حکایت

باب هفتم در تربیت/ سخن در صلاحست و تدبیر و خوی

حکایتی از بوستان سعدی همراه با خوانش

باب هفتم در تربیت

سخن در صلاح است و تدبیر وخوی
نه در اسب و ناورد و چوگان و گوی

تو با دشمن نفس هم‌خانه‌ای
چه در بند پیکار بیگانه‌ای؟

عنان باز پیچانِ نفس از حرام
به مردی ز رستم گذشتند و سام

تو خود را چو کودک ادب کن به چوب
به گرز گران مغز مردان مکوب؟

کس از چون تو دشمن ندارد غمی

که با خویشتن بر نیائی همی

وجود تو شهری است پر نیک و بد
تو سلطان و دستور دانا خرد

رضا و ورع: نیکنامان حر
هوی و هوس: رهزن و کیسه بُر

چو سلطان عنایت کند با بدان
کجا ماند آسایش بخردان؟

همانا که دونان گردنفراز
درین شهر گیرند سودای آز

تو را شهوت و حرص و کین و حسد
چو خون در رگانند و جان در جسد

گر این دشمنان تربیت یافتند
سر از حکم و رای تو برتافتند

هوی و هوس را نماند ستیز
چو بینند سر پنجه عقل تیز

رئیسی که دشمن سیاست نکرد
هم از دست دشمن ریاست نکرد

چه حاجت در این باب گفتن بسی
که حرفی بس ار کار بندد کسی

معنی حکایت:

از نیکوکاری و چاره‌اندیشی و سرشت پسندیده باید سخن گفت، نه از اسب و میدان جنگ و سبقت بردن از همگان در میدان گوی و چوگان.

تو که با دشمن خویش( منظور نفس انسان است) هم‌خانه هستی، چرا می‌خواهی با افراد بیگانه در بیرون خودت بجنگی؟

آنان‌که عنان نفس خود را به کارهای حرام و ناروا نسپردند، در جوانمردی از رستم و سام گام را فراتر نهادند.

تو خودت را ادب کن با تازیانه‌ی تهذیب نفس، خودت را اصلاح کن؛ چرا با گرز سنگین بر سر دیگران می‌کوبی و می‌خواهی آنان را تربیت کنی.

هیچ کسی را از دشمنی مانند تو که نمی‌توانی با خودت و نفس خودت کنار بیابی، اندوه و هراسی نیست.

وجود تو مانند شهریست که نیک و بد در آن بسیارند، تو پادشاه این شهر هستی و عقل، وزیر دانا و بسیاردان توست.

خرسندی و تقوی از نام‌آوران آزاده هستند، هوا و هوس و شهوترانی، دزد و رباینده‌ی شرف و بزرگی.

وقتی که پادشاه به بَدان لطف و عنایت کند، عاقلان و خردمندان روی آستیش و راحتی را نمی‌بینند.

آن‌وقت هر آینه پستخویان خودپسند در شهر هستیِ تو، وجود تو طمع می‌ورزند و می‌خواهند به آن دست یابند.

شهوت، حرص، آز و حسادت مانند خون در عروق تو جاری هستند و روان در تنند.

اگر این‌ها در وجود تو رشد کنند و پرورش یابند، از فرمان و رای تو سرباز می‌زنند.

هوا و هوس اگر دستِ عقل را نیرومند و توانا ببینند، قدرت پیکار و مبارزه ندارند.

فرمانروایی که دشمن خود را گوشمالی بسزایی ندهد، همانا از چیرگی وی، حکمرانی نتواند کرد.

در این‌باره نیازی به بسیار‌گویی نیست، زیرا اگر کسی نصیحت را بشنود و به ان عمل کند برای او همین یک حرف کافیست.

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن