فقط روزهایی که مینویسم اثری از آرتور کریستال
فقط روزهایی که مینویسم اثری است از آرتور کریستال.
آرتور کریستال فیلمنامهنویس و جستارنویس است و برای کتابهای فراوانی معرفی و نقد و تفسیر نوشته است.
این اثر حاوی پنج جستار روایی است. جستار نوعی مقاله است. اما مقالهای که در آن میتوان نظر شخصی و تجربهی زیستهی خود را وارد کرد بدون آن که نیازی به مستندات داشته باشد. جستارها ما را با طرز تفکر و روحیات نویسنده آشنا میکنند. خواندن جستار بسیار لذتبخش است برخلاف مقالات دانشگاهی که خشک و جدی هستند.
آرتور کریستال در این جستارها به خودافشاگری میپردازد و با صراحت از چیزهایی صحبت میکند که اکثر ما از گفتنشان اِبا داریم.
او در انتهای هر جستار ما را با بسیاری از مشاهیر جهان و آثارشان آشنا میکند.
جستار اول: سخنگوی تنبلها
او در این جستار از درآمد ناچیز خود و از نسبتهای ناروایی که به خاطر فقرش به او دادهاند، میگوید.
آرتور آرزو میکرد که ای کاش نویسندگیِ او را، به پای رشد شخصیتی و بیتوجهی به معیارهای غالب جامعه میدانستند تا چیزهای دیگر.
او در کنار نوشتن، کارهای پارهوقت انجام میداد تا هر زمان که بخواهد بتواند آن را رها کند.
آرزوهای زیادی برای آیندهاش داشت دوست داشت رمانهای شاهکار بنویسد اما به قول خودش، « رمان نوشتن انگیزه و تعهد میخواست که من نداشتم.»
او حتی از چهار مزاجی که پشت خلقوخوی آدمی ایستاده و رفتار او را رقم میزند سخن گفته است، اما در ادامه میگوید: در هر حال انسان مسئول زندگی خویش است. همچنین او از نویسندگانی نام میبَرد که از تنبلیهای خود گفتهاند.
او دلایل تنبلیاش را برای ما میشمارد ولی آن را به هیچ شکلی قابل قبول نمیداند و با این دلایل خود را توجیه نمیکند.
ما برای موفقیت در هر کاری نیاز به تعهد، اراده، استمرار و پشتکار داریم. برای نوشتن باید خود را مجاب کنیم تا ساعتها پشت میز بنشینیم. برای رفتن به محل کار باید صبح زود بیدار شویم و سر ساعت در آنجا حاضر باشیم. گاهی حتی با وجود خستگیها و کمبود وقت باید به کارها و برنامهریزیهای خود سر و سامان دهیم تا به اهداف خود دست پیدا کنیم.
درست است که آرتور کریستال و نویسندگان دیگر از تنبلیهای خود میگویند اما نوشتهها و مقالات درخشانی که از آنها به جای مانده چیز دیگری میگوید. نوشتن به قدر کافی انرژیبر و زمانبر هست و فکر میکنم ما که مینویسیم بهتر او را درک میکنیم.
جستار دوم: لذتهای گناهآلود
نویسنده میگوید: گاهی آدم دلش میخواهد فقط یک قصهی خوب بخواند نه ادبیات درونگرا و روانشناختی. او نام این جستار را از شبکهی رادیویی انپیآر وام گرفته است. برنامهای که نویسندگان در آن حاضر میشدند و از کتابهایی که خواندهاند ولی خجالت میکشیدند نام آنها را ببرند، صحبت میکردند.
خواندن این نوع کتابها فقط مختص آدمهای عادی نیست. مثلن کلینتون عاشق کتابهای معمایی بود اما هیچوقت اسامی این به قول خودش هلههولههای کوچک من را جار نزد.
نویسنده در انتهای این جستار مینویسد: این نوع داستانها ما را ناخودآگاه با خود همراه میکنند و اگر برای این تسلیم و بیاختیاری اندک گناهی را احساس کنیم همیشه یک مرگ ویرژیل هست که با خواندنش تقاص پس بدهیم.
«مرگ ویرژیل، مشهورترین اثر هرمان بروخ است که داشتن زبان شاعرانه و جملات موزون از ویژگیهای این اثر ادبی ثقیل است».
همهی ما تجربهی خواندن کتابهای زرد عاشقانه، کتابهای جنایی و پلیسی را داشتهایم. گاهی فقط دلمان میخواهد داستانی بخوانیم که وقتمان را پر کند بدون آن که نیازی به اندیشیدن داشته باشیم. وقتی این جستار را میخواندم نفس راحتی کشیدم چون همیشه خودم را بابت خواندن این کتابها در سالهای جوانی نکوهش میکردم.
خودافشاگری با این که کار دشواری است ولی برای خود شخص و اطرافیان آرامش و رهایی به همراه دارد.
جستار سوم: وقتی نویسنده حرف میزند
در این جستار از خودش میگوید که نمیتواند خوب صحبت کند.
میگوید: نوشتن به او امکان فکر کردن میدهد و چیزهایی در آن زمان به ذهنش خطور میکند که هنگام گفتوگو شاید هیچگاه از ذهنش نگذرد. بنابراین انتظار زیادی است که بخواهیم نویسندهها در گفتوگو مانند نوشتههایشان باشند.
آرتور کریستال خاطرهای را تعریف میکند و مینویسد: پوزش دیرهنگام من نثار خورخه بورخس باد. یک بار راهم را برای دیدن و شنیدن داستانهایش کج کردم اما چیزی بیشتر از یک نارضایتی مبهم نصیبم نشد. من از او انتظار برآورده کردن چیزی را داشتم که فقط از عهدهی داستانهایش برمیآمد.
البته او در این جستار از کسانی هم نام میبرد که در دیدار حضوری خوانندهها را ناامید نمیکنند.
با خواندن این بخش به یاد شخصی افتادم که دانشآموختهی زبانشناسی است. متنهایش بینهایت زیباست. کلماتی را میسازد و در نوشتههایش به کار میبرد که آدمی را حیرتزده میکند. اما در گفتار بسیار ضعیف است.
به این فکر کردم که نویسنده بارها متنش را ویرایش میکند، حذف و اضافه میکند و واژههای بهتری را جایگزین میسازد. اما در گفتوگو این اتفاق نمیافتد باید بداهه سخن بگوید و امکان بازگشت ندارد.
جستار چهارم: زندگی و نویسندگی
نویسنده نسبت به محیط پیرامونش کنجکاو است، بادقت مینگرد، بادقت میشنود و میخواهد از هر واقعه یا تجربه یک محتوا تولید کند. چیزی که در انسانهای عادی کمتر دیده میشود. در واقع نویسنده هر تجربه یا واقعهای را دو بار زندگی میکند، یک بار با مشاهده کردن و یک بار با نوشتن.
نویسندگی همانند مشاغل دیگر یک حِرفه است، اما حرفهای که با زندگی درهم تنیده است. اما نیچه و بعضی دیگر از نویسندگان معتقدند یا باید هنرمند بود یا باید زندگی کرد.
اما آیا واقعن چنین است؟ ما چرا مینویسیم؟
ما مینویسیم تا یک زندگی خلاقانه داشته باشیم. مینویسیم تا خود را کشف کنیم. مینویسیم تا خود را بسازیم. مینویسیم تا آرامش خاطر داشته باشیم. مینویسیم تا معنایی برای زندگی خود خلق کنیم. ما خود را مینویسیم و میسراییم.
والت ویتمن میگوید: هر کسی کتابی را لمس کند، انسانی را لمس کرده است.
هنگام خواندن این کتاب به یاد کتاب تنهایی پر هیاهو افتادم. بهومیل هرابال میگفت: هرگاه وارد کافه میشوم همه سکوت میکنند چون میدانند که من از گفتوگوی آنها برای نوشتن داستانها و مقالاتم استفاده میکنم.
نویسندگان هر چیزی را به فرصت تبدیل میکنند.
جستار پنجم: دیگر کتاب نمیخوانم.
آرتور از سن چهارده سالگی کتابخواری قَدَر بوده است. دریک هفته شش رمان میخوانده است. برای کتابهای زیادی نقد و معرفی نوشته است.
او به قدری در کتاب خواندن حرفهای است که اگر کتابی را از میان باز میکردند و برایش میخواندند با توجه به درونمایه، صنایع ادبی و جمله بندی، تشخیص میداد که این کتاب، اثر کدام نویسنده است.
اما اکنون در سن چهل و چهار سالگی عشق و اشتیاق خود به کتابها را از دست داده است و دیگر زندگی ادبی و مطالعه برایش اهمیتی ندارد. او دلایل زیادی را برای این بیعلاقگی و دلزدگی عنوان میکند.
مِنجمله؛ از نقدهایی که نقادان برای برخی کتابها مینویسند و ایراداتی که بناحق بر او وارد میکنند ناراضی است و دیگر میلی به نوشتن نقد و معرفی کتاب ندارد.
از طرفی کسی که کتابهای دانته، هومر، هوگو، شکسپیر، تولستوی، اسکار وایلد و… را خوانده است، آثار نویسندگان و شاعران معاصر نمیتوانند او را اقناع کنند. از نظر او معاصرین چیزی در چنته ندارند که انسان را تکان دهد و از جا بلند کند. آنها هر چه میگویند از پیشینیان است.
بالا رفتن سن هم میتواند مزید بر علت باشد.
آرتور میگوید: این روزها فقط روزنامه، دو سه تا مجله، گهگاه یک رمان، نمایشنامه یا فیلم جنایی همهی ظرفیت خواندن من است.
بعد از خواندن این بخش مقابل کتابخانهام ایستادم و با خودم گفتم: آیا من هم روزی از کتابهایم خسته خواهم شد؟ آیا امکان دارد روزی مطالعه برایم بیاهمیت شود و عشق به کتابها را از دست بدهم؟ آن روز دیگر چه چیزی برایم میماند.
من به اندازهی آرتور کریستال کتاب نخواندهام به خصوص کتابهای شاهکار. اما بر این باورم که باید کتابهای همعصران خود را بخوانیم. باید بدانیم که آنها چگونه میاندیشند و در کتابهایشان چه مینویسند و چه تاثیری را بر فرهنگ و فرزندان ما خواهند گذاشت.
این کتاب ارزشمند و زیبا در ۱۲۰ صفحه با ترجمهی خوب احسان لطفی توسط نشر اطراف به چاپ رسیده است. میتوانید کتاب چاپی آن را از سایت نشر اطراف یا کتاب الکترونیکی آن را از اپلیکیشن فیدیبو تهیه کنید.
سلام
چقدر این جمله رو دوست داشتم
فقط وقتی مینوسم فکر میکنم
خیلی به ما نزدیکه
ممنون
بله همینطوره. نوشتن واقعن فکر میآفریند. ممنونم که خوندید🙏
بسیار لذت بردم عزیزم.
و بر این باورم که نویسنده روح حساس زمانهی خود است و هر چه بیشتر میخواند و میداند گویی هیچ نمیداند.
ممنونم عزیزم، خوشحالم کردی که متن رو مطالعه کردی. دقیقن درست گفتید. نویسنده روح حساس زمانهی خود است. نویسنده وظایف خطیری به عهده داره. امیدوارم ما که مینویسیم بتوانیم کاری هر چند کوچک برای زمانهی خود انجام دهیم.