زندگی به من آموخت که…...
در این مقاله قصد دارم از آنچه که زندگی به من آموخت بنویسم. آموختههای زندگی تا زمانی که نفس میکشیم ادامه دارد پس این مقاله مدام روزآمد میشود.
دریافتهام، وقتی آموختههای خود را ثبت نمیکنیم آنها فراموش میشوند، همانطور که من فراموش کردهام و باز دوباره اشتباهاتم را تکرار خواهم کرد زیرا به حافظه هیچ اعتباری نیست. پس آموختههایم را ثبت میکنم تا یادم بماند گاهی چه روزهای سختی را گذراندهام و چه درسهایی را به اجبار آموختهام.
۱
زندگی به من آموخت که، هر انسانی، گنجایشی برای پذیرش محبت، عشق، دوستی بیریا و از خودگذشتگی دارد و هنر من در این است که بتوانم گنجایش آن انسان را تخمین بزنم.
۲
زندگی به من آموخت که، همیشه و در همه حال بیاموزم و خود را روزآمد کنم تا بتوانم ماندگاری را تجربه کنم.
۳
زندگی به من آموخت که، برای رشد و ارتقای خود، اندیشیدن را جدی بگیرم زیرا اندیشیدن به انسان عمق و اصالت میبخشد.
۴
زندگی به من آموخت که، نمیتوانم کسی را تغییر دهم فقط شاید بتوانم اندکی تاثیرگذار باشم.
۵
زندگی به من آموخت که، از دیگران بت نسازم در غیر این صورت دیر یا زود تمام باورهایم فرو خواهد ریخت و آسیب روحی خواهم خورد. زیرا هیچ انسانی کامل نیست و علاوه بر نقاط قوت، ضعفهایی نیز دارد.
۶
زندگی به من آموخت رشد و پیشرفت در هر حرفهای نیاز به صبر، استمرار و سختکوشی دارد.
۷
زندگی به من آموخت که، یادگیری انتها ندارد و هر چقدر در این مسیر پیش بروم هنوز در پلهی اول ایستادهام.
۸
زندگی به من آموخت که، منتظر نمانم تا کسی به من محبت کند. به خودم عشق بورزم و از خرج کردن سکههای مهربانی برای خودم دریغ نکنم.
۹
زندگی به من آموخت خودم باید برای خودم آستین بالا بزنم و کاری انجام دهم.
۱۰
زندگی به من آموخت افکارم را با مطالعه و نوشتن تقویت کنم تا کپک نزند.
۱۱
زندگی به من آموخت، کاهش عزت نفسم به خاطر تشویقها و تحسینهای بیش از حد سالهای کودکی است.
۱۲
زندگی به من آموخت که برای خودم و روابطم یک حد و مرز و چارچوبی تعیین کنم. نه پاهایم را از آن چارچوب بیرون بگذارم نه اجازه دهم کسی وارد چارچوب زندگی من شود. دیر فهمیدم اما فهمیدم.
۱۳
زندگی به من آموخت اگر میخواهم آرامش داشته باشم و از زندگی لذت ببرم باید هر کاری را برای خودش انجام دهم. هر چیزی باید خودش هدف باشد نه وسیلهای برای رسیدن به هدف. خواندن برای خواندن، نوشتن برای نوشتن، دوست داشتن فقط برای دوست داشتن.
۱۴
امروز ۲۷ شهریور ۱۴۰۰ دریافتم که علیرغم تلاشم برای انسانی بهترشدن و اصیل بودن، هنوز هستی غیر اصیلی دارم؛ یعنی چه؟ یعنی این که به دنبال چگونگی جهان هستم. به فکر این که هر چیزی باید چطور باشد. هستی اصیل یعنی فقط به بودن فکر کنیم. صرف این که جهان هست و من هستم کافیست. مسئله فقط بودن چیزهاست.
۱۵
زندگی به من آموخت که، پذیرش یکی از اصول مهم زندگیست. روز ۲۷ شهریور ۱۴۰۰ را روز تحول خود میدانم. زیرا بعد از گذشت هفده سال توانستم برای پسر ۱۵ سالهام که بعد از مهشید پا به این جهان گذاشت، جشن میلاد بگیرم و خانهام را پر از سرور و شادی کنم.
۱۶
زندگی به من آموخت که، اجازه دهم هر کسی خودش برای خودش تصمیم بگیرد، انتخاب کند و نتیجهی انتخابش را ببیند و من با دلسوزیها و مهربانیهای بیجا برای کسی تکلیف معین نکنم چون بعداً دودش در چشم خودم خواهد رفت.
۱۷
زندگی به من آموخت که اگر میخواهم با کسی در مورد عقایدش گفتوگو کنم ابتدا باید باورهای خود را کنار بگذارم و شرایط طرف مقابل را بسنجم و از نگاه او به باورهایش بنگرم نه برای این که آنها را بپذیرم بلکه برای این که آنها را بفهمم.
۱۸
زندگی به من آموخت که انسانها از لحاظ انگیزه، امید، پشتکار، اراده، انرژی و بسیاری چیزهای دیگر با هم متفاوتند. پس باید بکوشم تا این تفاوت را درک کنم و از کسی انتظار بیجا نداشته باشم.
۱۹
زندگی به من آموخت که تغییر بسیار دشوار است و گاهی غیرممکن. پس در مسیر تغییر و ایجاد عادتهای جدید نیاز به کسی یا کسانی دارم که مرا مورد حمایت قرار دهند و رصد کنند تا زمانی که آن عادت جدید را در خود نهادینه کنم. پس اصل پیگیری و حمایت را ضعف خود نمیدانم.
۲۰
زندگی به من آموخت که، که زمان و انرژی خودم را برای چراهایی که پاسخی ندارند، تلف نکنم.
۲۱
زندگی به من آموخت که، برای داشتن آرامش بیشتر در زندگی باید انعطاف به خرج دهم باید تابآوری داشته باشم و گاهی باید کناری بایستم و فقط نگاه کنم، فقط نگاه.
۲۲
زندگی به من آموخت که؛ همیسه خوب بودن، همیشه گذشت کردن، همیشه همه را راضی نگه داشتن، ویرانی به بار خواهد آورد.
ادامه دارد.