نامه‌نگاری

داستان من و سایت و آقای قائدی

نامه نگاری در دوران معاصر یک ضرورت نیست، عشق است.

سلام خدمت آقای قائدی عزیز

امروز یکشنبه است، ششم آذر ۱۴۰۱. ساعت حدود ۱۱ صبح است.

زمانی که به تازگی سایتم را راه‌اندازی کرده بودم و از عهده‌ی امور آن بر نمی‌آمدم به مادرم که وضعیت مشابهی داشت، می‌گفتم: من بالاخره یک روز ماجراهای خودم با سایت و ماجراهای شما با اینستاگرام و وات‌ساپ را برای آیندگان خواهم نوشت.

امروز می‌خواستم به اولین ماجرا عینیت ببخشم اما دیدم بدون وجود شما پرداختن به آن امکان‌پذیر نیست. بنابراین قصد کردم تا داستان من و سایت و آقای قائدی را به اختصار بنویسم تا از حوصله خارج نشود.

سپیده ضمیریان یکی از دوستان بسیار خوبم، سایت را برایم راه‌اندازی کرد و برای خالی نبودن عریضه چند پست کوتاه همراه با عکس‌های بی‌کیفیتم را در آن قرار داد. سپیده به خاطر کار تمام وقت در یک شرکت خصوصی، فرصت پشتیبانی سایت را نداشت. من هم چون در این مورد هیچ دانشی نداشتم، سایتم بعد از راه‌اندازی به مدت چندین ماه غیرفعال بود و حتی از به خاطر آوردن موجودیت سایت و سرکشی به آن هراس داشتم.

وقتی به گروه فعالان با مدیریت شما وارد شدم همه چیز آرام‌آرام متحول شد. گروه فعالان، نقطه‌ی عطفی در زندگی نویسندگی من بود و بابت این مسئله خداوند را شاکرم.

اگر یادتان باشد یکی از تدابیر گروه این بود که هر ماه دو نفر با هم همراه می‌شدند تا به یکدیگر در نوشتن، ایده‌پردازی و افزایش انگیزه کمک کنند و در همین راستا شما مرا به عنوان همگروه خود انتخاب کردید تا مشکلات سایتم را حل کنید. از آن روز به بعد یعنی شهریور ۱۳۹۹ داستان ما آغاز شد.

تصور می‌کنم به خوبی در خاطرتان باشد که وقت و بی وقت مصدع اوقاتتان می‌شدم. سوال پشت سوال می‌پرسیدم. گاهی اوقات واقعا از پرسش‌های زیاد شرمنده‌ می‌شدم اما از سرناچاری پیام می‌دادم و شما هر بار سخاوتمندانه مرا راهنمایی می‌کردید.

هر از گاهی پاسخم را به طنز می‌دادید و از عذاب وجدان و عرق شرم بر جبین نشسته‌ام کم می‌کردید.

یادم می‌آید برای حل مشکلی درمانده شده بودم و نمی‌خواستم باعث زحمت شما شوم از گوگل هم چیزی دستگیرم نشده بود به همین خاطر از خانه بیرون رفتم و از ابتدای خیابان تا جایی که مغازه‌های موبایل فروشی و خدمات الکترونیکی بود سوال کردم ولی هیچ کس نتوانست پاسخگویم باشد و باز هم مثل همیشه گره کارم به دست شما گشوده شد.

بعد از مدتی آموزش سئو را در سه مرحله، مختص گروه فعالان شروع کردید تا اعضای گروه، سایت خود را ارتقاء دهند.

یک روز که پشت در اتاق عمل به انتظار مادرم ایستاده بودم، ایمیلی آمد مبنی بر این که باید هاست و دامنه‌ام را تمدید کنم و در ضمن مبلغ بالایی هم برایم فاکتور شده بود. همان موقع به شما پیام دادم و شما از شرکت دیگری برایم خریداری کردید و تمام کارهایش را انجام دادید تا من با خیال راحت به کارهای مادرم برسم. چون می‌دانستید که در امور مربوط به سایت خیلی عجولم و تا انجام نشود آرام‌ نمی‌گیرم.

خلاصه این که تا این لحظه همراه من و تمام دوستان محتواگر بودید و با این که سایت من توسط شما طراحی نشده بود اما پشتیبانی ۲۴ ساعته‌ی آن را پذیرفتید.

به لطف شما، دیگر از درگیری‌های من و سایت خبری نیست به غیر از موارد خاص و زمانی که باید هاست و دامنه را تمدید کنم و dns ها تنظیم شود.

و طبق جمله‌ی معروفتان که‌ می‌گویید: راحت بنویسید و منتشر کنید، عمل می‌کنم، نگران بازخوردها نیستم و تمام این‌ها با مهر و لطف شما میسر شد.

اگر از من بپرسند: بهترین مونس و همدمت کیست؟ با اطمینان خاطر می‌گویم: دفتر و قلمم، سایت و کتاب‌هایم.

چکیده‌ی مطلب این که آقای قائدی از مردان نیک روزگار است. انسانی بسیار گشاده‌دست و خیرخواه که همیشه می‌گویند: برای کمک به محتواگران فعال هر کاری لازم باشد انجام می‌‌دهم و انصافا هم در کمترین زمان ممکن حلال مشکلات هستند.

امیدوارم در مسیر زندگی و حرفه‌ای خود بیش از پیش بدرخشید و بهترین‌ها در انتظارتان باشد.

مشاهده بیشتر

8 دیدگاه

  1. از دیروز دارم مطالبتون رو میخونم. و محو قلم زیباتون شدم.
    این پستتون خیلی شیرین بود .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن