معرفی کتاب

روزها در کتابفروشی موریساکی

روزها در کتابفروشی موریساکی

هرگاه در رویاهایم غرق می‌شوم، تصویر یک کافه‌کتاب با کتاب‌های نفیس، عطر خوش قهوه و کیک خانگی در گستره‌ی دیدگانم نقش می‌بندد، آرزویی که هیچ‌گاه محقق نشد.

به همین جهت وقتی برای خرید کتاب به شهر کتاب رفته بودم، کتابِ روزها در کتابفروشی موریساکی توجهم را جلب کرد. بعد از خواندن پشت جلد و نگاهی اجمالی آن را خریدم.

نویسنده‌ی کتاب -ساتوشی‌ یاگی‌‌ساوا- اتفاقاتی را که در یک کتابفروشی رخ داده، به زبانی ساده نگاشته است. این کتاب، در زمره‌ی  محبوب‌ترین و پرفروش‌ترین کتاب‌های ژاپن قرار دارد‌.

ساتوشی یاگی‌ساوا،  داستان دختری بیست‌وپنج ساله به نام تاکاکو را روایت می‌کند که در شهر توکیو ساکن است. او دختری قد بلند با چهره‌ای معمولی‌ است که با یکی از همکارانش به نام هیده‌آکی رابطه‌ی عاشقانه‌ای را آغاز کرده که امیدوار است به ازدواج منجر شود اما یک روز حین صرف غذا، هیده‌آکی به او می‌گوید: من دارم ازدواج می‌کنم اما می‌توانیم کماکان با هم در ارتباط باشیم.

تاکاکو بعد از این شکست عشقی از کارش استعفا می‌دهد، خود را در خانه حبس می‌کند و تمام اوقاتش را در رختخواب می‌گذراند.

تا اینکه روزی داییِ تاکاکو که صاحب یک کتابفروشی دست دوم است از او می‌خواهد که به شهر جیمبو‌چو بیاید تا هم در گرداندن کتابفروشی به او کمک کند هم طبقه‌ی دوم کتابفروشی را برای سکونت خود آماده کند.

تاکاکو هیچ‌گاه با دایی‌ْ ساتورو ارتباط چندانی نداشته است به همین دلیل چندین روز با خود کلنجار می‌رود که درخواست او را بپذیرد یا نه؟ بالاخره چمدان‌هایش را می‌بندد و عازم سفر می‌شود.

تاکاکو علاقه‌ای به کتاب ندارد و طبق روال پیشین هرگاه فرصتی به دست می‌آورد، به طبقه‌ی بالا می‌رود و می‌خوابد.

تا این که یک شب افکار مزاحم به ذهنش هجوم می‌آورند و خواب را از چشمانش می‌ربایند و او نمی‌داند چگونه این شب وحشتناک را به صبح برساند. اما یک‌باره نگاهش به سمت کتاب‌ها برمی‌گردد، ناخودآگاه دستش را دراز می‌کند و از لای کتاب‌ها، کتابی بیرون می‌کشد و شروع به خواندن می‌کند. او به قدری محو خواندن شده بود که وقتی سرش را بلند می‌کند می‌بیند تاریکی جایش را به سپیده‌ی صبح داده است؛ و این کتاب دریچه‌ای شد برای ورود به یک زندگی تازه.

تاکاکو با گذر زمان روحیه‌اش بهبود پیدا می‌کند و مدتی بعد با وجود این که به ساتورو و کتابفروشی‌اش علاقه‌مند شده، از آن‌جا نقل مکان می‌کند زیرا می‌داند که اگر برای همیشه بماند امکان پیشرفت را از خود گرفته است.

روزهای این کتابفروشی فقط به ماجراهای تاکاکو و ساتورو ختم نمی‌شود بلکه شخصیت‌های دیگری نیز در داستان حضور دارند که هر کدام با چالش‌هایی دست و پنجه نرم می‌کنند.

من و کتابفروشی موریساکی

این کتابِ خوش‌خوان و لطیف برای زمانی که نمی‌خواهیم کتاب جدی و سختی بخوانیم بسیار لذت‌بخش و هم‌چنین آموزنده است و من از این کتاب آموختم که؛

۱

آموختم که، مهم نیست کتاب‌های زیادی بخوانم، مهم این است که کتاب‌های اندک ولی خوب را درست بخوانم تا به عمق جانم نفوذ کنند و در زندگیم تاثیر بگذارند.

۲

آموختم که، برای حل و فصل مسائلم باید با اطرافیانم گفت‌و‌گو کنم. زیرا اگر مسئله‌ای حل نشده باقی بماند، تبدیل به یک دمل چرکی می‌شود که روزی سر باز می‌کند و بوی تعفنش همه‌‌جا را می‌گیرد.

۳

آموختم که، یکی از اسرار شاد زیستن این است که به احساساتم احترام بگذارم، به خودم و دیگران عشق بورزم و مرهمی باشم برای زخم‌های دیگران.

۴

آموختم که، با خواندن کتاب‌های ملل مختلف، می‌توانم با هزینه‌ای کمتر به سفری دلچسب و هیجان‌انگیز بروم.

۵

آموختم که، گاهی به کتابفروشی‌های دست‌دوم سر بزنم و خواندن کتاب‌های کهنه اما ارزشمند را در برنامه‌‌ام بگنجانم. مخصوصن کتاب‌هایی که در آن‌ها حاشیه‌نویسی شده باشد. زیرا با خواندن حاشیه‌نویسی‌های او به افکار و اندیشه‌هایش آگاه می‌شوم و آن وقت ترکیب اندیشه‌های من، او و نویسنده درک بهتری از کتاب را به من خواهد داد.

۶

آموختم که، برای هر مشکلی در زمینه‌های مختلف حداقل یک کتاب خوب وجود دارد. آن‌ها می‌توانند به ما راهکار دهند به شرطی که با تمام وجود با تک‌تک واژه‌ها و جملات کتاب همراه شویم، آن‌ها را درک کنیم تا بتوانیم در زندگی به کار گیریم. و این کار مهم به سرعت اتفاق نمی‌افتد چون کتاب‌ها آرام‌آرام به زندگی ما راه می‌یابند.

۷

آموختم که، تا زمانی که هستم زندگیم را با کتاب‌ها عجین کنم زیرا دوستی بهتر و داناتر از کتاب نمی‌یابم.

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

4 دیدگاه

  1. مریم جان، راستش کمی دلم خواست این موقعیت تاکاکو را. حضور بین کتاب‌ها. اما آنچه از این متن و کتاب در من شکل گرفت این بود:

    گاهی قرار نیست کتابی سخت و خاص بخوانیم. ما گاهی فقط گامی کوتاه داریم تا مرحله یا بحرانی را طی کنیم و ایده‌های بزرگ یا کارهای سخت، این پازل را تکمیل نمی‌کند و گاهی کتابی ظاهرن بی‌قلمبه سلمبه، پازل ما را کامل می‌کند. ایده‌ای یا نگاهی می‌دهد که بتوانی گامت را برداری.

    من بسیار دوست داشتم و هنوزم دلم گیر موقعیت تاکاکو است که از افسردگی به این زیبایی گذر کرد و نیز آن حضور در بین بهترین دوست”کتاب‌ها”.

    ممنون رفیق که بین مهمان‌هایت “کتاب‌ها” فرقی نمی‌نهی و همه را با عزت میزبانی می‌کنی. نمی‌گویی این ساده یا آن نامشهور است که می‌دانی هر کدام‌شان گوهری در میان دارد. ممنون “مهماندار کتاب”.

    1. ممنونم از کامنت پر از لطف و نگاه قشنگت.

      وقتی در گوگل نظرات مربوط به این کتاب را می‌خواندم برخی نوشته بودند: کتابی است ابکی و بی‌محتوا.
      اما نظر من خیلی متفاوته. نویسنده‌ی این کتاب از تاثیر کتاب‌‌ها در زندگی آدم‌ها صحبت می‌کند.
      می‌خواهد بگوید: کتاب‌ها طریقه‌ی زندگی کردن، عشق ورزیدن، مهربانی کردن و… را به ما می‌آموزند.
      می‌خواهد بگوید: اگر کتابخوان حرفه‌ای باشی حتمن یک روز کتابی خواهی خواند که بسیار تاثیرگذار خواهد بود و زندگیت را متحول خواهد کرد. این کتاب با وجود سادگی نکات زیادی داشت.
      سپاسگزارم که مطالعه کردی همراه همیشگی من💝

  2. مریم عزیز مرور این‌کتاب ارزشمند زیبا و گیرا بود. خرسندم از اینکه تو هم شبیه من برای از میان بردن رایحۀ زنندۀ پیچیدگی‌های پیوندهای دوستی در پی گفت‌وگو هستی و نمی‌گذاری این زخم‌ها ناسور شود تنها چیزی که باید بگویم این است که کتاب می‌تواند ببسیاری از مشکلات را حل کند اما نه همۀ آن‌ها را. و ما ناگزیریم برای برخی از آن‌ها با روان درمانگرها و روانشناسانی که دود چراغ خورده‌اند همراه شویم. امیدوارم آرامشی سبزگون کلبۀ پر از مهربانی‌ات را لبریز کند.

    1. شهناز جان ممنونم از نگاه ارزشمندت.💝
      با روان‌درمانگر مخالفتی ندارم.
      اما به چندین تجربه دریافتم که روان‌درمانگر فقط کلیاتی از ما و زندگی‌مان را می‌شنود و راهکار می‌دهد و نمی‌شود چشم بسته راهکارشان را پذیرفت و در نهایت این ما هستیم که باید انتخاب کنیم چه راهی را برگزینیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن