“ترانه” در مسیر تغییر
ترانه در مسیر تغییر
“ترانه” دختری ساکت و آرام و در عین حال عاشقِ درس و مطالعه بود.
او در مدرسه حضور فعال داشت، در کلاس همیشه برای پاسخگویی به درس آماده بود و در کارهای جانبی مدرسه جزء نفرات اول محسوب میشد.
ازدواج
بلافاصله پس از پایان تحصیلات، ازدواج کرد و وارد خانوادهای شد که از لحاظ فرهنگی با خانوادهی خودش متفاوت بود.
بعد از ازدواج به خاطر رفتارها و حرفهایی که در خانوادهی همسرش جریان داشت و با روحیات ترانه سازگار نبود، در اخلاق و رفتارش تغییراتی ایجاد شد.
ترانه، کمحرف و منزوی شد. با وجود تمام قابلیتها و توانمندیهایش؛ خود را به هیچ وجه باور نداشت. کارهای هنری را به زیبایی و دقت تمام انجام میداد ولی احساس رضایت نداشت.
با یکی از اقوام همسرش به نام نیلوفر؛ ارتباط بسیار نزدیکی پیدا کرده بود.
او برخلاف خودش، دختری خوش سخن، اجتماعی و گشاده رو بود. نیلوفر در حضور جمع، خیلی راحت صحبت کرده و نظراتش را بازگو میکرد و نگران برداشت دیگران نبود؛ گوش میکرد ولی اهمیتی نمیداد. خودش را خیلی باور داشت و همیشه با خنده میگفت:
[ تو این دنیا یه نیلوفر با مشخصات من وجود داره. خودم رو با همین خصوصیات دوست دارم و سعی میکنم هر روز بهتر و بهتر بشم.]
اهل مقایسه کردن نبود. از دیگران خیلی راحت تعریف میکرد، خوبیهایشان را به زبان میآورد، بسادگی اشتباهش را میپذیرفت و عقیده داشت که آدمها جایز الخطا هستند. نیلوفر از کار و کُنِش ترانه به شدت ناراحت میشد زیرا میدید که او با همه تواناییها و ذات پاک و سالمی که دارد، ارزش خود را نمیداند.
وقتی نیلوفر از او تعریف میکرد،
ترانه میگفت: [ای بابا اینا رو برای دلخوشی من میگی؟]
نیلوفر میگفت:
تو با این همه ویژگی های خوب و خاص، چرا خودت را دوست نداری؟ چرا از کارهایت احساس رضایت نمیکنی؟ چرا خودت را با دیگران مقایسه میکنی و همیشه منتظر تایید دیگران هستی؟
و ترانه همینطور ادامه میداد. هر کار او باید از طرف چند نفر تایید میشد تا به آرامش خیال برسد.
وقتی در محفلی قرار میگرفت که آدمهای موفق و سرشناس در آنجا حضور داشتند با تعجب میگفت: چرا من باید این جا باشم؟ باور نمیکرد که شاید او نیز به خاطر نقاط قوتش در این مجلس و بین این آدمها قرار گرفته است.
هر اتفاقی پیش میآمد همیشه خود را مقصر میدانست و به دنبال عیب و ایراد در درون خودش میگشت. نه اشتباه خود را میپذیرفت و نه خطای دیگران را. همیشه در حال تلاش و تقلا بود.
از آنجا که خوشبختانه اهل مطالعه و یاد گیری بود و در کلاسهای آموزشی شرکت میکرد با کنکاش در درون خود و مورد توجه قرار دادن رفتارها و احساساتش در مواجه با مسائل مختلف پی برد که عزت نفس پایینی دارد و باید در جهت رفع و اصلاح آن بکوشد.
گاهی اقوام و دوستان میگفتند: نیلوفر دختر خودپسندی است. در صورتی که این طور نبود. نیلوفر عزت نفس بالایی داشت و خودش را آدم ارزشمندی میدانست. در حد توانش به دیگران کمک میکرد، هر نوع کمکی. در صورتی که آدم خودپسند، فقط خودش را میبیند و دیگران برای او اهمیتی ندارند.
ترانه وقتی به مشکلش پی برد، تصمیم گرفت که در مورد راهکارهای کسب عزت نفس مطالعه کند.
بر اساس تعریف برندن، عزت نفس یعنی:
☚باور داشته باشیم که شاد بودن حق من است.
☚احساس ارزشمند بودن کاملا طبیعی است.
☚من لیاقت زندگی خوب، مانند دیگران را دارم.
☚حق دارم برای رسیدن به خواستههایم تلاش کنم.
☚حق دارم برای دستیابی به ارزشهاو حفظ آن بکوشم.
☚و میوه های تلاش و کوششم را بچینم و استفاده کنم.
ترانه در ادامه خواند که چه چیزهایی باعث کاهش عزت نفس میشود و سعی کرد صادقانه با خودش رو به رو شود.
۱- بعضی از هدفگزاریهای نامناسب، باعث میشود عزتنفس کاهش پیدا کند.
یادش آمد که تصمیم گرفته بود رژیم بگیرد، چند کیلو در یک هفته و موفق نشده بود.
تصمیم گرفته بود که در یک روز چند کار را با هم انجام دهد ولی از پس آن بر نیامده بود و اینها باعث ناامیدی و سرخوردگی او شده بود. تصمیم گرفت از این به بعد اهدافی را تعیین کند که قابل دستیابی باشد.
۲- شخصی کردن مسائل
گاهی اوقات اگر کسی از ترانه انتقادی میکرد دلگیر میشد و فکر میکرد او را دوست ندارند و برای دیگران ارزشمند نیست در صورتی که از حرف یا نظر و کارش انتقاد شده بود نه از خود او.
ما باید بتوانیم مسائل درونی را از مسائل بیرونی تفکیک کرده و به درستی تحلیل کنیم.
۳- واگویههای درونی
همینطور که گفتن عبارات تاکیدی مثبت بسیار کمک کننده است و نتیجهی خوبی دارد،
واگویههای منفی هم به همان نسبت تاثیر بدی دارد و ترانه دائم در حال گفتگوهای منفی با خودش بود.
⏺من آدم دست و پا چلفتی هستم.
⏺چرا نمیتوانم به سرعت جواب سوالها را بدهم.
⏺چرا این فیلم را همه فهمیدند ولی من خوب درک نکردم.
و هزاران چرای دیگر.
۴- ترانه اصلا آدم حسودی نبود ولی وقتی خوب فکر کرد به این نتیجه رسید که
[ مگه میشه آدم حسادت نداشته باشه؟ ما مجموعهای از خوبیها و بدیها هستیم و هیچ کدام کامل نیستیم].
به خاطرش آمد روزی یکی از دوستانش، از کتابهایی که خوانده بود، تعریف میکرد و ترانه چقدر در دلش گفته بود: [ترانه تو هیچی نمیشی. عمرت داره میگذره و تو هنوز یک چهارم این کتاب ها را نخواندهای؟] و چقدر خودش را و عزت نفسش را لگد مال کرده بود.
در آن لحظه میتوانست به دوستش بگوید: چقدر خوب. من به تو غبطه می خورم، کاش من هم اینقدر کتاب خوانده بودم. این باعث میشد احساسات خودش را تخلیه کند و حالت طنز و شوخی به خود بگیرد.
۵- ترانه دختر بسیار دقیق و منظمی بود و کارهایش به موقع انجام میشد ولی گاهی وقتها به علت کمبود وقت، به بعضی از کارهایش نمیرسید.
همین مسئله باعث میشد که واگویههای درونی شروع شود. در صورتی که گاهی باید کمی کارها را آسانتر گرفت.
۶- خود را زیر ذرهبین قرار ندهیم و دائما قضاوت نکنیم.
سعی کنیم با آدمها رفتار خوبی داشته باشیم و مرزهای اخلاقی را رعایت کنیم ولی اگر اتفاقی پیش آمد، درصدد رفع آن برآییم و درس بگیریم و خود را سرزنش نکنیم.
۷- آگاهانه زندگی کنیم. در لحظه باشیم.
ترانه فکر کرد که هیچ وقت در لحظه زندگی نکرده. به جای لذت بردن از صبحانه، موبایلش را چک میکند. هنگام صحبت کردن با دوستش، به جای این که به او نگاه کند و حرفهایش را با تمرکز کامل بشنود؛ در حال جواب دادن به پیامهای تلگرام است. در حال دیدن فیلم؛ فکر میکند که برای شام چه چیزی تهیه کند و… . در نهایت تصمیم گرفت از زندگی در لحظه لذت ببرد و آگاهانه عمل کند و در نتیجه رفتار پختهتری از خود نشان دهد تا عزت نفس بیشتری پیدا کند.
محمد رضا شعبانعلی، میگوید:
عزت نفس مثل دمای بدن میماند و دائم کم و زیاد میشود.
بعد از این مطلب لطفا[ ترانه در مسیر خودشناسی] را مطالعه کنید.
مریم جان از قصه گویی که برای بیان محتوایت استفاده کردی لذت بردم. موفق باشی
ممنونم معصومه جان، لطف کردی که مطلبم رو خوندی❤❤❤❤