حکایت

حکایت ذوالنون مصری در بوستان سعدی

حکایت ذوالنون مصری

چنین یاد دارم که سقای نیل
نکرد آب بر مصر سالی سبیل

گروهی سوی کوهساران شدند
به فریاد، خواهان باران شدند

گرستند و از گریه جویی روان
بیاید مگر گریه آسمان

به ذوالنون خبر برد از ایشان کسی
که بر خلق رنج است و زحمت بسی

فرو ماندگان را دعائی بکن
که مقبول را رد نباشد سخن

شنیدم که ذوالنون به مدین گریخت
بسی برنیامد که باران بریخت

خبر شد به مدین پس از روز بیست
که ابر سیه دل برایشان گریست

سبک عزم باز آمدن کرد پیر
که پر شد به سیل بهاران غدیر

بپرسید از او عارفی در نهفت
چه حکمت در این رفتنت بود؟ گفت

شنیدم که بر مرغ و مور و ددان
شود تنگ روزی ز فعل بدان

در این کشور اندیشه کردم بسی
پریشان‌تر از خود ندیدم کسی

برفتم مبادا که از شر من
ببندد در خیر بر انجمن

بهی بایدت لطف کن کان بهان
ندیدندی از خود بتر در جهان

تو آنگه شوی پیش مردم عزیز
که مر خویشتن را نگیری به چیز

بزرگی که خود را نه مردم شمرد
به دنیا و عقبی بزرگی ببرد

از این خاکدان بنده‌ای پاک شد
که در پای کمتر کسی خاک شد

الا ای که بر خاک ما بگذری
به جان عزیزان که یادآوری

که گر خاک شد سعدی او را چه غم؟
که در زندگی خاک بوده ست هم

به بیچارگی تن فرا خاک داد
وگر گرد عالم برآمد چو باد

بسی برنیاید که خاکش خورد
دگر باره بادش به عالم برد

مگر تا گلستان معنی شکفت
بر او هیچ بلبل چنین خوش نگفت

عجب گر بمیرد چنین بلبلی
که بر استخوانش نروید گلی

معنی حکایت

شنید‌ه‌ام و به خاطرم هست که‌یکسال خداوند آبی برای مصر فرو نفرستاد.

جماعتی به سمت کوه‌ها رفتند و با فریاد، خواستار باران شدند.

انقدر گریه کردند که از اشک‌های آن‌ها جویی روان ساخته شد تا بلکه آسمان دلش به رحم بیاید و ببارد.

کسی به ذوالنون خبر داد که مردم در سختی و رنج هستند.

[ذوالنون یکی از بزرگان صوفیه در مصر بود که اهالی مصر او را کافر می‌دانستند و تا زنده بود منکرش بودند ولی بعد از مرگ، درستی احوالش بر همه مشخص شد].

و از او خواست که دست نیاز به درگاه پروردگار بردارد، چون کسانی که مقبول درگاه الهی باشند، دعایشان رد نمی‌شود.

شنیدم که ذوالنون، به سمت شهر مدین فرار کرد و چیزی نگذشت که باران بارید.

بعد از ۲۰ روز این خبر به شهر مدین رسید که ابر سیاه بر آن‌ها رحمت آورده و باران باریده است.

با سیل بهاری آبگیر پر شد، سپس ذوالنون به سرعت قصد کرد به مصر بازگردد.

عارفی، پنهانی از او سوال کرد، چه حکمتی در این رفتنت بود؟

ذوالنون گفت: شنیدم که از اعمال ناپسند بدکاران، رزق و روزی پرندگان، حشرات و حیوانات وحشی کم می‌شود.

خیلی فکر کردم و در این سرزمین کسی را ندیدم که از خودم بدکردارتر باشد.

رفتم تا مبادا که از شر و بدی من، خداوند درِ خیر و نیکی را بر روی این جمع ببندد.

اگر خواهان نیکی هستی، لطف داشته باش چرا که خوبان کسی را بدتر از خود نمی‌بینند.

تو زمانی در نزد مردم عزیز و گرامی می‌شوی که خودت را به حساب نیاوری و بزرگ نکنی.

بزرگی که خودش را خُرد و کوچک بشمرد، در هر دو جهان، جایگاه بلند و بالایی پیدا می‌کند.

از این دنیا انسانی پاک و مبرا می شود، که حتی در مقابل حقیرترین انسانها هم اظهار کوچکی و فرومایگی کند.

ای کسی که از سر مزار ما عبور می‌کنی!
تو را به جان عزیزانت قسم می‌دهم که از من یادی بکنی.

اگر سعدی جان سپرد و کالبدش به درون خاک گذاشته شد، هیچ غمی وجود ندارد چون در زمان زندگیش هم بسیار انسان متواضع، خاکی و بردبار بود.

اگر چه مثل باد تمام عالم را گشته بود، ولی در نهایت بیچارگی تن به مرگ داد و به خاک سپرده شد.

و بعد طولی نمی‌کشد که خاک باعث فرسایش جسمش شده و تبدیل به خاک خواهد شد و باد، باقی‌مانده‌ی وجودش را در عالم پراکنده خواهد کرد.

از زمانی که گل‌های گلستان معنی باز شده‌اند، بلبلی این چنین زیبا برایش نخوانده است.
عجیب است که چنین بلبلی بمیرد و از استخوان او گلی نروید.

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن