باران یکریز میبارد
کلمات هایلایت شده بازیگران متن من هستند و به کمک آنها متن زیر را نوشتهام.
باران یکریز میبارد و گوشهایم به آوایشان خو گرفته است.
سپیدهدم با عطر خوش خاک باران خورده از خواب برمیخیزم و مانند روزهای گذشته نغمههای شیرین و روح نواز باران مرا به سوی خود میخواند.
درب کلبهام را با صدای قیژقیژ بلند و همیشگی باز میکنم و دیدگانم را به تماشای اقیانوس زیبا و بیکران مهمان میکنم.
سر و صدای مرغان جوان دریایی مرا به وجد میاورد، غوغایی به پا کردهاند گویی از مرغان والد ناشتایی طلب میکنند.
باران سیل آسا میبارد.
نهالهای ظریف همچنان صبور و سبز ایستادهاند و تاب آوری را به رخ خفتگان میکشند.
دو خرگوش زیبا در پناه تخته سنگی جا گرفتهاند تا موهایشان خیس نشود و به دنبال فرصتی هستند تا به جای امنتری بروند.
به کلبهام باز میگردم تا صبحانهام را آماده کنم و روز بارانی را با خواندن و نوشتن پر کنم.
غروب است. از شدت باران کاسته شده است. به دور از همهمه و ازدحام خیابان در بالکن کوچک خانهام نشستهام.
باران، قطره قطره از شیروانی بر نردههای بالکن میافتد و صدای چکچک آن فضا را رویایی کرده است.
نسیم ملایمی میوزد و قاصدک ها چابکتر از نسیم میروند تا اخبار خوش را به دست عاشقان و منتظران برسانند.
غروب است و سبزی دلگیری فضا را در برگرفته است.
به آفاق مینگرم، ابرهای سیاه و پاره پاره دوباره دست در دست یکدیگر میدهند و چیزی نمانده تا دوباره سرودشان را از سر گیرند.