کلمات هایلایت شده بازیکرانمتنمن هستند و به کمک آنها متن زیر را نوشتهام.
جوانی همراه پدر در مجلس شعرخوانی حاضر شد. پدر، شعر میدانست اما پسر به تازگی پای در راه گذاشته بود.
مدعوین یکی بعد از دیگری از راه رسیدند و در جای خود نشستند.همین که جلسه آغاز شد و استاد از حاضرین دعوت کرد تا به نوبت اشعارشان را بسرایند، جوانکی بالفور از جا برخاست تا سرودهی تازهاش را بخواند.
او بادی در غبغب و صدایی در گلو انداخته بود گویا در میدان جنگ است و حریف میطلبد. اما برعکس تصوراتش، اشعار طولانی و کسالتبارش همه را دچار ملال کرده بود.
پدر رو به پسرش کرد و گفت: اگر اندکی جوهر هنر در وجودت باشد که هست، این جوانک مغرور را سر جایش مینشانی. پسر در خلوت خویش قلمفرسایی میکرد اما تا به حال جرأت انتشار را پیدا نکرده بود.
با این حال پا گذاشتن روی کلام پدر جایز نبود. او منتظر شد تا جوانک پس ماندههای شعرش را بخواند. سپس با اجازهی بزرگان برخاست و در کمال بهت و ناباوری غران و خروشان شعری را سرود.
کلام گیرای پدر، جسارتی بدو بخشیده بود، افکارش به اهتزاز در آمده بود و کلمات بیاختیار بر زبانش جاری میشد.
مجلس را سکوت فرا گرفته بود. جوانک حیرتزده بود و حال خود را نمیدانست. به اندازهای تحمل این موقعیت برایش دشوار بود که گویی غبار مرگ در مجلس پاشیدهاند اما در نینی چشمان دیگران به وضوح سرود فتح و ظفر خوانده میشد.
در وجود پدر شور و شوقی وصفناپذیر به غلیان آمده بود و در پوست خود نمیگنجید و پنداری در آسمان لایتناهی سیر میکرد. همیشه میدانست که پسرش طبع لطیفی دارد و روزی خواهد سرود.
پدر، محفل شعرخوانی را گرامی میداشت زیرا سبب کامجویی او گشته بود و به یقین میدانست از میان ستارگان شعر و شاعری، به زودی ستارهای درخشانتر همچون شباهنگ، در عرصهی هنر، چشمان همه را خیره خواهد کرد.