سقفی بدون پرستو
کلمات هایلایت شده بازیگران متن من هستند و به کمک آنها متن زیر را نوشتهام.
به دشتی وسیع و پر از لالههای رنگارنگ قدم میگذارم.
شبنم صبحگاهی به روی گلها و برگهای درختان همچون ستارهای پس از باران چشمک میزند.
از میان نردههای چوبی میگذرم و دستانم را از لطافت و نرمی این اتفاق زرد و بنفش و صورتی لبریز میکنم.
با طمانینه گام برمیدارم تا چشمانم را از زیباییهای خلقت و مشامم را از بوی دلاویز تو سیراب کنم.
مردی خمیده پشت و شتابان از کنارم میگذرد. با خودم میپرسم؛ چرا؟
این فضای سرسبز و دلپذیر که هر مخلوقی را به آرامش و آهستگی دعوت میکند، به کجا چنین شتابان!
گنجشکها و بلبلهای کوچک، لابهلای درختان و شاخه های سر به فلک کشیده، غزلهای ناب و گوشنواز سر میدهند، فصل تقسیم غزلهاست.
حواس پنجگانه ام را به کار گرفتهام و نمیخواهم چیزی از نگاه نافذ و کنجکاوم دور بماند. اما زبانم از بیان این همه زیبایی و شکوه رنگها قاصر است و خود گویاتر از زبان گنگ من است.
در پس پردهی خیال، جهانی را میبینم مملو از شادی، سلامتی و وفور نعمت.
دنیایی پر از عشق، صمیمیت و یکرنگی.
دنیایی پر از مهر و عطوفت.
دل و جانم، دنیایی با زیبایی و خوشیهای پایدار میطلبد.
گوشهایم آوای زیبای گنجشکها را همچون اخبار خوش به سوی خود فرامیخواند.
غلتی میزنم و از خواب خوش صبحگاهی بیدار میشوم. برمیخیزم و با آبی خنک و زلال دست و رویم را میشویم.
به آشپزخانه میروم، شیر آب را باز کرده، کتری را پر میکنم و روی اجاق گاز میگذارم.
به کنار پنجره میروم.
با دیدن شیشههای مات محصور شده در قابهای تیرهی ساختمان روبهرو، تمام زیباییهای دشت پر از لاله از خیالم پر میکشد.
آرام آرام نگاهم به سوی آسمان بالا میرود.
زهی خیال باطل!
آسمان هم تعطیل است، دود گرفته و خاکستری، بدون آوای پرندهای.
و ما انسانها در زیر سقفی بدون پرستو، چه بی رحمانه و بدون ذرهای شفقت، مهربانی و همدلی روزگار را سپری میکنیم.
برای ما که توی شهر پر از دود و الودگی زندگی میکنیم این تصاویر بسیار روح نواز و زیباست مرسی از مطلب قشنگت 👌👌👏👏🌹
ممنونم خواهر عزیزم