نوشتن کار بسیار دشواری است.کاریست که معمولا خوب و راحت پیش نمیرود حتی در صورت استمرار هم رشدی حلزونوار دارد.
به همین علت کسانی که وارد این حرفه میشوند، خیلی زود جا میزنند و آن را کنار میگذارند و نظرشان این است که من استعداد ندارم و بهتر است وقت خود را بیش از این تلف نکنم.
ما به عنوان نویسندگان تازهکار وقتی آثار بزرگان را میخوانیم، احساس میکنیم یک بار و در یک نشست آثار خود را نوشتهاند و به چاپ رساندهاند و اکنون آمادهی خواندن است. چرا اینگونه فکر میکنیم؟
چون از روند کار آنان اطلاعی نداریم. اما از نحوهی کار خود دقیقا مطلعیم. ابتدا ایدهای را مییابیم، متن دستوپا شکستهای را مینویسیم بعد از مدتی دوباره به سراغش میرویم بارها بازنویسی میکنیم، حذف و اضافه میکنیم تا این که بالاخره بشود آنچه که میخواهیم.
فکر میکنیم فقط ما چون تازهکار هستیم اینطور مینویسیم در صورتی که تمام نویسندگان بزرگ و کسانی که قلمشان را دوست داریم به همین شیوه عمل میکنند.
در واقع ساختار ذهن ما انسانها چنین است. ذهن انباشته کردن را دوست ندارد. بلکه ایدهها و تکامل انها به تدریج به ذهن خطور میکند. ذهن علاقهای به صرف انرژی ندارد او تمایل زیادی به سکون و استراحت دارد بنابراین بسیار شنیدهایم که نویسندگان میگویند: چند سال طول کشید تا کتابم را چاپ کنم. این کارها به تاخیر و کندی انجام میشود پس آن را به بی استعدادی خود نسبت ندهیم.
در ضمن برای فراموش نشدن ایدهها داشتن دفترچه یادداشت از ضروریات کار یک نویسنده است.
محمود دولت آبادی در کتاب سلوک خطاب به خواننده میگوید:
ادبیات که در چشم و جان خواننده دلنشین و زیبا مینماید برای جاری شدنش از دست نویسنده بسی طاقتفرسا و هلاکت بار است. آنچه مرا از پای درمیآورد، ناممکن بودن نوشتن است. وقتی به ناچار شروع به نوشتن میکنم گویی وارد دوزخ میشوم و در دهلیزهای تودرتوی آن میمانم. وقتی بعد از مدتی بازمیگردم احساس خوشایندی ندارم گاهی به صرافت میافتم تا آنها را دور بریزم یا بسوزانم اما با عمری که به پایش صرف کردهام چه کنم؟ بنابراین با بیرحمی به جراحی و تراشیدن و ساییدن آنچه نوشتهام میپردازم تا آنچه میخواهم حاصل شود.
آگاهی از کار نویسندگان و دیدن دست نوشتههای آنان میتواند منبع الهام بخشی برای ادامه دادن مسیرمان باشد.