معرفی کتاب

روزها در راه

یادداشت‌های روزانه‌ی شاهرخ مسکوب

جلد دوم کتاب روزها در راه را با معطلی زیاد تمام کردم.

هرچه به انتهای کتاب نزدیک‌ می‌شدم آن را کم‌کم و خسیسانه می‌چشیدم تا به پایان نرسد. این اثر، فوق‌العاده دلچسب و دندان‌گیر است.

جلد دوم هم به همان روند جلد اول پیش می‌رود ولی احساس می‌کنم هر چه جلوتر می‌رود با قدرت و توانایی بیشتری می‌نویسد. تشبیهات و استعارات دلپذیری به کار می‌برد.

خواب‌ها و رویاهایش را با جزئیات کامل ثبت می‌کند به طوریکه مخاطب را نه در عالم رویا بلکه در واقعیت اسکان می‌دهد.

زمانی که حوصله‌ی نوشتن ندارد، همین بی‌حوصلگی را به اندازه‌ای استادانه عنوان می‌کند که خواننده متحیر می‌شود.

[سرم از حس و حال خالی شده مثل حوضی که آبش را کشیده باشند].

[ ذهنم مثل تن پیر و فرتوتی شده که با چوب زیربغل و صندلی چرخدار هم نمی‌توان تکانش داد].

فکر ایران و مردم ایران لحظه‌ای از مخیله‌اش دور نمی‌شود و البته در جلد دوم، آن‌گونه که در یادداشت‌هایش موجود است هر از گاهی به ایران سفر می‌کند، مدتی می‌ماند و باز می‌گردد.

با وجود عشق به ایران و ایرانی، از طبع و زندگی متناقض‌شان هم چند سطری می‌نویسد، می‌گوید:

[ما ایرانی‌ها آدم‌های پرمدعا و بی‌مایه‌ای هستیم، دل آدم به هم می‌خورد].

[اول چانه‌زنی و بعد تعارف، اول ناخن خشکی و بعد ریخت و پاش].

هر چند که بارها تصمیم می‌گیرد اخبار روز را نخواند و نشنود ولی هیچوقت به تصمیمش پایبند نیست. هم‌چنان اخبار را دنبال می‌کند و نظراتش را می‌نگارد.

از کتاب‌هایی که می‌خواند برایمان می‌نویسد، نقد و تفسیر کرده و ما را با خود همراه می‌کند. یکی از امتیازات این اثر اینست که؛ ما با خواندن یک کتاب، با آثار بسیاری از نویسندگان و شاعران و همینطور روحیات و سبک نوشتاریشان آشنا می‌شویم. از جمله: کسروی، سیاوش کسرایی، غلامحسین ساعدی، صادق هدایت و بسیاری دیگر.

در مورد ابله داستایوفسکی می‌نویسد: [نتوانستم ان‌ را تمام کنم، زیادی پرحرفی می‌کند، حوصله ام سر رفت].

زمانی که از کتاب در جستجوی زمان از دست رفته اثر مارسل پروست که در۷ جلد منتشر شده است روایت می‌کند، تبسمی شیرین بر لب مخاطب می‌نشاند.

در بسیاری از یادداشت‌هایش از این کتاب قطور صحبت می‌کند. گاهی از آقای پروست به خاطر پرداختن بیش از اندازه به جزئیات، عصبانی و دلخور شده و میانه‌اش با او تیره و تار می‌شود؛ گاهی هم با او آشتی کرده و عرض ارادت می‌کند. در جایی با کمال تعجب جمله‌ای را می‌یابد که دو و نیم صفحه است. در آخر در مورد این اثر اینگونه می‌نویسد:

[شاهکار نویسندگی، ظرافت، فکر و حاصل ذوق و سلیقه‌ی یک تمدن را، در این صفحات می‌توان یافت. اما باید حوصله کرد باید صبور و فروتن بود].

وقتی از خواندن کتابهای کم کیفیت خسته و کسل می‌شود به سراغ دیوان شمس می‌رود.

زمانی به شدت فعال و پرکار است، زمانی هم مغز را می‌خواباند و ذهن را به مرخصی می‌برد.

از مرگ دوستانش در غربت و غمی که او را فرا می‌گیرد، سخن می‌گوید.

به موسیقی‌های خوب و ارزشمند گوش فرا می‌دهد، بطوریکه روزی به خود می‌آید و بابت تغییر احوالش می‌نویسد: [مدتهاست که بتهوون نشنیده‌ام، بیخود نیست انقدر بته‌مرده شده‌ام].

نزدیک به چهل درصد یادداشت‌ها به علت تغییر دادن  اسامی و گرفتاری‌های دیگر چاپ شدنی نبوده است. بنابراین چون تمایلی به دخل و تصرف در یادداشت‌ها نداشت،  آن‌ها را به طور کامل حذف می‌کند. فاصله‌ی زمانی در تاریخ یادداشت‌ها، گویای این مطلب است.

وقتی که بیماری سرطان در تک‌تک سلولهای بدنش خانه کرده است با نهایت افسردگی و دلتنگی می‌گوید:

هر چه پیشتر می‌روم تنهاتر می‌شوم. گمان می‌کنم به روز واقعه باید خودم جنازه‌ام را به گورستان ببرم. راستی مرده‌ای که جنازه‌ی خودش را به دوش بکشد چه منظره‌ی عجیبی دارد، غریب و بیگانه.

ولی در واقعیت چنین نبود. تشییع او از برابر تالار وحدت در میان انبوه و اندوه دوستدارانش انجام شد.

بسیار، بسیار و بسیار می‌گوید و می‌نویسد باید کتاب را خواند و حلاوتش را چشید.

 

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

4 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن