عزت نفس

خود ابرازی به چه معناست؟

سال‌ها پیش چیزی به نام ابراز وجود نمی‌دانستم.

در جمع خانواده و دوستان یا سکوت اختیار می‌کردم یا سخنان و دلایل کسانی را که باور داشتم به عنوان نظر و عقیده‌ی خودم ارائه می‌دادم. به همین خاطر خیلی زود از بودن در جمع خسته می‌شدم و ترجیح می‌دادم که به خلوت خودم بازگردم.

هیچ وقت خواسته‌هایم را بر زبان نمی‌آوردم و اگر یک در هزار ان‌ها را عنوان می‌کردم و با مخالفت مواجه می‌شد، برای همیشه زیر خاک مدفون می‌کردم و دیگر به سراغش نمی‌رفتم.

اگر کسی می‌گفت: چرا خواسته‌ها و نیازهایت را نمی‌گویی. در جواب می‌گفتم: من غرورم را زیر پا نمی‌گذارم و جالب این جاست اگر کسی خواسته‌اش را بر زبان می‌آورد از دید من رفتارش پسندیده نبود.

وقتی که به طور جدی به مطالعه روی آوردم، به مرور با خواندن کتاب‌های خودیاری و رمان‌های شاهکار از غار تنهایی خود بیرون آمدم. چشم و گوشم باز شد و توانستم بهتر ببینم، بهتر بشنوم تا بیشتر بیاموزم.

مطالعه کردن هر روز به من چیزی بدیع اضافه می‌کرد و من آگاه‌تر می‌شدم. به تدریج صاحب رای و اندیشه شدم و می‌توانستم دربحث‌ها و گفت‌و‌گوهای جمعی شرکت کنم و نظرم را بگویم.

کم‌کم فهمیدم تا نخواهم، چیزی به من داده نخواهد شد. اصلا سیستم دنیا همین است.

فهمیدم وقتی خواسته‌ها و نیازهایم را بگویم، آن وقت دیگران هم متوجه می‌شوند که من هم به عنوان یک انسان نیازهایی دارم که باید برآورده شود.

فهمیدم وقتی خودم به حقم احترام بگذارم دیگران هم به حق من احترام خواهند گذاشت و با تمام وجود این جمله‌ی معروف را لمس کردم که حق گرفتنی است نه دادنی.

فهمیدم که چرا خودابرازی دیگران برایم ناخوشایند بود. زیرا آن‌ها با خودابرازی حقشان را می‌گرفتند و من از گرفتن حقم ناتوان بودم و همین‌ مرا از درون رنج می‌داد.

فهمیدم که سکوت کردن و پنهان‌کردن احساسات و فرو خوردن‌ خشم‌ها عاقبت خوبی نخواهد داشت و یک روز مثل دمل چرکی سرباز می‌کند و بوی تعفنش همه جا را فرا می‌گیرد.

هر چه بیشتر می‌آموختم بیشتر در خودم و اطرافیانم دقیق می‌شدم. می‌دیدم بعضی از آن‌ها با پایمال کردن حق دیگران می‌خواهند به خواسته‌‌های خود برسند.

می‌دیدم که ان‌ها فقط و فقط خودشان را مهم و محق می‌دانند و دیگران برایشان پشیزی ارزش ندارند و نام این کار را «ابراز خود» گذاشته‌اند در حالی که جز خودخواهی و خودپسندی نام دیگری بر آن نمی‌توان گذاشت.

فهمیدم غروری که سال‌ها درگیرش بودم، چیزی جز انفعال نبود.

و در چند جمله ابراز وجود یعنی:

من حق زندگی کردن دارم پس من هستم.

من باید خود واقعی‌ام باشم، ارزش‌هایم را زندگی کنم و به آن‌ها پایبند بمانم.

من همانطور که به حق خودم احترام می‌گذارم باید به حقوق دیگران نیز واقف باشم.

من برای رسیدن به خواسته‌ها و اهدافم باید ترس‌هایم را دور بریزیم و شجاعت را جایگزین آن کنم. حرفهایم را بگویم، نظر و عقیده ام را بیان کنم حتی اگر به مذاق بعضی خوش نیاید، حتی اگر از من برنجند و ترکم کنند.

فهمیدم اگر حرفهایم را بیان نکنم، احساساتم را بر زبان نیاورم، خشمم را سرکوب کنم، در مواقع لزوم نه نگویم، ارزشهایم را زندگی نکنم و………عزت نفسم خدشه‌دار خواهد شد و مسبب آن کسی جز خودم نخواهد بود.

 

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

4 دیدگاه

  1. چقدر مسیر تحول تون شبیه مسیر من بود…
    واقعا عزت نفس تفاوت زیادی رو در شخصیت رقم میزنه
    قلمتون که از تجربه شخصی نوشته بود، به جذابیت متن خیلی اضافه کرد
    این برای من که توی این حوزه می‌خوام بنویسم کلاس درس بود

    1. ممنونم که مطالعه کردید و خیلی خیلی لطف دارید که گفتید براتون کلاس درس بوده. نظرتون خیلی برام ارزشمنده. موفق باشید.

  2. مریم جان نوشته ی شما درمورد عزت نفس رو دوست داشتم.قلمتون نویسا.
    مریم جان مقاله ی مهشید جان را درسایت پیدا نکردم کلی گشتم.عزیز دلم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن