نشانهی انسانیت راستین چیست؟
کلمات هایلایت شده بازیگران متن من هستند و به کمک آنها متن زیر را نوشتهام.
او هر روز قبل از طلوع آفتاب با آلارم ساعت از خواب بیدار میشد. دست و رویش را صفایی میداد، وضویی میساخت، سجادهاش را پهن میکرد و با نور شمع به راز و نیاز میپرداخت.
در آن دقایق که هوا تقریبا گرگ و میش بود با خاطری آسوده خلوتگزینی با خود و پروردگارش را اختیار کرده بود.
با گوش دادن به موسیقی عرفانی و خواندن اشعار حافظ و مکتوب کردن خواستههایش، لحظاتی خوش را برای خود رقم میزد و در آن سکوت محض، فغانی در دلش برپا میشد که دگرگون کنندهی احوالاتش بود.
گاهی شبها خیلی دیر به بستر میرفت اما آلارم ساعت، شور و شعفی در وجودش برمیانگیخت و او را از جای بلند میکرد. اما عدهای که با او در این مسیر همراه بودند، رنجی ناگزیر را تحمل میکردند.
اهداف والایی داشت و از ویژگیهای سرشت متمایز او این بود که میخواست مانند الماس، تراشیده و صیقل داده شود تا گوهر وجودش عیان گردد و به انسان بهتری تبدیل شود.
این اشتیاق و دلبستگی شدید باعث شد تا یک سال و اندی به اجرای آن پایبند باشد ولی گاهی اندکی احساس برتری جویی بر او چیره میگشت.
به آرامش خاصی دست یافته بود اما بعد از چندین ماه حس میکرد دچار تکرار شده است و دیگر حظ ماههای نخست را نمیبرد و همینطور شرایط پیشبینی نشدهی زندگی و اوضاع ناپایدار دنیا باعث شد تا شیوهی زندگیاش تغییر کند. به مرور این سحرخیزی کمرنگ شد تا کاملا از دست رفت.
اکنون که آن روزها برایش تداعی میشود با خود میگوید: مگر انسان بهتری شدن با سجادهنشینی است؟ مگر به سحرخیزی است؟ مگر انسانیت به این چیزها مربوط میشود؟ مگر کسانی که به این قسم کارها نمیپردازند، انسان خوبی نیستند؟
وقتی که به اندیشههایش میاندیشد، انسانیت را در دستگیری از نیازمندان، در صاف و بیریا بودن، در دلی را شاد کردن، در امید دادن به ناامیدان و در قضاوت نکردن دیگران و……… میبیند.
و در انتها نشانهی انسانیت راستین را در کلام زیبای زرتشت مییابد؛ گفتار نیک، پندار نیک، کردار نیک.