معرفی کتاب

زندگی‌نامه‌ی ادبی همراه با نامه‌های چاپ نشده/ فرزانه میلانی/

زندگی‌نامه‌ی ادبی همراه با نامه‌های چاپ نشده

شعر زندگی ازفروغ فرخزاد مقدمه‌ای شد تا به زندگی خصوصی و هنری این شاعر معاصر وارد شوم و او را بهتر بشناسم. شعر زندگی را با صدای من بشنوید.

 

کتاب زندگی‌نامه‌ی ادبی همراه با نامه‌های چاپ نشده اثری است بسیار زیبا از فرزانه میلانی نویسنده و پژوهشگر که در سال ۱۳۹۵ به چاپ رسیده است. او در این کتاب زندگی فروغ را از تولد تا مرگ با جزییات شرح داده است و با هر کسی که به نحوی در شناخت بیشتر او موثر بوده، مصاحبه کرده است. در ضمن تمام نامه‌های فروغ  را با دست‌خط  خودش در کتاب ثبت کرده و برای تمام نوشته‌هایش مستندات ارائه کرده است. ولی چون این کتاب در ویرجینیا به چاپ رسیده است، نویسنده برای جلوگیری از قلع و قمع شدن کتاب، پی‌دی‌اف آن را در اینترنت به رایگان منتشر کرده است که از همین‌جا می‌توانید دانلود کنید.

Frvgh_frkhzad_zndgynamhy_adby_va_namhhaye_chapnshdhketabnak118863 (1)

اینک مروری کوتاه بر زندگی فروغ

فروغ‌الزمان فرخزاد در ۸ دی‌ ماه سال ۱۳۱۳ در تهران به دنیا آمد.

پدر او سرهنگ محمد باقر فرخزاد نام داشت که یک نظامی قانون‌مند، غیر‌قابل انعطاف و سخت‌گیر اما شعرنواز و ادب دوست بود و مادرش بانویی مطیع، آرام و سلطه‌پذیر. فروغ ۴ برادر و دو خواهر داشت که البته به خواهر بزرگش پوران فرخزاد ارادت قلبی بسیاری داشت.

اگر کسی این خانواده را از دور می‌دید تصور می‌کرد با خانواده‌ی خوشبختی رو‌به رو شده است زیرا که همه چیز مرتب و منظم بود و بچه‌ها همیشه تمیز و آراسته بودند. اما هیچ‌کسی از فضای بسته و خفقان‌آور خانه خبر نداشت.

فروغ دختری شر و شیطان بود. از دیوار راست بالا می‌رفت. با پسرها همبازی می‌شد. کتک می‌زد و کتک می‌خورد و  از همان ابتدا زیر بار حرفی که باب میلش نبود نمی‌رفت. خواهران و برادرهایش همه بچه‌هایی مطیع و آرام بودند مگر فروغ.

فروغ برایِ زندگی محصور در چهاردیواری ساخته نشده بود. او به دنبال آزادی بود. می‌خواست با دوستانش معاشرت کند و روابط اجتماعی داشته باشد اما این فرصت به او داده نمی‌شد.

 فروغ در شانزده‌سالگی عاشق پرویز شاپور شد که در همسایگی آن‌ها زندگی می‌کرد و از اقوام دور به حساب می‌آمد. پرویز شاپور کارمند دولت بود و آن‌ها از طریق نامه‌نگاری و خیلی سخت با هم در ارتباط بودند، که همان نامه‌ها امروز از ابزار کلیدی و مهم شناخت فروغ و روحیاتش است.

هر دو خانواده‌ به دلایلی خاص با این ازدواج  مخالف بودند اما در نهایت بعد از پافشاری‌ها، اعتصاب غذا و تهدیدهای فروغ وادار به این وصلت شدند.

فروغ در این وصلت بیش از همه چیز طالب عشق و محبتِ پرویز بود. همان چیزی که در خانواده از او دریغ کرده بودند.

 ابتدای زندگی پرویز و‌ فروغ در آرامش سپری شد و دو سال بعد از ازدواج کامیار به دنیا آمد.

 مشکلات این زوج از زمانی شروع شد که فروغ تصمیم گرفت شعر بنویسد و آن‌ها را منتشر کند. البته فروغ شعر گفتن را از ۱۳ سالگی آغاز کرده بود. شعر جزئی از وجود او بود ولی تا آن موقع فقط مطالعه می‌کرد و برای خودش می‌نوشت. 

فروغ، پرویز و کودکش را عاشقانه دوست داشت اما زندگی خانوادگی او را اسیر قید و بند‌هایی کرده بود که با شخصیتش همخوانی نداشت. او مرزها و محدودیت‌ها را نمی‌پذیرفت. سازش و تسلیم را نمی‌پسندید و بی‌ارادگی را دوست نداشت. او بین دو نقش گرفتار شده بود؛ یکی بانوی خانه‌دار و دیگری بانوی شاعر؛  نمی‌توانست هر دو را در کنار هم داشته باشد. او اهداف والاتری داشت که با این نوع زندگی نمی‌توانست به آن‌ها دست پیدا کند. او می‌خواست خالق و تاثیرگذار باشد. نمی‌خواست بود و نبودش در جهان یکی باشد و گاهی افسوس می‌خورد که چرا نمی‌تواند مانند زن‌های عادی زندگی کند.

فروغ از کارهای مبتذل، روزمرگی و سطحی گریزان بود. او در نامه‌ای می‌نویسد: زندگی زنانه چه جالب و تماشایی‌ست. اینجا زنان صبح که از خواب برمی‌خیزند، حمام می‌کنند، زیر ابرو برمی‌دارند، ورزش می‌کنند، موهایشان را بیگودی می‌پیچند و مدام صورتشان را توالت می‌کنند. من هیچ وقت این کارها را نکرده‌ام. چقدر راحت و خوب است که آدم فقط یک ماده باشد. ماده بودن راحت‌ترین راه گذران زندگی است.

فروغ مدتی بعد از ازدواج اولین شعرش به نام گناه را منتشر کرد.

فریدون مشیری که در نشریه‌ی روشن‌فکر دبیر بخش شعر و ادب بود در این باره می‌گوید: در دفتر روشنفکر نشسته بودم که دختری با موهای آشفته و دست هایی که به جوهر خودنویس سبز آغشته شده بود با کاغذی تاخورده که شاید هزار بار آن را بین انگشتانش فشار داده بود، وارد اتاق تحریریه مجله شد. بعد با تردید و دودلی کاغذی را گذاشت روی میز!

این دختر، فروغ فرخزاد بود و در همان هفته بود که صدها هزار نفر با خواندن شعر بی پروای او با نام شاعری آشنا شدند که چندوقت بعد به اوج شهرت رسید و آثارش طرفدا‌رهای زیادی پیدا کرد.

فروغ در شعر گناه می گوید:

 گنه کردم گناهی پر ز لذت

در آغوشی که گرم و آتشین بود

گنه کردم میان بازوانی

که داغ و کینه جوی و آهنین بود

شعر گناه غوغای زیادی به پا کرد زیرا فروغ پایش را از حد عرف زنانه فراتر گذاشته بود. افراد بسیاری او را به باد انتقاد گرفتند و برخی هم از شجاعت او به وجد آمدند. بالطبع پرویز و پدرش هم به شدت از دست او عصبانی و شرمگین شده بودند.این حد از بی‌پروایی حتی در بین جامعه‌ی ادبی آن‌ روز هم پذیرفته نبود چه رسد به مردم عامی.

اما برای فروغ قضاوت هیچ‌کسی مهم نبود. او نمی‌خواست همرنگ جماعت باشد. در جایی می‌گوید: دلم می‌خواهد کاری کنم که نقض قانون باشد. از نظر او بالاخره یکی باید این حرف‌ها را می‌زد و تابوها را می‌شکست.

در این میان فردی به نام ناصر خدایار که در دفتر مجموعه کار می‌کرد این شعر را به خودش نسبت داد و از او کینه به دل گرفت.

در سال ۱۳۳۴ اولین دفتر شعر فروغ به نام اسیر منتشر شد که آن را به پرویز شاپور تقدیم کرد.

در همان سال فروغ و پرویز بعد از پنج سال زندگی مشترک از هم جدا شدند. فروغ دوستدار زندگی عجیب، پرحادثه و پرهیجان بود ولی پرویز خواهان زندگی آرام و بی‌دغدغه‌ای بود که با روح عصیانگر و سرکش فروغ سازگاری نداشت.

 بعد از جدایی، کامیار نزد فروغ بود اما  چندی بعد به دلیل این که محیط خانه‌‌ی پدری را برای رشد کامیار مناسب نمی‌دانست او را پس فرستاد.

فروغ بعد از جدایی به شدت آشفته بود و دقیقا  در همان زمان ناصر خدایار به تلافی ‌جویی، داستانی سریالی در مورد فروغ ولی با نام مستعار نوشت که حالِ روحی فروغ را خراب‌تر کرد در حدی که او را مدتی در آسایشگاه بستری کردند. بعد از ترخیص برای این که از محیط پرتنش زندگی‌اش دور شود، راه چاره را در سفر دید. پرویز با فروختن قالی خانه‌اش هزینه‌ی سفر او را تقبل کرد و فروغ به ایتالیا رفت.

 دو سال بعد که تا حدودی آلامش تسکین یافته بود به کشور بازگشت اما دیگر رخصت دیدن فرزندش را به او ندادند‌ با این استدلال که بچه هوایی می‌شود. اما هیچگاه چهره‌ی فروغ را پیش فرزندش مخدوش نکردند. غم این جدایی هرگز فروغ را رها نکرد و بزرگترین رنج زندگی کوتاهش بود.

از طرفی فروغ شعر و هنر را انتخاب کرده بود و باید بهایش را می‌پرداخت زیرا که گفته بود:

یار من شعر و دلدار من شعر

می‌روم تا بدست آرم او را

 در سال ۱۳۳۵ دومین دفتر شعر فروغ به نام دیوار منتشر شد که آن را به پرویز شاپور تقدیم کرد.

 در سال ۱۳۳۷ سومین دفترش به نام عصیان منتشر شد.

فروغ بعد از بازگشت به کشور با معرفی یکی از دوستان در استودیوی فیلم‌سازی ابراهیم گلستان مشغول به کار شد که نقطه‌ی عطفی در زندگی او بود.

فروغ در کارهای مختلف سینمایی هم به گلستان کمک می‌کرد و گاهی برای ماموریت‌های کاری به سفرهای خارج از کشور می‌رفت. فروغ و گلستان بعد از مدت کوتاهی به هم علاقه‌مند شدند و رابطه‌ی عاشقانه‌ای را آغاز کردند که از منظر اطرافیان پوشیده نماند.

ان‌ دو تفاوت‌های بسیاری با هم داشتند مثلا: گلستان متاهل بود و دو فرزند داشت ولی فروغ تنها، آسیب‌دیده و رنج‌کشیده و… اما در چند چیز شبیه هم بودند. هر دو از زمان خود جلوتر بودند. اهل ملاحظه‌کاری نبودند. با جهل و تعصب مدارا نمی‌کردند. از رخوت، تنبلی و بیهودگی می‌گریختند. برای قید و بندها و رسومات جایگاهی قائل نبودند و ردّ  و تایید دیگران برایشان پشیزی ارزش نداشت.

در سال ۱۳۴۲ چهارمین دفتر شعرش به نام تولدی دیگر منتشر شد که آن را به ابراهیم گلستان تقدیم کرد.

بسیاری از منتقدان این مجموعه را شاهکاری در ادبیات معاصر فارسی می‌دانند.

اخوان ثالث گفته بود: تولد تازه نه تنها برای فروغ تولد تازه‌ای بود بلکه برای شعر فارسی هم تولد تازه‌ایست. شعرِ زمانِ ما را فروغ در زمانی کوتاه، به شکلی شگفت‌آور و با قدرت و جسارت و بدون هیچ تجهیز و سپاهی فتح کرد. پادشاه فتح شعر ما نیما بود و امروز یک فاتح دیگر پیدا شده است.

در این زمان پرویز شاپور به کامیار گفته بود: فروغ گل کاشت، میخش را کوبید و جاودانه شد.

اکثر شعرهای فروغ بوی مرگ می‌دهد. البته فروغ چندین بار خودکشی کرد اما هر بار ناموفق بود. گویا از یک افسردگی ادواری رنج می‌برد. خدمتکارش می‌گفت:  گاهی چندین روز در اتاقش می‌ماند و کسی را نمی‌پذیرفت. اما بعد از این که حالش رو به بهبود می‌رفت با تلفنی یا دیداری، دوستانش را بهره‌مند می‌کرد.

فروغ به غیر از سرودن، از هر هنر دیگری که بتواند حرف‌ها و احساساتش را بیان کند، رویگران نبود.

او در پاییز سال ۱۳۴۱ کارگردانی فیلم مستند خانه سیاه‌ است را به تهیه‌کنندگی ابراهیم گلستان در پی دیداری از آسایشگاه جذامیان بابا‌باغی  تبریز ساخت. این فیلم جایزهٔ بهترین فیلم مستند همان سال را در فستیوال فیلم آلمان غربی از آن خود کرد. این فیلم علاوه بر نشان دادن محیط زندگی جذامی‌ها و مشکلاتشان، مضامین بسیاری داشت. این فیلم ۲۱ دقیقه‌ای را می‌توانید در گوگل تماشا کنید.

او بعد از بازگشت از تبریز پسری سالم به نام‌ حسین منصوری را که پدر و مادر جذامی داشت و به کامیار بسیار شباهت داشت به فرزندی می‌پذیرد و با خود به تهران می‌آورد.

برشی از مصاحبه‌ها با فروغ

 فروغ درباره‌ی شعر می‌گوید: شعر جفتی است که کاملم می‌کند. راضی‌ام می‌کند بدون آن‌که آزارم دهد. بعضی‌ها کمبودهایشان را در آدم‌های دیگر جبران می‌کنند اما اگر جبران می‌شد آیا همین رابطه خودش بزرگترین شعر دنیا و هستی نبود؟ اما بعضی به هنر پناه می‌‌برند. یعنی می‌سازند و بعد با ساخته‌ی خود عجین می‌شوند و دیگر چیزی کم ندارند.

خوشبختی برای فروغ یعنی راضی بودن روحش و شعر روحش را راضی می‌کرد. شعر در فروغ ریشه داشت.

درباره‌ی عشق می‌گوید: در مثنوی عاشقانه می‌خواستم شکلی از عشق را بیان کنم که دیگر وجود ندارد. یک جور تعالی در دوست داشتن که من به آن رسیده بودم و این حالت امروزی نبود. حسی که مرا ساخت و کامل‌ خواهد کرد.

از فروغ پرسیدند: که چرا شعر می‌گویی؟ گفت: من هنوز نتوانسته‌ام بفهمم که چرا شعر می‌گویم. فقط حس می‌کنم که احتیاج شدید و شوق وافری مرا به این راه می‌کشاند و با همه‌ی درد و رنجی که از ابتدای کار نصیبم شده باز هم این قدرت را ندارم که پیوند خود را با هر چه نام شعر و هنر دارد بگسلم و زندگی آرام و پرسعادتی داشته باشم. شاید برای این شعر می‌گویم که تسلی خود را در شعر می‌جویم و شاید هم برای این است که نمی‌توانم نگویم.

فروغ خطاب به برادرش فریدون و شاعران دیگر می‌نویسد: اگر می‌خواهی شاعر باشی، خودت را قربانی شعر کن. از خیلی حرف و حساب‌ها بگذر. خیلی خوشبختی‌های ساده و راضی‌کننده را کنار بگذار. دور خودت دیواری بساز و در داخل محیط این دیوار از نو شروع کن به دنیا آمدن، شکل گرفتن، فکر کردن و کشف‌ کردن‌های مختلف. من همین کار را می‌کنم اما خیلی تلخ است و استقامت و ظرفیت می‌خواهد.

درباره‌ی هنر می‌گوید: کار هنر بیان کردن و ساختن زندگی است و تمام آن‌هایی که کار هنری می‌کنند علتش یا حداقل یکی از علت‌هایش یک جور نیاز ناآگاهانه است به مقابله و ایستادگی در برابر زوال. این‌ها ادم‌هایی هستند که زندگی را بیشتر دوست دارند و بیشتر می‌فهمند و همینطور مرگ را.

مرگ فروغ

و در نهایت فروغ فرخزاد در ۲۴ بهمن ۱۳۴۵ با جیپ استودیو گلستان در محله‌ی دروس تهران در فاصله‌ی کمی از محل استودیو، با سرویس مدرسه رو‌ در رو می‌شود. ماشین فروغ به سمت پیاده‌رو منحرف می‌شود، درب ماشین باز می‌شود و فروغ از ماشین پرت شده و سرش به جدول می‌خورد و در اثر این تصادف فوت می‌کند. گورستان ظهیرالدوله پذیرای او می‌شود  تا او را در کنار دیگر شعرای نامدار همچون ملک‌الشعرای بهار، رهی معیری و دیگران جای دهد.

 بعد از مرگ فروغ بعضی از اشعارش که در مجلات چاپ شده بود جمع‌آوری شد و در پنجمین دفتر شعرش یعنی کتاب «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» به چاپ رسید.

سهراب سپهری درباره فروغ این‌چنین می‌نویسد: بزرگ بود و از اهالی امروز بود و با تمام افق‌های باز نسبت داشت و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید.

در ضمن سیاوش کسرایی، احمد شاملو و یزدان‌بخش قهرمان نیز اشعاری در سوگ فروغ سروده‌اند.

اشعار فروغ به زبان آلمانی، اسپانیولی، انگلیسی، ایتالیایی، تاجیکی، ترکی، چینی، دانمارکی، رومانیایی، عبری، عربی، فرانسه، روسی، سوئدی و کره‌ای ترجمه شده است و چندین و چند رساله‌ی فارغ‌التحصیلی در امریکا و اروپا آثار او را از منظرهای مختلف بررسی کردند. 

سرگذشت بعضی از شخصیت‌ها

پرویز شاپور بعد از جدایی کارهای هنریش را جدی‌تر گرفت و به پدر کاریکلماتور ایران معروف شد. او در سال ۱۳۷۸ درگذشت.

کامیار شاپور از بیماری دوقطبی رنج می‌برد او دو‌کتاب شعر منتشر کرد و در سال ۱۳۹۷ درگذشت.

ابراهیم گلستان صد ساله است و در انگلستان زندگی می‌کند.

حسین منصوری فرزندخوانده‌ی فروغ هم وارد دنیای شعر شد و در شهر مونیخ آلمان زندگی می‌کند. 

کلام آخر

وقتی زندگینامه‌ی فروغ را خواندم و با دردها و مشقت‌هایش با فراز و فرود زندگی‌اش با روح سرکش و ناآرامش و با خانواده‌ی نابسامانش آشنا شدم، خودش و شعرهایش را بهتر درک کردم. و به سراغ کتاب «تولدی دیگر» و «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» رفتم و هر دو را مشتاقانه و بی‌وقفه خواندم. دریافتم که فروغ و شعر‌هایش هر دو درهم تنیده‌اند و از هم جدا نیستند.

 می‌خواهم بگویم از آدم‌ها و قصه‌هایی که وارد زندگی ما می‌شوند، به راحتی عبور نکنیم. هر کدام حرفی برای گفتن دارند اگر بیدار باشیم. شاید می‌خواهند نکته‌ای را بیاموزند یا هشداری بدهند و یا مطلبی را یادآوری کنند. زندگی فروغ درس‌های زیادی برای من داشت.

او انسان سرسختی بود و راهی را که اراده می‌کرد در پیش می‌گرفت حال یا موفق می‌شد یا شکست می‌خورد.

ایده‌ها و هدف‌هایش برایش بسیار اهمیت داشتند. بنابراین از کنار قلوه سنگ‌هایی که  به طرفش پرتاب می‌کردند می‌گذشت و با قدرت پیش می‌رفت.

زنی شجاع و پیش‌رو بود. از هیچ چیز واهمه‌ای نداشت.

آزاد زندگی می‌کرد آن طور که دلش می‌خواست نه آن طور که دیگران می‌خواستند.

مسئولیت‌پذیر بود و خطاهایش را به راحتی گردن می‌گرفت.

او خودش و زندگی‌اش را فدای هنرش کرد در غیر این صورت موفق نمی‌شد.

 اگر به تاریخ نگاهی بیندازیم می‌بینیم که نویسندگان و شاعران زن، انگشت‌شمارند. چون زنان پشتوانه ندارند و حمایت نمی‌شوند.

چندی پیش فیلم کاغذ بی‌خط را می‌دیدم که محصول سال ۱۳۸۰ است. بانوی خانه از صبح تا شام کار می‌کرد، بچه‌ها را به مدرسه می‌فرستاد، لباس‌ها را می‌شست، پخت‌و‌پز می‌کرد و خانه را از هر جهت مهیا می‌کرد.

او علاقه‌ی سرشاری به نوشتن داشت اما یک کُنج دِنج برای خودش نداشت. از آن خانه سهمی برای او نبود. وقتی هم که قلم به دست می‌گرفت همسرش با تمسخر او را آگاتا کریستی صدا می‌زد.

چرا؟ مگر مادر شدن با شاعر شدن، نویسنده شدن و هر هنر دیگری منافات دارد؟ چرا مردان از موفقیت همسرانشان می‌هراسند؟

چرا تعبیرمان از مادر خوب بودن این است که یک مادر خوب  فقط و فقط باید به امور خانه و فرزندان رسیدگی کند، پس خودش چه می‌شود؟ علاقه‌مندی‌هایش چه می‌شود؟ پس چه زمانی زندگی کند؟

فروغ جایگاه ادبی والایی در شعر معاصر دارد و همیشه زنده و جاودانه است ولی فراموش نکنیم که او هم یک انسان بود با تمام درست‌ها و نادرست‌هایش.

فروغ زندگی کوتاه اما پرمحتوایی داشت و می‌توان از او بسیار آموخت. 

   

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

14 دیدگاه

  1. مریم جان بسیار شگفت و جامع به تلخ و شیرین زندگی فروغ پرداخته‌ای و خواننده را ترغیب به تفکر در باب زیست خود و فروغ می‌کنی. جایی حتی خواننده احساس می‌کند از قضاوت کردن و درست و غلط شمردن فروغ دست بردارد و از نگاه بازتری به زندگی او بنگرد و ناگاه خود را نیز در این زیست جست‌وجو کند اما بی‌قضاوت و سرزنش خویش. با نگرشی ژرف از جنس شکستن باورها و منیت‌ها و نگاهی نو به خود و آرمان‌ها و آرزوهایش.

    که از کدامین جنس هستند؟ باور خویش یا باوراننده ی جامعه‌ی خویش؟ خویش را خیش زند و آن که از آن خودش است باز یابد و باز آفرینی کند.

    بسیار خوب بود و بر جان نشست و تفکر برانگیز شد. سپاس بانوی کتاب‌ها

  2. بسیار زیبا بود مریم عزیز
    وقتی متن شما را می‌خواندم قلبم گاه فشرده می‌شد و گاه باز می‌شد.
    این بانوی فرهیخته در عصر خود سنت شکن و تابو شکنی برجسته بود و سرسختی و شعر سرودن بی‌پروا او را از زنان دیگر ممتاز کرده بود.
    و به راستی شعر است که شاعر را تسلی می‌بخشد و درون نا‌آرامش را آرام می‌کند.

    1. ممنونم که خوندی و برایم نوشتی، دوستِ شاعرم. انشاالله به زودی شاهد چاپ کتاب شعرت باشیم، اشعاری زیبا و پرمغز ♥️

  3. سلام. سوالی داشتم: PDF رو در تبلت و لپ تاپ با چه ابزاری بخوانیم که علامت بتونیم بزنیم و کاربرپسند باشه؟ این مشکلی هست که من هنوز نتونستم حلش کنم متاسفانه.
    ممنون بابت معرفی خانم نیکومنش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن