بازیگران متن من

یک غنچه مریم

بازیگران متن من

کلمات هایلایت شده، بازیگران متن‌ من هستند و این متن را به کمک آن‌ها نوشته‌ام.

برای عکاسی، کنار یک رودخانه‌ی خوش منظره توقف کردیم. رو‌به‌روی رودخانه در آن سمت جاده، باغ رستورانی بود که خوشه‌های اقاقی یاسی‌رنگ و زیبا از نرده‌های پیرامون آن به بیرون آویزان شده بودند. از ماشین پیاده شدم تا محیط اطرافم را با دقت ببینم و محل مناسبی را برای عکس‌های موردنظرم بیابم. در این حین رفتار نامتعادل مردی توجهم را جلب کرد.

او در امتداد رودخانه با یک غنچه مریم در دست قدم می‌زد. در این میان اگر تخته سنگی می‌یافت کمی بر روی آن آرام می‌گرفت ولی غوغای رودخانه، آشفتگی درونش را به غلیان می‌آورد، بلند می‌شد و دوباره این چرخه‌ را تکرار می‌کرد.

پریشان‌حال و مضطرب بود. هر از گاهی غنچه را می‌بوئید و نام مریم را زیرلب زمزمه می‌کرد. نمی‌فهمیدم تلفظ نامش چه احساسی را در او بیدار می‌کند چون با اشک و لبخند و قهر و مهر درآمیخته بود.

گاهی آن‌چنان غنچه را در دستانش می‌فشرد که حس می‌کردم صدای گریه‌ی گیاه را می‌شنوم.

انتهای رودخانه به دره‌‌ای ختم می‌شد. برای لحظاتی لب دره ایستاد. دلهره تمام وجودم را دربرگرفته بود اصلا فراموش کرده بودم برای چه کاری آن‌جا هستم.

جلوتر رفت، خم شد. از شیب دره چیزی را برداشت. پیشتر آمدم. پرنده‌ای با بالهای شکسته در میان دستانش بود. او را با مهربانی عمیقی نوازش می‌کرد پنداری در آن لحظه هر دو بی‌پناهی و درد را تجربه می‌کردند.

به سمت حجره‌های تنگ کنار جاده رفت تا پرنده را تیمار کند. دیدن پرنده با آن حال زار، مرد را دگرگون کرده بود.

آرام و قرار نداشت از رفتار و کردارش نمایان بود که به دنبال لنگری برای تسکین می‌گشت.

از مهر و شفقت‌ مرد با پرنده‌ی زخمی به خودم آمدم. پیش رفتم و گفتم: می‌توانم کاری برایتان انجام دهم؟

نگاهی به من کرد ابتدا قهقه‌ای دیوانه‌وار سر داد و بعد نشست، سرش را میان دستانش گرفت و بغض‌های فروخورده‌اش را بیرون داد.

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

4 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن