
تنهایی پر هیاهو اثری است به قلم بهومیل هرابال نویسندهی سرزمین چک.
این داستان با سه یادداشت از مترجم و سخنانی از نویسندگان در مورد کتاب آغاز میشود.
این اثر داستان مردی به نام هانتاست
که در یک زیرزمین نمور، کثیف و متعفن که حشرات موذی و موشها در آن آزادانه جولان میدهند، کار میکند. شغل او خمیر کردن کتاب و کاغذهای باطله با دستگاه پرس است.
او بیشتر مواقع حین کار، بین کتابها و کاغذهایی که آماده میشوند تا توسط دستگاه خورده شوند، چشمانش به کتاب نایاب و ذی قیمتی میافتد، دست میاندازد آن را برمیدارد، تمیز میکند، صفحاتش را ورق میزند، کمی میخواند و بعد در کیف دستیاش میگذارد تا شب با خود به خانه ببرد.
خانهاش انباشته از کتاب است،از اتاق و انباری و آشپزخانه گرفته تا مستراح.
به خاطر همین عشق بازی با کتابها و به قول رئیسش وقت تلفکردنها، همیشه کوهی از کاغذ باطله و کار انجام نشده پیش رو دارد که باعث برانگیختن خشم رئیسش میشود.
او به قدری به کارش خو گرفته، که تصمیم دارد بعد از بازنشستگی با پساندازش دستگاه پرسی بخرد و همین کار را ادامه دهد.
هانتا مرد تنهایی است، البته از نگاه دیگران.
شاید از لحاظ فیزیکی تنها به نظر برسد ولی مصاحبش اندیشهها و افکارش هستند. افکاری که نمیداند از درونش نشات گرفته یا از کتابهایش، ولی در هر صورت تنهایی او پر از هیاهو بود.
هانتا از شغلش که به آن عادت کرده و عشق میورزد به تفصیل و با جزئیات فراوان صحبت میکند؛ از دختران کولی زیبا، از روابطش با نامزدش مانچا و از میخوارگیاش و بسیاری چیزهای دیگر سخن میراند. البته از نظر خودش، او میخواره نیست بلکه مینوشد تا بهتر بخواند و به قلب آنچه میخواند راه یابد.
هانتا وقتی شنید در بوبنی، دستگاههای پرس جدیدی آوردهاند که کار بیست تا پرس قدیمی را به تنهایی انجام میدهد، راهی شد تا با چشم خود ببیند.
آنچه را که در آنجا دید،او را به شدت منقلب کرد.
دیدن آن دستگاه عظیمالجثه و کارگرانی که بدون هیچ حس و عاطفهای کتابها را به داخل دستگاه میانداختند،
میان کار شیر و لیموناد میخوردند،
میگفتند و میخندیدند و سر ساعت مقرر کار را تعطیل میکردند؛
همچنین از دیدن شاگردانی که با معلمشان به گردش در کارگاه آمده بودند و طریقهی پاره کردن جلد کتابها و پرت کردن در دستگاه پرس را میآموختند او را زیر و رو کرد؛
چون خودش یک کارگر معمولی نبود، هیچگاه استراحت و مرخصی نداشت و همیشه کارهای عقب افتادهای داشت که مجبور بود حتی در روزهای تعطیل هم بیوقفه کار کند.
زمانی که رییسش دو کارگر جوان را جایگزین کرد تا کارها سریعتر انجام شود و به هانتا گفت: تو باید در قسمت بستهبندی کاغذهای سفید کار کنی، فهمید هرگز نمیتواند خود را با این وضعیت تطبیق دهد و دنیا در نظرش تیره و تار شد.
این داستان پایانی غمگین و دلخراش دارد که درونمایهاش از زندگی، دیدهها و شنیدههای نویسنده نشات گرفته است.
هرابال با وجود داشتن مدرک دکترای حقوق، فلسفه، تاریخ و هنر به شغلهای سطح پایینی مانند کار در کارگاه بستهبندی کاغذ باطله روی آورده بود. در بین سطوح مختلف مردم زندگی کرده و سرخوردگیها و ظلمهایی که به قشر ضعیف وارد میشد با تمام وجودش لمس کرده بود بنابراین این اثر را اینچنین غنی، پربار و حیرت انگیز نگاشته است.
او معمولا ممنوعالقلم بود و اگر روزی صفی طویل در مقابل کتابفروشی شهر دیده میشد، حاکی از این بود که کتاب هرابال مجوز چاپ گرفته است.
این اثر بار معنایی، توصیفات و تصویرسازی بسیار زیبایی دارد که خواندنش روح تشنه و گرسنهی آدمی را سیراب میکند.
بعضی از جملات به دفعات زیاد در کتاب تکرار شده است که نکتهی مهمی در پس پرده دارد مانند:
✓سی و پنج سال است که دارم کتاب و کاغذ باطله خمیر میکنم.
✓نه آسمان عاطفه دارد و نه انسان اندیشمند.
✓من از سرزمینی برخاستهام که از ۱۵ سال پیش به این سو بیسوادی ندارد.( تکرار این جمله خواننده را وا میدارد که در مورد فرهنگ مردم شهر پراگ بیشتر بداند.)و…….
این کتاب لایههای پنهان بسیاری دارد و به جز تعداد اندکی دیالوگ، بر مبنای گفتگوهای درونی و تکگویی هانتاست.
او با دستگاه پرس و کاغذهای باطله، اشاره ای دارد به خودش و امثال خودش، کتابهایش، افکار و اندیشههایش که همیشه در زیر دستگاه پرس حاکم وقت قرار گرفته است.
از آثار معروف او:
مرواریدهای اعماق، کلاس رقص اکابر،قطارهای بشدت مراقبت شده و…………میتوان نام برد.
تنهایی پرهیاهو با عکسهایی از نویسنده به پایان میرسد.
هرابال در سال ۱۹۹۷ در ۸۳ سالگی سفر ابدی خود را آغاز کرد.
این اثر فوقالعاده توسط نشر پارس کتاب و با ترجمهی زیبا و روان پرویز دوایی از چک به فارسی برگردانده شد.
ممنون از معرفی کتاب بیسیار عالی 🙏🌹
خواهش میکنم خواهر جان
ممنون 🙏🌹
♥️♥️
بسیار عالی ممنون 🌹🙏
متشکرم ♥️♥️