چرا باید داستانها و رمانهای اصیل را بخوانیم؟
چرا باید داستانها و رمانهای اصیل را بخوانیم؟
کریستوفر مورلی میگوید: هدف حقیقی کتابها، این است که ذهن را به دام فکر کردن بیندازد.
از زمانی که خواندن و نوشتن را یاد گرفتم، همیشه کتابی در دست داشتم.
در زمان ما؛ گوشی، تبلت، ماهواره و اینترنت وجود نداشت،
و تمام سرگرمیهایمان محدود میشد،
به بازی آتاری، رفتن به پارک، تماشای تلویزیون و خواندن کتاب.
من بیشتر وقتم را با کتاب خواندن میگذراندم.
زمانی که فصل درس و مدرسه بود،
کتابهای درسی و آموزشی را مطالعه میکردم،
ولی در تابستان بیشتر اوقاتم با کتابهای داستان میگذشت.
وقتی به عقب برمیگردم و کتابهایی را که خواندهام،
به خاطر میآورم،
گاهی تاسف میخورم که چرا کتابهای بهتری را نخواندم،
و گاهی هم به خودم حق میدهم و میگویم:
شاید اقتضای سنم بوده است.
ما کتابخانهی بزرگ و خوبی در خانه داشتیم،
که البته تمام کتابها توسط برادر بزرگم تهیه شده بود؛
کتابهایی پرمحتوا، ماندگار و اصیل.
برادرم همیشه از من و خواهرم گلهمند بود که؛
چرا هر کتابی را میخوانیم،
وقتمان را برای کتابهای کم ارزش تلف میکنیم.
او کتابهای خیلی خوبی پیش رویمان قرار میداد ولی حقیقتا، کشش آن کتابها را نداشتیم.
واقعا هر چیزی، سن خودش را میطلبد.
البته کتابهای خوبی هم در آن دوران خواندهام مانند:
شوهر آهو خانم
شور زندگی، که در مورد ونسان ونگوگ می باشد و چندین کتاب خوب دیگر.
سید محمد حسینی میگوید:
همانطور که برای انتخاب غذای خود سختگیرانه عمل میکنید،
در انتخاب کتاب هم اینطور باشید.
چند سال پیش، به طور جدی و با هدفی مشخص، کتاب خواندن را با شیوهی جدید آغاز کردم.
از آنجایی که، نگاه مثبتی به کتابهایی که در سنین پایینتر خوانده بودم، نداشتم؛
مستقیم به سراغ کتابهای آموزشی و غیر داستانی رفتم.
کتابهای آموزشی و کاربردیِ زیادی خواندم،
ویسهای بسیاری در مورد موفقیت و توسعهی فردی گوش دادم.
دو سه سالی که گذشت، احساس کردم کتابهای غیر داستانی کافی نیستند؛
چون فقط در حال یادگرفتن یک سری تئوری هستم.
در موقعیت های مختلفی که قرار میگرفتم،
متوجه شدم جای یک چیز مهم در مسیر مطالعاتیام خالی است.
و آن چیز، خواندن داستانها و رمانهای اصیل بود.
وقتی کتاب،
زندگی دومت زمانی آغاز میشود که میفهمی یک زندگی بیشتر نداری،
از رافائل ژیوردانو را خواندم،
به این جای خالی پی بردم.
این کتاب راهکارهای زیادی برای خودشناسی و بهتر زیستن در اختیارمان قرار میدهد،
ولی در قالب داستانی شیرین و جذاب.
با این که بیشتر مطالب کتاب را در کلاسهای لایف کوچینگ و یا در ویسها شنیده بودم،
ولی چون در قالب داستان گفته میشد، برایم موثرتر بود.
من با کامی، شخصیت داستان، همراه شده بودم،
و تمام آموزشها را به صورت عملی در زندگی اجرا میکردم،
به همین خاطر برایم ماندگار شد.
یا زمانی که رمان،
خداحافظ شهر من از الکساندرا ریپلی را مطالعه میکردم،
به همین نتیجه رسیدم.
در آن کتاب به رفتارها و برخورد شخصیت ها فکر کرده،
و با آنها همذات پنداری میکردم.
میگفتم: اگر من به جای گاردن بودم، در این موقعیت چه عکسالعملی نشان میدادم،
چطور برخورد میکردم و کدام رفتار عاقلانه و سنجیده است.
رمان خداحافظ شهر من،
ساختن یک زندگی خوب، تصمیمگیری در مواقع مهم و حل مشکلات را داستانوار نشان میدهد.
سیاس لوئیس مینویسد: ادبیات داستانی با شریک کردن ما در تجاربی غیر از تجربههای خودمان،
وجود و هستی ما را وسیعتر میکند.
خواندن کتابهای داستان و یا رمانها باعث میشود،
با دیدگاههای دیگران آشنا شویم و ببینیم،
آنها در موقعیتهای مختلف چگونه عمل میکنند.
خودمان را بهتر میشناسیم،
و حس همدلی بیشتری با دیگران پیدا میکنیم،
و این امکانی است که در کتابهای غیر داستانی وجود ندارد.
کتابهای غیر داستانی، کلاسهای موفقیت و همینطور فایلهای آموزشی را دوست دارم،
ولی آنها را کافی نمیدانم.
تئوری به تنهایی کافی نیست؛
اگر در موقعیتهای مختلف زندگی، توانستم تئوری ها را به عمل تبدیل کنم،
آنوقت مشخص میشود چیزی یاد گرفتهام.
آن زمان معلوم میشود که؛
آیا توانستهام قدرت پذیرشم را بالا ببرم،
یا فقط در حد حرف و گذراندن دوره باقی مانده است؟
و آیا توانستهام قضاوت را کنار بگذارم،
یا فقط فهمیدهام که قضاوت خوب نیست؟
به نظر من خواندن کتابهای داستانی و غیر داستانی،
هر دو در کنار هم بسیار سودمند است،
و آموزشها وقتی با داستان همراه میشود،
بسیار تاثیرگذار و ماندگار است.