سفری کوتاه به شهر تاریخی ماسوله
سفری کوتاه به شهر ماسوله
جمعه یازدهم فروردین ماه بدون برنامهی قبلی با چند نفر از اقوام به سمت ماسوله حرکت کردیم. تنها اطلاعاتی که از ماسوله داشتم این بود که ماسوله روستایی کوچک و پلکانیست که در استان گیلان قرار دارد.
قبل از حرکت، ویلایی را در شهر ماسوله اجاره کردیم تا با آسایشِ خیال سفر کنیم. ساعت از ۱۲ شب گذشته بود که به مقصد رسیدیم.
دقایقی طول کشید تا ویلا را پیدا کنیم. با این که توقفهای کوتاهی داشتیم اما چون مسافت زیاد بود احساس خستگی مفرط میکردیم. در این سفر پی بردم که مثل سالهای گذشته تاب مسافرتهای طولانی را ندارم. کمتحرکی خُلقم را تنگ میکند و کلافه و بیقرار میشوم.
در این بِین شاهد بارش تگرگ و برف و باران هم بودیم که از طرفی جاده را بسیار زیبا و دیدنی کرده بود و از طرف دیگر موجب اختلال در تردد ماشینها شده بود.
وقتی وارد ویلا شدیم، همراهانمان که قبلن ماسوله را دیده بودند اصرار داشتند که ثانیهای را هدر ندهیم و به گشتوگذار کوتاهی برویم. ما هم لباس گرم پوشیدیم و راه افتادیم.
از آن جایی که همیشه برای پیادهروی مسیر صاف و هموار را ترجیح میدهم احساس میکردم پلکانی بودن این روستا مرا به مخمصه خواهد انداخت. اما وقتی با پلههای پهن و کوتاه شهر مواجه شدم، دیدم که نه تنها بالا و پایین رفتن از آنها دشوار و عذاب آور نیست بلکه بسیار هم مفرح و لذتبخش است.
شهر در سکوت عمیقی فرو رفته بود فقط صدای باران و فرو ریختن آب از آبشار سکوت شب را میشکست. شکوه و زیبایی این شهر زندهی کوچک در چند دقیقه تمام خستگیهایم را شُست و با خود بُرد. چون فقط تا فردا ظهر فرصتِ ماندن در ماسوله را داشتیم، معطل نکردیم، برگشتیم تا بخوابیم و صبح زود بیدار شویم.
ساعت ۷:۳۰ دقیقه طبق معمول هر روز زنگ تلفن همراهم به صدا درآمد تا صفحات صبحگاهی را بنویسم. خیلی خوابآلوده بودم. وسوسههای شیطانی میخواست مرا از نوشتن باز دارد، اما بعد از ماهها استمرار در نوشتن صفحات صبحگاهی، ننوشتن کار آسانی نبود.
برای رفع خوابآلودگی، پاورچین پاورچین از میان خفتگانی که خروپفشان اتاق را پُر کرده بود گذشتم تا پنجره را باز کنم. با باز کردن پنجره هوای تازه و سبکی به داخل اتاق وارد شد. نفس عمیقی کشیدم و هوای تازه را به درون ریههایم فرستادم. مِه غلیظ صبحگاهی فضای بیرون را پر کرده بود. وقتی چشمانم به مه عادت کرد کمکم درختان انبوهی را روبهرویم دیدم که عملن دیدن آنها در شب گذشته ناممکن بود.
درنگ نکردم. به سرعت آماده شدم. دفتر و قلمم را برداشتم و از ویلا بیرون رفتم. در فضای روبهروی ویلا که هم پیادهرو محسوب میشد و هم پشتبام خانهی طبقهی زیرین، دودکشهای سیمانی در فواصل مختلف سر از زمین برآورده بودند. روی یکی از آنها نشستم و صفحات صبحگاهی را نوشتم. من بودم و آسمان و درختان سرسبز و صدای چهچه پرندگان. حَظی بردم که قابل توصیف نیست.
کمکم همه بیدار شدند. برای صبحانه به سمت رستوران پامچال رفتیم تا پنیر سرخ شده که تعریفش را بسیار شنیده بودیم صرف کنیم اما رستوران تعطیل بود و ما ناگزیر به همان صبحانهی همیشگی بسنده کردیم.
بعد از صبحانه به ماسولهگردی رفتیم. سوالات زیادی داشتم که میخواستم از ساکنین ماسوله بپرسم از جمله این که؛ معماری و ساخت پشتبامها چگونه است که صدای پای رهگذران و جابهجایی بارها، آرامش و آسایش صاحبخانه را مختل نمیکند؟ اما متاسفانه فرصت گفتوگو پیش نیامد.
تمام درهای خانهها و مغازهها چوبی بود. اکثر خانهها به نردههای پشت پنجره، حلقههای آهنی جوش داده بودند و داخل آن گلدانهای رنگی رنگی گذاشته بودند که فضای روستا را دو چندان زیبا کرده بود.
از مقابل یک کتابفروشی گذشتیم. کتابهای چاپ قدیم فراوانی داشت. دیوان شعر ایرج میرزا، رمان بر باد رفته، کلیدر و… که با جلدهای قدیمی و فرسوده پشت ویترین خودنمایی میکردند.
در بازار ماسوله بیشترین چیزی که توجهم را جلب کرد هنر بافتنی زنان ماسوله بود؛ عروسکهای بافتنی، پاپوش، شال و اشارپ( شال سه گوش).
ساکنین ماسوله مانند شهرهای دیگر شیرینیهای سنتی خود را داشتند، شیرینی کدو حلوایی، حلوای عسل، کاکا و…
تصور میکنم بیشتر درآمد مردم ماسوله در فصول مختلف سال، توسط گردشگران و فروش صنایع دستی به ویژه هنر بافتنی زنان تامین میشود.
به سمت آبشار زیبای روستا رفتیم. فوقالعاده بود. صدای فرو ریختن آب، سمفونی گوشنوازی را به پا کرده بود.
طبیعت شمال همیشه مرا مسحور خود میکند. من عاشق روستا هستم، روستایی با خانههای کاهگلی و بافت سنتی و مردم صاف و باصفا.
روستای ماسوله بسیار تمیز بود. هیچ ماشینی امکان تردد در ماسوله را ندارد. آنها وسایل خود را با فرغون جابهجا میکنند.
در حال مرتب کردن ویلا برای تحویل دادن به صاحبخانه بودیم که با خودم میگفتم: چگونه در مورد این شهر حیرتانگیز بنویسم؟ چگونه زیباییهای آن را با واژگان اندکم مکتوب کنم؟ که یک باره چشمم به کتابی افتاد که گوشهی یک تاقچهی چوبی گذاشته بودند. کتاب را برداشتم و در حین باز کردن ناراحت بودم که چرا کتاب را زمانی دیدم که حتی فرصت یک نگاه اجمالی به آن را هم ندارم.
کتاب را باز کردم فقط در صفحهی اول آن مقدمهای نوشته شده بود و باقی صفحات، تصاویر زیبایی از شهر ماسوله بود. از صفحهی اول عکس گرفتم تا سرِ فرصت بخوانم.
چند خط ابتدایی مقدمهی کتاب را که به قلم ن. کسراییان در اردیبهشت سال ۱۳۸۰ نوشته شده است به اختصار مینگارم.
میگویند وقتی سهراب سپهری به ماسوله رفته گفته است: [ آمدیم ماسوله را بنویسیم نتوانستیم. ماسوله نوشتنی نیست، دیدنی است.]
ماسوله موضوعی است برای کار تصویربرداران و نه هیچ گروه دیگری از هنرمندان. ادبیات ، شعر، موسیقی در ماسوله قطعن کم میآورند.
ماسوله یک خاطره است. ماسوله یک نوستالژی است. نقطهی امنی است در جهانی سراسر ناامن، لحظاتی است از سرخوشی و بیخبری کودکانه، ماسوله…
تصور میکنم حق دارم نتوانم دربارهاش بنویسم.
تست
متشکرم🌷
سفرنامهی زیبایی بود عکسهاشو دوست داشتم.
خوشحالم که پس از مدتها روحیهی شاد و نشاطانگیزی پیدا کردی عزیزم.
سلام ممنونم سفر خوبی بود و برای تجدید روحیه و شروع کار عالی.
سفرنامهی زیبایی بود. عکسهای زیبایی گرفتهبودید.
خرسندم از اینکه پس از مدتها کار پیاپی لختی آسودید و روحتان را به طبیعت و آرامش ابدیاش سپردید.
یاد این جمله از کریستین بوبن افتادم که:
مدرنیته جنگی علیه زندگیست که پایانش قابل پیشبینی است.
متشکرم جیران جان از لطف و محبتت و جملهی قشنگی که از بوبن نوشتی
چه توصیف زیبا و قشنگی خیلی خوشحالم که بهت خوش گذشته حتما به ماسوله سفر میکنم منم خیلی دوست دارم ببینم
موفق باشی عزیزم ❤️🌹
حتما برو مطمئنم که بهت خوش میگذره. زمان ما هم کم بود، دوست دارم دوباره برم.
بسیار زیبا ماسولهی زیبا را به تصویر کشیدی دوباره انگار که خودم رفته باشم حس خوشایند سفر به ماسوله را احساس کردم مخصوصا اونجا که پنجره رو باز کردی و هوای تازه صبح را تنفس کردی..برای منم همیشه بافت جالب این شهر شگفت انگیز بوده واقعا همان طور که گفتی بیشتر از نوشتن و توصیف کردن باید ماسوله را دیدنیست
ممنونم که خوندی و برام از احساست نوشتی. واقعن ماسوله دیدنی است نه نوشتنی.🌷
ممنون بابت این اشتراک گذاری. من همیشه به دستاوردهام در سفر توجه میکنم و ازشون، ارزش آفرینی می کنم در مسیر زندگی شخصی و شغلی. تو سفر عمدتا افراد فقط نقش تفریحی و نظاره کردن رو می بینند و دستاوردهای ماندگار بعد سفر رو دقت نمی کنند بهش
ممنونم که مطالعه فرمودید. کاملن درسته. اول مشاهدهی دقیق بعد درس گرفتن و در آخر بکارگیری در زندگی. من هم همیشه تلاشم بر این بوده.
چند روزه بشدت دلم هوای سفر کرده، تیتر رو که دیدم نتونستم باز نکرده از کنارش بگذرم. مرسی که ما رو تو این حال و هوای خوب شریک کردید. با اینکه یک ماه بیشتر از سفرتون میگذره اما من هم امروز تو این ساعت، باهاتون در لذتش شریک شدم. 🌺
خوشحالم که تونستم حس و حال سفرم رو بهت منتقل کنم♥️