجب میشود که شیوهی لباس پوشیدن و غذا خوردن آدمها تغییر کند. در برخی آدمها تغییرِگویش هم به سرعت شگفتانگیزی اتفاق میافتد.
•سفر، بسیار طربانگیز و مسرتبخش است. انسان را دلزنده و سرخوش میکند. خلق و خو را بهبود میبخشد. اعتماد به نفس را بالا میبرد و نجاتبخش انسان از روزمرگیهاست.
•سفر؛ اطلاعات و تجربیات آدمها را افزایش میدهد و سبب میشود تا در سفرهای بعدی با آگاهی و آرامش بیشتری اقدام کنند.
•پیشینیان میگفتند: هرگاه میخواهی کسی را بشناسی یا با او همسفر شو یا همسفره. این مثال در مورد خویش هم صدق میکند.
انسان در سفر پی میبرد که تا چه اندازه صبور است؟
آیا میتواند یک یا چند شب را دور از محیط خانه با امکانات محدود بگذراند؟
آیا میتواند با چالشهای سفر روبهرو شود یا از مواجه شدن با آنها سر باز میزند؟
آیا خوشسفر است یا با ترشروییهایش سفر را به کام خود و دیگران تلخ میکند؟
• سفر باعث میشود انسانها نوع دیگری از زندگی را تجربه کنند.
اما همیشه هم تغییرات، ظاهری نیست اگر بدانیم هدف ما از سفر کردن چیست و مقصد ما کجاست، میتوانیم تغییرات پایدارتری را رقم بزنیم.
مقصد: تصور کنید فردی که خرافاتی است به کشوری مانند برزیل که خرافهپرستی در آن رواج دارد، مهاجرت میکند. آیا این محیط به او رخصت میدهد که افق دیدش را گسترش دهد؟
هدف: حتمن برای همه پیش آمده که گاهی سفر میکنیم تا از خودمان و دیگران بگریزیم و مدتی در سکوت و آرامش باشیم. گاهی برای یک ماموریت اداری یا فقط برای خوشگذرانی سفر میکنیم. اما گاهی برای تحصیل علم و دانش و یا تحقیق و پژوهشگری به سفر میرویم. اینجاست که به همه چیز نگاهی کنجکاوانه داریم. باورهایمان را زیر سوال میبریم و باورهای بدیع را جایگزین تعصبات کورکورانه و عقاید پوسیده مینماییم و در نهایت همانطور که جناب سعدی میفرمایند: بسیار سفر باید، تا پخته شود خامی.
نکتهی دیگری که در این مقاله توجهم را جلب کرد این بود که کسی نمیتواند ادعا کند من با سفر کردن تغییر کردهام و نگاهم به زندگی دگرگون شده است. بلکه کسی که او را از بیرون نگاه میکند متوجه میشود که آیا تغییری در او شکل گرفته است یا نه؟
و خلاصه کلام این است که کسی تغییر میکند که خواهان تغییر باشد.
مریم جانم نکات خوبی رو دربارهی سفر گفتی، ولی موقعی سفر واقعن سفره که درونی شروع بشه، اونوقت همه جا بهش خوش میگذره. ممنون مطلب خوبتون
سلام گلی جان، کاملن درست گفتید. من منظورم از سفر در این مطلب، سفر فیزیکی و بیرونی بود. ممنونم که خوندید.♥️
مریم جان راستش گاهی متوقف شدم روی جملهای و گاهی متحیر. نکاتی که از تغییرات ناپایدار گفتی کاملا ملموس بود و درست. از هدف و مقصد هم گفتی و نهایتا با این جمعبندی تمام کردی مطلبت را که کسی تغییر میکند که خواهان تغییر باشد.
من مقاله ترجمان را نخواندهام اما اگر با همین اشاره کوتاه بخواهم نظرم را بگویم، این قدر قطعی مثل ایشان حکم صادر نمیکنم. چون سرشت آدمیان متفاوت است و گاهی سفرها و کاوشهای بیرونی باعث زیستن نزیستهها میشود و سپس فرصتی برای کاوش درونی ایجاد کند. البته منظورم سفرهای کوتاه دو سه روزه و دوباره به روال پیشین زیستی برگشتن نیست.
و البته که کسی تغییر میکند که خواهان تغییر باشد و نیز همانطور که اشاره کردی مقصد و هدف سفر هم در این موضوع دخیل است.
میفهمم که نویسنده یا آن فیلسوف یا دیگری چرا سفر را نفی میکنند که البته انسانی که با ذهنی که مدیرش شده و نه او مدیر ذهنش، هیچجا تغییر نمیکند مگر اینکه مدیریت ذهن را در دست گیرد و البته که کولهبار درونیمان میچربد به کوله بار سفر و محیط و فرهنگی که سفر میکنیم. اینکه چقدر ذهن باز و گشوده به تفاوتها داشته باشیم و خودمان را غنا بخشیم در سفر یا دو عکس با همان ذهن مخدوشمان بگیریم بعنوان یادگاری از آن سفر، همه و همه مهم است اما حکم قطعی این نیست که سفر را نکوهش کنند که آن نیز ممکن به ریشهای زخمی در درونمان برگردد.
البته سعی میکنم نظر آن نویسنده یا فیلسوف را زمانی دیگر بخوانم اما زندگی حکم قطعی ندارد.
مریم جان منم معتقدم در زندگی قطعیت وجود ندارد. هیچ صفر و صدی وجود ندارد. اما مقالات ترجمان یک حُسنی که دارد این است؛ ذهن ادم را به چالش میکشد چون مطالبش غیرمنتظره و معمولن مخالف باورهای ماست.
من همچنان معتقدم که هر کسی خواهان تغییر باشد تغییر میکند.
اتفاقا خوبه که گاهی پایه باورهامون را به لرزه بندازه مقالاتش. ما نیاز به بازبینی باورهامون داریم. اما تجربه در نیمه دوم عمر هم بهم نشون داده که نمیشه همه را در یک دسته بندی خاص جا داد. از آن جهت گفتم.
بله هرکس خواهان تغییر باشد تغییر میکند. چون تنها حکم قطعی هستی، تغییر هست.
چه جملهی قشنگی گفتی. خیلی خوبه که پایهی باورهامون بلرزه. زیبا بود. 💝