خودشناسی از طریق خواندن کتابها
خواندن کتابهای خوب به ما در شناخت خود کمک میکند، باعث میشود نقاط ضعف و قوت خود را بشناسیم.
با خواندن مطالب کتابها در خودم کنکاش میکنم و تلاشم برای این است که با خودم صادق و روراست باشم. مطالبی که ذهنم را درگیر میکند با صدای بلند میخوانم و با دیگران به اشتراک میگذارم و از نظراتشان جویا میشوم.
خواندن بعضی مطالب و پیدا کردن ان در وجودم برایم درداور است ولی این درد را دوست دارم چون به خود واقعیام نزدیکتر میشوم. به قول نیچه: بشو آن که هستی.
در جایی از کتاب وقتی نیچه گریست میخوانم، کسی که از خویش تبعیت نکند، دیگری بر او فرمان خواهد راند. سهلتر و بسیار سهلتر است که از دیگری اطاعت کنی تا خود راهبر خویش باشی.
شاید این جمله را بارها شنیده باشیم ولی ایا واقعا عمل کردهام و چقدر عمل نکردن به ان مرا از زندگی عقب انداخته است.
در قسمتی دیگر میگوید: راه انسانها از ابتدا جدا میشود؛ کسانی که در ارزوی شادی و ارامش روحند، باید ایمان اورند و ان را مشتاقانه پذیرا شوند و انان که در پی حقیقتند، باید ارامش ذهن را ترک گویند و زندگیشان را وقف پرسشها کنند.
وقتی این جملات را با صدای بلند میخواندم پسر کوچکم بلافاصله گفت: من جزء دستهی دوم هستم و همیشه کلی سوال در ذهنم وجود دارد که باید پاسخی برایشان بیابم و هر چیزی را راحت نمیپذیرم.من خود را تا چندی پیش از دستهی اول میدانستم ولی فکر میکنم مدتی است که به افراد جویای حقیقت پیوستهام.
باز هم در قسمتی دیگر میخوانم که: او فردی متمدن، مودب و در زندگی دارای منش است. خوی وحشیاش را رام کرده و گرگ درون خویش را با سگی پشمالو و اویخته گوش مبدل ساخته است و این را اعتدال مینامد در حالی که نام حقیقیاش نه این و نه ان بوده است.
گاهی ارام میمانیم و خشم خود را میبلعیم و نام ان را اخلاق میگذاریم در حالی که جز ضعف و ترس چیز دیگری نیست. باید جسارت پیدا کنیم و رشتههایی که به دست و پایمان گره خورده و قدرت اظهار وجود را از ما گرفته است، بگسلیم.
جملهای دیگر که مرا عمیقا به فکر فرو برد، این بود: ایمن زیستن، خود خطرناک است، خطرناک و مُهلک.
عین واقعیت است و زندگیهای روزمره و تکراری بسیاری از ادمها شاهدی بر این جمله است.
راکد و ساکن بودن، به بهانهی بودن در دایرهی امن ما را تباه میسازد. هیچ جوش و خروشی در این زندگی نیست. در زندگی باید هیجان و ریسکپذیری وجود داشته باشد. بدون هیجان چگونه میشود زندگی کرد؟
راهکارهای جالبی در کتاب برای نزدیک شدن به خود و رهایی از افکار ازار دهنده وجود دارد. مثلا مهم است که بیاموزیم که چطور به صدای خود گوش فرا دهیم، میدانید چگونه؟
ابتدا در جای راحتی قرار بگیرید و دربارهی موضوع مورد نظرتان، هر فکری به ذهنتان میرسد به زبان بیاورید، بدون هیچ ادابی و ترتیبی. هیچ چیزی را از قلم نیندازید تا افکار ازار دهنده از مغزتان زدوده شود. و این راهکارها نیاز به تمرین دارد.
چند جملهی زیبا از کتاب:
/خود را همان طور که هستید بپذیرید نه ان که به دنبال راهی برای مقبولیت یافتن نزد دیگران باشید.
/ترس زادهی تاریکی نیست، بلکه ترسها مانند ستارگان همیشه هستند و این درخشندگی روز است که انها را محو و ناپیدا میکند.
/افکار بیارزش همچون قارچ در ذهنمان میرویند تا در نهایت بدنمان را فاسد کنند.
/برای زایش ستارهای رقصنده، باید اشفتگی و شوریدگی در درون خویش داشت.
/خود باش و از کسی جز خویش پیروی نکن! جز خویش.
/زندگی یعنی خطر کردن، سعی کن قوی باشی.
/ اگر مالک طرح زندگی خویش نباشی، اجازه دادهای که وجودت یک تصادف قلمداد شود.
/ کمی انتقام چیز خوبی است، فرو خوردن خشم انسان را بیمار میکند.
/ما بیشتر دلباختهی اشتیاقیم تا دلباختهی آنچه که اشتیاقمان را برانگیخته است.
خانم نیکومنش مدتهاست دلم میخواست این رمان رو دست بگیرم اما از فکرکردن به مشمون فلسفی اش که چندان موردعلاقه من نیست از خوندنش طفره میرم ، توضیحاتتون بسیار عالی و مغید بود و باعث شد در تصمیمم تجدیدنظر کنم. سپاس و موفق باشید
واقعا عالیه
من خیلی این کتاب رو دوست داشتم. خیلی جذاب و کاربردیست.